img
img
img
img
img

اخلاق در سنگلاخ زندگی

غزاله صدر منوچهری

به‌تازگی کتاب «اخلاق در ایران؛ بین زمین و آسمان: کاربرد نظریات علمی در عاملیت اخلاقی ما» نوشته‌ی مقصود فراستخواه، جامعه‌شناس ایرانی، به‌همت نشر کتاب پارسه و با مقدمه‌ای از نعمت‌الله فاضلی منتشر شده است. فراستخواه از سر ناسازگار ما با عقلانیت آغاز می‌کند و با رویکردی مدرن در پرتو نظریات گوناگون مساله‌ی اخلاق را در ایران برمی‌رسد. در نهایت، از این رهگذر موانع پیش روی اخلاق عملی را در ایران برمی‌شمارد و راهکارهایی برای برون‌رفت از شرایط کنونی آن پیش رو می‌گذارد.

نشست هفتگی شهر کتاب در روز سه شنبه ۳۱ مرداد ساعت به نقد و بررسی کتاب «اخلاق در ایران» اختصاص داشت و با حضور محسن جوادی، نعمت‌الله فاضلی و  مقصود فراستخواه در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد.

با اخلاق نمی‌توان زیست

علی‌اصغر محمدخانی

معاون فرهنگی شهر کتاب

طبق مطالعه‌ی مقصود فراستخواه (در سال ۱۳۹۸) این نگرش عمومی به‌طور ضمنی و آهسته  در برنامه‌ی ذهنی و عصب فردی و اجتماعی ما شکل گرفته است که با اخلاق نمی‌توان زندگی کرد و مسائل روزمره‌ی زندگی را با اخلاق نمی‌توان حل کرد. طبیعی است که این نگرش برای حیات اخلاقی مناسب نیست، چنان‌که شواهد عمومی در جامعه نیز گواهی می‌کنند.

پرسش‌های متعددی مثل تفاوت میان اخلاق در ایران و اخلاق ایرانی، اختلاف میان اخلاق زمینی و آسمانی، کاربرد و تأثیر نظریات علمی در عاملیت اخلاقی، عوامل افول فضیلت‌های اخلاقی و انسانی در جامعه در باب اخلاق برای ما مطرح است.

مقصود فراستخواه در دوازده فصل کتاب «اخلاق در ایران» تحلیل می‌کند که انتظارات اخلاقی افراد در ایران بالاست، اما در عمل توانایی تحقق این انتظارات را ندارند. او بیان می‌کند که در جامعه‌ی کنونی ما، روزبه‌روز ارزش‌های بقا برای بخش مهمی از گروه‌های اجتماعی مهم‌تر و عاجل‌تر از ارزش‌های خودشکوفایی می‌شود که این نشانی نگرا‌ن‌‌کننده است. همچنین، دست‌کم هفت روی‌آورد به اخلاق را تصور می‌کند: اندازه‌گیزی اخلاق براساس آثار و پیامدها و دستاوردهای آن، اخلاق فایده، اخلاق حقوق، اخلاق رعایت عدالت، اخلاق مسئولیت شخصی، اخلاق الهی، اخلاق فاعل‌محور و فضیلت‌گرا.

فراستخواه در بخش اول کتاب به مساله‌ی یک‌پارچگی شناختی و هیجانی می‌پردازد و تأکید می‌کند در جامعه‌ی ایران، سرمایه‌های اجتماعی مانند اعتماد، همدلی، مشارکت و پیوند و تعهد دچار مشکل شده‌اند و یکی از مهم‌ترین عناصر سرمایه‌ی اجتماعی در هر جامعه، تعهدات اجتماعی است. در بخش دوم به نظریه‌ی جیمز رِست و حساسیت و انگیزش اخلاقی اشاره می‌‌کند. نظریه رشد شناختی به عمل اخلاقی از منظر شناختی نگاه می‌کند و می‌گوید هر اتفاق مهم اخلاقی، ریشه در ذهن و در عمل شناختی ما دارد. در ادامه تأکید می‌کند که مروری زندگی‌نامه‌ای و روزنوشت بر کارهای زندگی روزمره، تهیه‌ی فهرستی از باورهایمان و سنجش آن‌ها نشان می‌دهد که موفقیت‌های اخلاقی تا چه حدی باور به حقوق بشر، باور به مسئولیت شخصی، باور به آزادی انسان، باور به دیگری تعمیم‌یافته و باورر به حرمت‌های آدمی معطوف است.

مساله‌ی سیستم‌ها و رویکردهای فردی در حساسیت و انگیزش اخلاقی، نظریه‌ی بخت اخلاقی، چگونگی ساخته شدن معانی و اعمال اخلاقی، ترکیب‌های شخصیتی و تنوع تجارب اخلاقی، اخلاق صغیر و اخلاق کبیر از مباحث دیگر طرح شده در این اثر است.

