img
img
img
img
img

آنا کارنینا در نمای نزدیک

غزاله صدر منوچهری

نشست ویژه شهرکتاب با عنوان «تولستوی در دنیای مدرن» در روز پنجشنبه ۲۱ اردیبهشت با حضور پاول باسینسکی، یکاترینا باربانیاگا از نویسندگان و محققان روسیه در مرکز فرهنگی شهرکتاب برگزار شد.

پاول باسینسکی متولد ۱۹۶۱ و نویسنده‌ی کتاب‌هایی نظیر «توطئه‌ها و چهره‌ها»، «ادبیات روسی اواخر قرن ۱۹ و اوایل قرن ۲۰ و اولین مهاجرت»، «اسیر مسکو»، «گورکی»، «ماکسیم گورکی: اسطوره و بیوگرافی»، «لئو تولستوی: فرار از بهشت»، «اشتیاق به ماکسیم گورکی: نه روز پس از مرگ»، «مرد دوران رئالیسم»، «مقدس در برابر شیر»، «جان کرشتیار و لف تولستوی داستان یک دشمنی»، «شیر در سایه‌ی شیر داستانی از عشق و نفرت»، «لئو تولستوی انسان آزاد» و کتاب مهم «سونیا برو، سوفیا تولستایا یا دیدگاه یک مرد و یک زن» که با همکاری یکاترینا باربانیاگا نوشته شده است. همچنین، او جایزه‌های مختلفی را در زمینه‌ی ادبیات و هنر از آن خود کرده است. کتاب «فرار از بهشت» به زبان‌های انگلیسی، ایتالیایی، چینی، پرتغالی، آلمانی، مجارستانی، رومانیایی، صربی، لتونیایی، اسلوونیایی، عبری و خیلی زبان‌ها ترجمه شده است.

یکاترینا باربانیاگا متولد ۱۹۹۰ در اودسا و فارغ‌التحصیل از دانشکده‌ی روزنامه‌نگاری دانشکده‌ی ایالتی سن‌پترزبورگ است. او در مطبوعات کار کرده و مقالاتش را در مجلات گوناگونی منتشر کرده است. همچنین، پروژه‌های اجتماعی گوناگونی را دنبال کرده و افزون بر حضور در جشنواره‌های ادبی در کشورهای خارجی برنده‌ی جوایز ادبی متفاوتی شده است.

در آغاز این نشست، علی‌اصغر محمدخانی، معاون فرهنگی شهر کتاب، اظهار داشت: تولستوی فقط یک نویسنده‌ی برجسته‌ی جهانی نیست، بلکه متفکر و پیشوای فکری و معترض به تمدن جدید شناخته شده است. مرکز فرهنگی و بین‌الملل شهر کتاب در پانزده سال گذشته افزون بر آنکه در ایران و روسیه برنامه‌های فراوانی درباره‌ی ادبیات روسیه برگزار کرده، پل ادبی ایران و روسیه را بنیان گذاشته است. یکی از این برنامه‌ها یک هفته با تولستوی بود که در اردیبهشت ۱۳۹۳ برابر با آوریل ۲۰۱۴ در شهرکتاب و با حضور ولادیمیر تولستوی، نوه‌ی تولستوی و همچنین شماری از اساتید فلسفه و ادبیات و زبان فارسی و محققان برگزارکردیم و درباره‌ی این نویسنده‌ی روس و آثارش به بحث و گفت‌وگو پرداختیم.

او ادامه داد: من در چند نوبت سفر به روسیه یک‌بار به منزل تولستوی در منطقه‌ی یاسنایا پالیان رفتم  که در نزدیکی شهر تولای است. زمین بزرگ چهارصد هکتاری است که کتابخانه‌ی تولستوی، مقبره‌ی او و بسیاری از برنامه‌ها درباره‌ی او در همین خانه برگزار می‌شود که زیر نظر نوه‌ی او اداره می‌شود. در این سفر، مشاهده‌ی قرآن کریم به زبان فرانسه در کتابخانه‌ی تولستوی برایم جالب بود. همین‌طور، بیشتر کتاب‌های کانت و شوپنهاور نشان از تأثیر این دو فیلسوف بر تولستوی بود.

او افزود: در ایام کرونا هم فرصتی برای بیشتر کتاب خواندن به وجود آمد و توانستم «آناکارنینا»، «پدر سرگئی» و «مرگ ایوان ایلیچ» را دوباره مطالعه کنم. در این بازخوانی این سه اثر را دوباره برجسته و تازه یافتم و درک کردم که این سه اثر از شاهکارهای ادبیات جهان‌اند و برای خوانندگان همیشه تازگی دارند، همان طور که داستایفسکی و چخوف هیچ‌گاه کهنه نمی‌شوند.