بخت اخلاقی ما پایین است

مقصود فراستخواه

جامعه‌شناس و پژوهشگر

تنش پشت این کتاب بی‌خردی زمانه‌ی ماست. موانع جدی بر سر راه خردورزی بوده و هست: رگه‌هایی از ستیز با عقل و گریز از آن در ما هست. از این‌رو، عقلانیت در جامعه‌ی ما کمتر نهادینه شده است.

شاید به نظر برسد عقلانیت و اخلاق باهم ارتباطی ندارند. اما اخلاق بارقه‌ای از عقل عملی است و فضیلت‌های اخلاقی در واقع اعتبارات عقلی‌اند. انسان فکر می‌کند برای آنکه زندگی بکند باید اجتماعی زندگی بکند و برای این کار بایستی عدالت بورزد، دوست داشته باشد، گفت‌وگو بکند، حقوق دیگران را رعایت بکند. این همان عقل عملی است.

وقتی نهاد اخلاقی نباشد، رویه‌های غیراخلاقی ایجاد می‌کند. حال در مواجهه با نهادها و ساختارهای بادوامی که اخلاقی نیستند و به‌سختی تغییر می‌پذیرند، چه باید کرد؟ از سویی به نهادهای اخلاقی نیاز داریم و از سوی دیگر نهاد ریشه در نهاد انسانی دارد. چه‌بسا انسان مهم‌ترین نهاد است. این نقطه‌ی امیدی است. چراکه میل به کنش اخلاقی یا به‌ بیانی دیگر امکان کنش اخلاقی در نهاد بشر هست. بنابراین، کنش اخلاقی اهمیت دارد. چراکه برای تغییر خودمان، نهادهایمان، ساختارهایمان و برون‌شدن از هرگونه بحران نیازمند عاملیت اخلاقی هستیم. 

قاعده‌ی کتاب این است که نظریات را منبا قرار می‌دهم و می‌کوشم در نور این نظریات مثال‌هایی کاربردی برای ایران بیابم و توضیح بدهم که کنش اخلاقی چگونه می‌تواند پیش برود. در این کتاب از نظریاتی مثل نظریه ارجاع مستقیم، نظریه‌ی انسجام قوی، نظریه‌ی رِست، نظریه‌ی رفتار برنامه‌ریزی‌شده، نظریه‌ی شناختی‌اجتماعی، نظریه‌ی نه‌گانه شخصیت، نظریه نقد، نظریه‌ی ساخت‌یابی تکوینی استفاده کرده‌ام تا مساله‌ی اخلاق در ایران را بررسی کنم و اخلاق را به‌مثابه کیفیتی انسانی توضیح بدهم. 

در بخش نخست، به نظریه‌ی ارجاع مستقیم متوسل شدم و درباره‌ی اهمیت داستان‌های اخلاقی سخن گفتم. در این بخش توضیح می‌دهم که داستان‌های غیراخلاقی‌مان بر داستان‌های اخلاقی‌مان غلبه پیدا کرده است. بچه‌های ما با روایت‌ها و داستان‌های غیراخلاقی محاصره شده‌اند و نتیجه‌ی آن وجدان معذب اخلاقی ایرانی است. وقتی وجدان اخلاقی معذبی داشته باشیم، امید اخلاقی‌مان را از دست می‌دهیم و بدین ترتیب، وجدان معذب بزرگ‌ترین مانع اخلاقی‌بودنمان می‌شود. 

بنابراین، ما بایستی از خودمان و جامعه‌مان روایت‌های اخلاقی درست کنیم. مثلاً از فردی مثل کیوان مزدا، جراح ایرانی‌تبار مقیم فرانسه، سخن بگوییم که به ایران آمد تا با جراحی ستون فقرات کودکان درهم‌شکسته‌ آن‌ها را به زندگی برگرداند و آرزومند صلح، فراوانی غذا و زندگی بدون‌ تبعیض است. همان‌طور که مادر ترزا داستانی اخلاقی است، کیوان مزدا هم داستانی اخلاقی است. ولی ما نمی‌توانیم به این سادگی برای بچه‌هایمان داستان‌های اخلاقی بگوییم و این مشکل ماست.

در بخش دوم براساس نظریه‌ی انسجام قوی نشان می‌دهم که اخلاق از طریق انسجام قوی بین شناخته‌ها و هیجان‌های توسعه‌یافته‌ی انسانی شکل می‌گیرد. اما وقتی شناخت با احساس هم‌زمان بسط پیدا بکنند، توسعه‌ی این‌ها باعث تجربه‌ای هیجانی می‌شود. بنابراین، باید برای فرزندانمان فرصت‌هایی برای مزه‌مزه‌کردن هیجان‌های اخلاقی ایجاد کنیم.

تاریخ، فرهنگ، زبان و خرد ایرانی اساساً هیجانی و شوقی است. عقل ما عقل گرم است و با شادی می‌تواند عقلانیت خودش را دنبال بکند، در شاخه‌ی حماسی و پهلوانی و عرفانی و حتی نوشته‌های حکمت مشایی خودش. بنابراین، در این فصل کوشیدم راهکارهایی برای پرورش خودتنظیمی هیجانی بیاورم و بر احساسات پرورش‌یافته و خودتنظیمی هیجانی تأکید کنم.

سوالاتی مثل اینکه «حساسیت اخلاقی  و انگیزش اخلاقی چگونه به وجود می‌آید؟»، «چطور در متن زندگی و آستانه‌ی اعمال استدلال اخلاقی بکنیم؟»، «چرا ما استدلال اخلاقی نداریم؟»، «چطور می‌توان در حین عمل استدلال اخلاقی داشت؟» من را به خودمختاری اخلاقی رساندند. درگیر این تنش شدم که آیا ما می‌توانیم مستقل از جامعه نوعی خودارجاعی اخلاقی، خودتنظیمی اخلاقی و خودمختاری اخلاقی داشته باشیم تا سازمانی مردم نهاد درست کنیم و چنان‌که لویناس از اخلاق تعبیر می‌کند، «صدای دیگری را بشنویم.» این فصل، در نهایت در وضع وجودی لنگر انداخته است. انسان باید وضع وجودی خودش را عوض کند: باید بچرخیم.

در ادامه در پرتو نظریه‌ی رفتار برنامه‌ریزی‌شده توضیح داده‌ام که اخلاق تابعی است از متغیرهای علّی، زمینه‌ای و مداخله‌ای. همچنین، در این بخش متغیرهای علّی را با مثال‌های عملی توضیح داده‌ام.

در بخشی دیگر با مبنا قراردادن نظریه‌ی شناختی اجتماعی سه برنامه برای اخلاق را مقایسه کردم: برنامه‌ی متعارف اخلاق، برنامه‌ی متوسط اخلاق و برنامه‌ی قوی اخلاق. در ادامه توضیح دادم که به نظرم راهکار مناسب ما برنامه‌ی قوی اخلاق است. داستان‌های ما مخدوش و وجدانمان معذب شده است، بنابراین، برای رهایی از این وضعیت فقط برنامه‌ی قوی اخلاق پاسخگوی ماست.

به‌زعم من جامعه‌ی ما دچار وضعیتی ترومایی شده و دومینویی غیراخلاقی به راه افتاده است که ما بایستی آن را معکوس کنیم. این نیز ممکن نیست، مگر با ساخت جهان معانی فرهنگی و توسعه‌ی کدهای فرهنگی. در ادامه در بخش هشتم حول نه‌گانه‌ی شخصیت بحث کرده‌ام و توضیح داده‌ام که هریک از این خوشه‌های شخصیتی با دیگری متفاوت است و طبق نظریه‌ی نه‌گانه‌ی شخصیت، مسیر اخلاقی متفاوتی دارد. چراکه هرکدام زمینه‌ی هیجانی، کانون توجه، بافت رفتاری و نقطه‌ی کوری دارد.   

در ادامه از نظریه‌ی نقد به اخلاق رسیده‌ام. در این بخش بیشتر از فوکو بهره برده‌ام. نسخه‌های مختلف اخلاقی را از اخلاق شرافتی، اخلاق مروتی، اخلاق مراقبتی تا اخلاق محتسبی مقایسه کرده‌ام و توضیح داده‌ام که در جامعه‌ی ما بیشتر اخلاق محتسبی هست. حال آنکه پیشنهاد و انتخاب من اخلاق مراقبت است؛ یعنی مراقبت از جامعه برای اخلاقی‌بودن. همچنین تأکید کرده‌ام که عملکرد آموزش‌و‌پرورش، سیستم حقوقی جامعه و سیستم‌های مدیریتی و اقتصادی جامعه بایستی از سر دلسوزی و مراقبت باشد.

در توضیح اخلاق ذیل نظریه‌ی ساخت‌یابی تکوینی توضیح داده‌ام که ذهن ما یک ساخت تمام است و ما می‌توانیم به‌صورت تکوینی به ساختارهای ذهنی‌مان شکل دهیم. آگاهی از اینکه ما بخشی از واقعیتی هستیم که از آن صحبت می‌کنیم، ما را به رئالیسمی عالمانه می‌کشاند. ما بخشی از نهادها و سیستم‌ها هستیم. پس، می‌توانیم در آن‌ها کنش بورزیم. پس، عاملیت اخلاقی اهمیت پیدا می‌کند، چراکه ما می‌توانیم ساخت‌هایی را شکل دهیم.

در نهایت، کتاب با بحث اخلاق به‌مثابه طریقه‌ی عمل پایان می‌یابد؛ یعنی اینکه نحوه‌ی حل مسائل در زندگی اهمیت دارد و برای اخلاقی‌بودن بایستی یاد بگیریم که چطور می‌توانیم مسائل زندگی را اخلاقی هم حل کنیم. چراکه شیطان در جزئیات است.

اعداد و ارقام و پیمایش‌های مختلف من را به این نتیجه رساند که ما در ایران اخلاق ادراک‌شده‌ی بالایی داریم، ولی اخلاق زیست‌شده و تجربه‌شده‌مان پایین است؛ یعنی انتظار اخلاقی ما از خودمان قابل‌مقایسه با ملت‌های موفق است، اما در زیست این‌ انتظارات دچار مشکل می‌شویم و بخت اخلاقی ما پایین است.

ما به آسمان میانه‌ای نیاز داریم

محسن جوادی

پژوهشگر فلسفه اخلاق

این کتاب بر اساس دغدغه‌ای جدی نوشته شده است. در این جامعه میان عناصر اخلاقی یا آنچه به التزام و تعهدات اخلاقی منتهی می‌شود و خیلی از نهادهای اجتماعی و دولتی هم‌سویی نیست. این موجب آن شده است که انتظار ما از اخلاق که مطابق با ماهیت آن است، یعنی عملی بودن اخلاق، محقق نشود. در جامعه‌ی ما درک اخلاقی بالاست، ولی در عمل نتیجه‌ای نمی‌دهد. من با پیشنهاد مقصود فراستخواه در «اخلاق در ایران» موافقم. در چنین شرایطی نمی‌توان دوباره به نهادها و ساختارها خیلی اعتماد کرد. پس، کنشگری باید از اشخاص شروع شود.

من با بسیاری از برداشت‌های این کتاب موافقم و نقد خاصی بر آن ندارم. اما بر این باورم که در بخش‌هایی می‌توان بحث را بهتر بسط داد و به موارد بیشتری پرداخت و مباحث را تکمیل و اصلاح کرد. به این موارد اشاره می‌کنم تا از منظر انتقادی درباره‌ی آن سخن گفته باشیم. این همان چیزی است که در اخلاق کم داریم. چراکه به فرض اگر برای ساختارها پروتکل‌هایی هم ساختیم، این‌ها همه در معرض کج‌فهمی‌اند و اگر کسانی دائماً نقدشان نکنند، راه به جایی نمی‌بریم. خردورزی اخلاقی از بحث معدل‌گیری از جامعه جدا نیست. 

برداشت فراستخواه از اخلاق به نظر من بسیار درست است. خیلی‌جاها چنین فهمی نیست. اخلاق دانش عملی است، نه بحث نظری. به قول ارسطو تا ما شجاع نشویم، خواندن درباره‌ی آن نیز فایده‌ای ندارد. اگر به اینجا نرسیم اخلاق محقق نشده است و یک‌جای کار ایراد دارد. درک درست از ماهیت اخلاق فراستخواه را به پرسش‌هایی اساسی مثل این کشانده است که چرا اخلاق به‌لحاظ فردی و اجتماعی محقق نمی‌شود، حال آنکه هم خودآگاه اجتماعی ما در مورد فضایل قوی است، هم خودآگاه فردی. همچنین او به این واقعیت توجه دارد که آنچه در آدمی انگیزش ایجاد می‌کند، فقط عقل نیست و ساختارهای انگیزشی ما بسیار متفاوت‌ است. این‌ها همه شواهدی هستند بر اینکه کتاب براساس فهم درستی از اخلاق جلو می‌رود.

۱. وقتی فراستخواه به ابواب یا نظریات مختلفی در اخلاق (از سودگرایی و وظیفه‌گرایی تا امر الهی) اشاره می‌کند، به نظرم روشن نیست که این‌ها را نظریه‌هایی درست و سازگار می‌بیند یا نه. این با منطق بحث نظریه‌های اخلاقی جور درنمی‌آید. نظریات گاهی با هم معارض‌اند. مثلاً دروغ‌گفتن براساس برخی فرم‌های نتیجه گرایی شاید لازم و خوب هم باشد. اما وظیفه‌گرایی اجازه نمی‌دهد دروغ بگوییم. من این ابواب را ابواب به‌ درستی اخلاق نمی‌دانم. وقتی در کلان جامعه می‌نگرید، این سختگیری لازم نیست. در جامعه باید ضعیف‌ترین آدم‌ها را هم در نظر گرفت، مثلاً کسی که از سر سودجویی هم راست می‌گوید، برای ما در سطح جامعه پسندیده است. اما باید حواسمان باشد که این در نظر کانت اخلاق نیست. چنان‌که در مورد اخلاق با انگیزش عواطف میان کانت و ارسطو اختلاف هست و ارسطو می‌گوید اگر کسی با عواطف کاری اخلاقی انجام دهد خوش است و با خوشی فضیلت‌مند است و این همان اخلاق است. اما کانت می‌گوید این فشار عواطف و احساس است، نه اخلاق.

به نظر من هم آنها که تلاش می‌کنند یک الگو را برای اخلاق در جامعه بیاورند، بیشترین ضربه را به اخلاق می‌زنند. اما به نظرم در نگارش قدری این ابهام برای خواننده هست که آیا همه‌ی این‌ها را ابواب یک سامانه‌ی درست اخلاق می‌دانید یا راه‌هایی برای پذیرش از همه‌. چنان‌که ابن‌سینا نیز استدلال می‌کند که بهتر است از جدل استفاده کنم تا برهان. چون برهان آدمی را به حقیقت می‌برد، ولی حقیقت برای خیلی از آدم‌ها به‌راحتی مکشوف نیست. ولی جدل یعنی استفاده از مشهورات برای قانع‌کردن افراد.

۲. در این کتاب به‌درستی بر خودآیینی و آزادی در اخلاق تأکید شده است. بدون آزادی اخلاق در خطر ازبین‌رفتن است، اما مساله‌ای هست. در نوشته این ابهام هست که اتونومی و آزادی را بنیان اخلاق قرار دهیم و بخواهیم از حرف مردم آزاد معدل بگیریم. حال آنکه اولین مخالف این امر همان کسی خواهد بود که آزادی را به اخلاق آورد: کانت. کانت از آزادی عقلانی سخن می‌گفت. بدین معنا که هرچند  آزادی در اخلاق امری ضروری است، نباید عقلانیت را از آن جدا کرد و به معدل‌گیری اکتفا کرد. چراکه در این صورت تابع اجتماع می‌شویم، حال آنکه در اخلاق باید خطای افراد را در فهمشان تذکر بدهیم و این ضدآزادی نیست. هرچند حالت تحکم اجتناب‌ناپذیری وجود دارد.

۳. قدری راجع به فهم مداخله‌ی دولت ابهام وجود دارد. اشاره می‌شود که ما خودمان باید وارد عمل شویم و ساختارها را وادار کنیم درست شوند. اما اینجا اشکالی نظری وجود دارد. نگاه‌های متفاوتی از دولت‌های حداقلی و دولت‌های رفاه تا دولت‌های مداخله‌جو وجود دارد و نگرش دولت‌های حداقلی بر آن است که دولت نباید کمترین نقشی در اخلاق داشته باشد و اگر نقشی دارد صرفاً عملکرد سلبی است و خودش نباید ایده‌ای اخلاقی بدهد. جاهایی به نظر می‌رسد نویسنده گله می‌کند که چون دولت‌ها به‌نادرستی مداخله می‌کنند، شاید بهتر باشد مداخله نکنند. اما آیا معنا و مفهوم این گفته این است که دولت‌ها و حاکمیت‌ها نباید در اخلاق مداخله کنند؟ این مبهم است. چراکه به نظر می‌رسد گاهی نوشته به‌سمت دولت‌های حداقلی کشیده می‌شود و گاه  به نظر می‌رسد مداخله‌ی نادرست دولت را نفی می‌کند و به مداخلاتی بهتر در وضعیتی دیگر امید دارد.

۴. فراستخواه می‌گوید آسمان اخلاق خوب است، ولی زمین آن خوب نیست. من فکر می‌کنم اگر به این وضعیت ادامه بدهیم نمی‌توانیم آن آسمان را به زمین بیاوریم. همان‌طور که نویسنده می‌گوید میان انتظار و امید اخلاقی فاصله افتاده است؛ یعنی انتظارات به آسمان است و امیدها با توجه به واقعیت زمینی بی‌فروغ می‌شود. بنابراین، گمان می‌کنم به آسمان میانه‌ای نیاز داریم که ادبیاتش قدری ملموس باشد. نسل عوض شده است و دیگر نسل قرن هشتم نیست که  ادبیات حافظ  به افق‌های زندگی فرد بیاید و بتواند زندگی خودش را تغییر بدهد. آنچه ما الان کم داریم فیلم، سینما، پادکست، رمان براساس آسمان اخلاقی خودمان است.

۵. خود روایت‌ها نیز مشکل ایجاد می‌کند. ما نباید میان خوشحالی و امر اخلاقی فاصله بیندازیم. اما گاهی اوقات بعضی متون عرفانی ما چنین کاری کرده‌اند. مثلاً عطار در «تذکره الاولیا» می‌گوید، عده‌ای این عبارت را که «اول به همسایه‌ات برس بعد به خودت» کج فهمیده‌اند. این بدین معنا نیست که اول باید به همسایه‌ات کمک کنی، بلکه این معنایی عرفانی دارد. در ادامه نیز چنان درباره‌ی این معنای سنگین عرفانی سخن می‌گوید که شاید خواننده از همان یک مورد نیز ناامید شود.

۶. عنوان کتاب اخلاق در ایران است. البته یکی دو فصل بیشتر به مسائل ایران می‌پردازد. اما این کتاب اختصاص به ایران ندارد. خیلی‌جاها اخلاق بین زمین و آسمان گیر کرده است. البته فراستخواه دغدغه‌ی ایران را داشته است، اما می‌توان این کتاب را برای ملت‌های دیگر و به زبان‌های دیگر نیز ترجمه کرد.

۷. به نظرم نگاه بین‌المللی می‌توانست در این کتاب پررنگ‌تر شود، نویسنده می‌توانست از تجارب زیسته‌ی دیگران و علل موفقیت برخی کشورها هم استفاده کند.

۸. موازنه‌ی میان انتظار از اخلاق و امید به اخلاق در سخنان فراستخواه به‌خوبی مطرح شد. اما این مطلب به این روشنی در کتاب بیان نشده است و من می‌خواستم اشاره کنم که نمی توان مدام روی زمین فشار آورد، بلکه بخشی از کار ما می‌تواند این باشد که قدری انتظارات را تعدیل کنیم.

۹. منابع و مستندات خوبی ارائه کرده است، اما بهتر بود شماره صفحه نیز داده می‌شد. بعضی جاها نیز فراستخواه تعبیرهایی دارد که شاید من درست برآوردشان کنم، اما سندی برای این تعابیر ارائه نشده است و اگر من از موضعی ناهمدلانه وارد بحث شوم، می‌توانم این موارد را نقد کنم. همچنین، برخی اصطلاحات فنی نیست. مثلاً فرااخلاق با نظریه‌های اخلاقی یکی اشتباه شده است. حال آنکه فرااخلاق تحلیلی است نه هنجاری.   

نمی‌توانیم جامعه را از اخلاق تهی کنیم

نعمت الله فاضلی

انسان‌شناس اجتماعی

اخلاق همیشه در جوامع بشری مطرح بوده است، ولی مساله‌ی اخلاق مساله‌ی مدرن ماست و از زمان شکل‌گیری مدرنیته به وجود آمده است. مساله‌ی اخلاق در جهان مدرن ابهامی است که با شکل‌گیری تغییرات وسیع در جوامع، در خوب و بد و شایست و ناشایست ایجاد شده است. هر تکنولوژی، انرژی یا نهاد جدیدی تغییرات وسیعی در زندگی ما به وجود می‌آورد و ساختار عواطف و ساختار شناختی ما را دگرگون می‌کند. در تمام این موارد اولین پرسشی که ما را درگیر می‌کند، پرسش اخلاق است؛ اینکه کاری که می‌کنیم خوب است یا بد. چه بکنیم که هم وجدان اخلاقی‌مان راحت باشد هم دیگری احساس تعدی نکند؟ دنیای مدرن این پرسش‌ها را دربرابر ما قرار می‌دهد و جامعه‌ی ایران نیز به تبع اینکه در فرایند تجدد قرار گرفته، درگیر این پرسش‌هاست.

من نیز هم‌سو با عباس میلانی و عباس امانت بر این باورم که تجدد در ایران از دوره‌ی صفویه شروع شده است و همگام با شکل‌گیری رنسانس در اروپا رنسانس ایران نیز شروع شده و گام‌به‌گام با آن‌ها جلو آمده‌ایم. ولی این در زمان قاجار تعین پیدا کرد و نمود عینی و مشخص آن نیز مشروطیت بود. مشروطیت سامان سیاسی و حکمرانی ما را تغییر داد و از این دوران تنش اخلاق در ما شکل گرفت. در ادامه با مذهبی شدن سامان سیاسی بعد از انقلاب این تنش تشدید شد. چراکه یکی از زمینه‌ها و بسترهای پرسش اخلاقی نیز دین است. به ‌هر‌روی، ادیان مدعی معنابخشی و فراهم‌آوردن ساختاری اخلاقی برای حیات انسانی و جمعی‌اند.

این رخداد چنان‌که داریوش شایگان می‌گوید، سنت و اخلاق را ایدئولوژیک کرد. بنابراین، بحث اخلاق در جامعه بنیان ایدئولوژیک پیدا می‌کند. در دوره‌ی پیشامدرن با مساله‌ی اخلاق رویارو نیستیم. البته در آن دوران همه بایزید بسطامی نبودند. اما حساب شخص خطاکار با کرام‌الکاتبین بود و روز جرا بایستی پاسخگو می‌بود و در این دنیا برچسب نافرمانی نمی‌خورد. حال آنکه امروز چنین نیست.

کتاب فراستخواه بر بستر گفتمان مساله‌ی اخلاق منتشر می‌شود که از حدود سال ۱۳۷۰ با نقد عبدالکریم سروش بر سیدمحمد خاتمی و تأکید سروش به جامعه‌ی اخلاق به‌جای جامعه‌ی مدنی و آثار ناتمامی فقه به میان آمد. همچنین، مساله‌ی اصلی پژوهش‌های فراستخواه و کلان‌روایت حاکم بر نوشته‌ها و اندیشه‌ی او ایران است. او مساله‌ی اخلاق را هم یکی از ابعاد مساله‌ی ایران می‌داند. بدین مناسبت شاید عنوان انتخابی ناشر مناسب هم باشد.

من وارد محتوای اثر نمی‌شوم  و صرفاً چند ملاحظه‌ی انتقادی را بیان می‌کنم. چراکه نویسنده نیز همیشه از گفت‌و‌گوی انتقادی استقبال کرده است.

یکی از مواردی که خواننده‌ی کتاب به‌درستی دریافت می‌کند، این است که تصویر فراستخواه از اخلاق در ایران تصویری پر از چالش و تنش است.

عباس کاظمی در کتاب کوچک و خواندنی «سفر نظریه‌ها» توضیح داده است که چطور نظریه‌ها و مفاهیم نیز در جهان مسافرت می‌کنند و این کتاب به نظر من مصداقی از «سفر نظریه‌ها» است. مفاهیم و نظریه‌ها از سرزمین‌ها و رشته‌های گوناگون سفر کرده‌اند و در گفتمان فراستخواه تلفیق شده‌اند. این البته ماهیت تفکر میان‌رشته‌ای و فرارشته‌ای نیز هست. اما احتمالاً فراستخواه قصد نداشته آرای بوردیو یا فوکو یا افلاطون و ارسطو و هیوم را درباره‌ی اخلاق شرح دهد. این نمی‌تواند مسئولیت و وظیفه‌ی این کتاب باشد، چراکه این کار به زبان و بنیان دیگری نیاز دارد. فراستخواه می‌خواهد ایران را توضیح بدهد و از استراتژی خانم پروفسور میکه بال استفاده کرده است.

میکه بال برآن است که ما نمی‌توانیم تعهدی داشته باشیم که اگر می‌گوییم فوکو این را گفت، حتماً به گفته‌ی او وفادار باشیم. فوکو مفهومی ابداع کرده و شرحی داده است، ولی اینجا برای توضیح مساله‌ی من هم به درد می‌خورد. پس، از آن استفاده می‌کنم و تعهدی ندارم که به تمام مبانی او وفادار باشم. فراستخواه هم چنین کاری کرده است. من هم در بسیاری از کارهایم اگر مفهوم یا ایده‌ای را برای توضیح موقعیتی، پدیده‌ای، مساله‌ی کارآمد ‌ببینم، حداکثر استفاده را از آن می‌کنم و عصاره‌ی آن مفهوم را می‌گیرم و آن را برای مقصود خودم به کار می‌گیرم. همان‌طور که مردم مردم عادی برای توضیح‌دادن موقعیتشان شعری از حافظ می‌خوانند یا ضرب‌المثلی را بازگو می‌کنند. این استراتژی زبانی آدم‌ها برای ارتباط برقرار کردن است.

فراستخواه در این دوازده فصل، هربار با یکی از این نظریه‌ها همانند لنزی به لایه یا لایه‌هایی از موقعیت تنش‌زای اخلاق در ایران نزدیک شده است. کتاب در پایان قدری حالمان را خوب می‌کند، چراکه مثل کتاب راهنمای آشپزی به مخاطب می‌آموزد چطور آگاهی اخلاقی داشته باشد و قصه‌ی اخلاقی را بفهمد و راه‌هایی برای اخلاقی‌کردن خودش و فرزندانش و عزیزانش داشته باشد. البته فراستخواه اینجا در نفش واعظ وارد نشده است و زیبایی اثر هم همین است. اما خواننده‌ی هوشیار در خودش تأمل می‌کند. کتاب به چنین خواننده‌ای تلنگرهایی می‌زند، چراکه سازوکار عمل اخلاقی، دانش اخلاقی و وجوه عاطفی، هیجانی و شناختی آن را شرح می‌دهد. اما در نهایت بخش‌هایی از کتاب ما را به این سؤال می‌رساند که برای ایران چه چیزی باقی ماند. کشکولی پرتنش و تعارض و بحران ما را کامل تخلیه می‌کند. یکی از خطوط فراستخواه در این کتاب این است که ما تمرین مدنی نداریم و با بحران‌های زیادی برای کنش اخلاقی مواجهیم. این درست است. ولی تصویر کلی جامعه در این کتاب جامعه تهی شده است. فراستخواه در جاهای دیگر توضیح می‌دهد که بحث او به زیست‌جهان برنمی‌گردد، اما در این کتاب مرز میان سوژه، سیستم و ساختار مشخص نیست. حال آنکه در بحث اخلاق تفکیک این سه بسیار مهم است.

نقد اصلی من دفاع از جامعه‌ی اخلاقی ایران است. هزاران‌نفر در ایران زیست اخلاقی کرده‌اند و قهرمان بوده‌اند. در این جامعه مثل هرجامعه‌ی دیگری لایه‌های پررنگ اخلاقی‌ هم هست. به‌خصوص اینکه ما در این سال‌ها سواد را گسترش داده‌ایم که پیامد آن هم ارتقای بسیاری از ارزش‌های اخلاقی در جامعه است.

شاید استراتژی فراستخواه برای نشان‌دادن و توضیح‌دادن چالش‌ها و موانع اخلاق ایجاب می‌کرده است که سویه‌های دیگر را در حاشیه قرار بدهد یا طرح نکند، ولی این ممکن است قدری ما را در فهم واقعیت دچار مشکل بکند. چراکه بحث اخلاق متفاوت با بحث‌های دیگر است. ما نمی‌توانیم جامعه‌ای را از لحاظ اخلاقی تهی کنیم و در ادامه انتظار داشته باشیم که به‌سمت دیگری حرکت کند یا ارتقا یابد.   

به نظرم مساله می‌توانست این‌طور طرح ‌شود که جامعه در فرایند اخلاقی‌شدن خودش دچار تعارض‌ها و تنش‌هایی است. جامعه‌ی ما در فرایند تجدد خودش تلاش کرده است  بخش هایی از ارزش های سنتی خودش و بخش‌هایی از ارزش‌های مدرن را توسعه بدهد، خلق و بازآفرینی بکند و برنده شود. همان‌طور که فراستخواه ذیل بحث‌های آنتونیو داماسیو و دیگران بیان می‌کند، وجوه شناختی و عاطفی درهم ‌تنیده‌اند. در سطح اجتماعی نیز ذهن جامعه عاطفی‌شناختی است و از راه تغذیه و تقویت دانش، گفت‌و‌گو و بحث می‌کوشد خودش را ارتقا بدهد. و این در جامعه‌ی ایران بسیار پررنگ است.

تعبیر فراستخواه مبنی بر اینکه «آسمان ما پرستاره است، اما زمینمان سنگلاخ» را رد نمی‌کنم. آسمان ما از لحاظ اخلاق بسیار پرفروغ است و شاید هرگز این زمین نتواند با آن آسمان برابر شود. آن آسمان همیشه باید قدری دست‌نیافتنی باشد. این ماهیت اخلاق است که آن آسمان همیشه قدری از کنش‌های روزمره‌ی ما جلوتر باشد. ولی شاید باید ببینیم که لابه‌لای این زمین سنگلاخ گل و سبزی و پرنده و بسیاری زیباهای دیگر نیز هست که آن را زیست‌پذیر کرده است. ما حیات جمعی زیست‌پذیری داریم که به‌ویژه مدرنیته و تجدد و ارزش‌ها در آن نقش دارند.

برخی فضیلت‌های اخلاقی را شهر‌نشینی، مدرسه، دانشگاه، مطبوعات، کتاب و سینما به وجود آورده‌اند. شاید تجدد به‌اندازه‌ی سنت و حتی بیش از آن به ما اخلاق داده است. هرچند ما سعی کرده‌ایم شهر را تباهی  و منجلاب ببینیم و در مقابل آن ده را زیبا و نمادی از قدیم ببینیم. این فهم و برداشتی نادرست از تاریخ فرهنگی ماست. در حیات شهری ما نیز فضیلت‌های اخلاقی فراوان وجود داشته و دارد. همین الان هم سامان اجتماعی برپایه‌ی اشکال روشنی از سامان اخلافی وجود دارد. به همین دلیل ما می‌توانیم بحث کنیم یا شبکه‌های اجتماعی‌مان انباشته از بحث و گفت‌وگوست. بحث شکلی از ممارست اخلاقی است. شاید تحملمان در بحث کم باشد، همین که پشت یک میز نشسته‌ایم فضیلتی کلان است.       

فکر می‌کنم شاید اخلاق در ایران از این حیث مساله است که جامعه‌ی ما رشد اخلاقی کرده و تنش‌هایی نیز دارد. جامعه به بلوغی رسیده که خواهان ارزش‌های اخلاقی است. پس، این جامعه رشد کرده است، هرچند سیستم نتوانسته همپای جامعه باشد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ترين مطالب اين بخش
  معنایی برای زندگی در برهوت هستی

گزارش نشست نقد و بررسی کتاب «سنگی بر گوری»

  مرجعی برای تاریخ فلسفه‌ی اخلاق در غرب

گزارش نشست نقد و بررسی کتاب «تاریخ فلسفه‌ی اخلاق: دستنامه‌ی آکسفورد»

  تفسیرهایی از قرآن برای انسان مدرن

گزارش نشست بررسی کتاب «تفسیر معاصرانه‌ی قرآن کریم»

  ابن خفیف، شاهزاده‌ای که خودخواسته زاهد شد

گزارش نشست نقد و بررسی مجموعه آثار «ابن خفیف شیرازی»

  مراسم هفتمین دوره‌ی جایزه‌ و نشان ابوالحسن نجفی

گزارش هفتمین دوره‌ی جایزه‌ی ابوالحسن نجفی