محمدخانی بیان داشت: تولستوی شصت سال سلوک معنوی داشت و به‌حق باید گفت که پرچم‌دار و پیشتاز اصیل آن در ادبیات جهانی است که گوته آن را پیش‌بینی کرده بود. تولستوی برای همه‌ی ما مهم است، چراکه می‌توان زندگانی او را آینه‌ای دانست که تمام آرمان‌ها و اضطراب‌های روسیه را در ابعادی کم‌نظیر در خودش منعکس می‌کند. با این همه، متأسفانه هنوز بسیاری از آثار تولستوی به فارسی ترجمه نشده است. برای نمونه، مجموعه‌ی یادداشت‌های روزانه‌ی تولستوی شامل بیش از چهل‌پنجاه‌سال زندگی او که مراحل و پیشرفت سیروسلوک او را به‌دقت نشان می‌دهد. البته، آبتین گلکار کتاب کم‌حجم «اعترافات» او را به فارسی برگردانده است.

او در پایان گفت: تولستوی در روسیه و در بسیاری از کشورهای جهان شهرت فراوانی دارد. به نظر می‌رسد در ایران داستایفسکی بیشتر خوانده می‌شود، ولی در روسیه تولستوی مخاطب بیشتری دارد. تولستوی بیش از هر کس دیگری در عصر حاضر موفق شد نقش نویسنده را (به مفهومی که در روسیه از آن می‌فهمیدند) ایفا کند. مرگ او خلأ عظیمی در حیات اخلاقی ملت روسیه بر جای گذاشت. چون او بر فضائل اخلاقی بسیار تأکید می‌کرد.

آناکارنینا خود زندگی است

پاول باسینسکی در بخش‌هایی از سخنان خود اظهار داشت: پانزده سال است که درباره‌ی لئو تولستوی تحقیق می‌کنم و درباره‌ی او پنج کتاب نوشته‌ام. آخرین کتابم داستان واقعی آناکارنیناست و بقیه‌ مربوط به زندگی‌نامه‌ی تولستوی‌اند. من بیشتر زندگی‌نامه‌نویس‌ام تا محقق ادبیات، ولی کتاب «آناکارنینا» در زندگی خودم جایگاه ویژه‌ای دارد. در روسیه گروهی از افراد بارها و بارها در طول زندگی‌شان «آناکارنینا» را خوانده‌اند و می‌خوانند. نه برای اینکه این کتابی مهم و بزرگ است، بلکه چون رازی دارد و در هر بار خواندن کتاب جدیدی پیش روی شماست، هرچند همه داستان اصلی این کتاب را می‌‌دانند.

او ادامه داد: در واقع، همه‌ی ما داستان این رمان را می‌دانیم، ولی روابط میان شخصیت‌ها به‌قدری پیچیده‌ است که در هر بار خواندن وجه دیگری از روابطشان برایمان روشن می‌شود. مخاطبان نظرهای متفاوتی درباره‌ی شخصیت آناکارنینا دارند. بعضی او را تأیید می‌کنند و بر این باورند که او قهرمان است و بعضی دیگر او را محکوم می‌کنند، چراکه خانواده و پسرش را ترک کرده است. بعضی گمان می‌کنند مثبت‌ترین نقش و شخصیت این کتاب شوهر آناکارنینا، آلکسی کارنین، است. بعضی هم گمان می‌کنند این مرد به همسرش ظلم کرد. نظرتان هرچه باشد، در هر خوانش جدیدی شاید تغییر کند. خود من مدت‌ها به راز این کتاب فکر کردم و در نهایت، فهمیدم که «آناکارنینا» خود زندگی است. هنگام خواندن این کتاب فراموش می‌کنیم که رمانی در دست گرفته‌ایم و آن را زندگی می‌کنیم. همان‌طور که در زندگی واقعی هم ممکن است نظر یا رابطه‌مان با آدم‌های اطرافمان عوض شود، نظرمان درباره‌ی شخصیت‌های این رمان هم تغییر می‌کند.

او بیان داشت: در نهایت، به فکرم رسید که درباره‌ی خود آناکارنینا و داستان واقعی او کتابی بنویسم. دوباره رمان «آناکارنینا» را با دقت بیشتری خواندم و درباره‌ی شخصیت‌ها و دلیل رفتارهایشان تصور متفاوتی پیدا کردم. بنابراین، بعد از خواندن دوباره این کتاب را آغاز کردم، ولی در حال نوشتن کتاب بارها و بارها به رمان اصلی مراجعه کردم و هر بار متوجه شدم تصور پیشین من اشتباه بوده و دلیل اصلی رفتار شخصیت‌ها چیز دیگری است. از منظر نقد ادبی این کار اشتباه است، چراکه منتقد ادبی باید آثار را بخواند و بعد از بررسی آنها نظرش را بیان کند. بنابراین، نمی‌توان گفت این کتاب نقد ادبی است، بلکه نگارش در لحظه‌ی خوانش دقیق رمان «آناکارنینا».

این زندگی‌نامه‌نویس بیان داشت: آناکارینینا رمان سختی است و مجموعه جزئیاتی دارد که حتی در چندین‌بار خواندن نیز مخاطب می‌تواند متوجه آنها نشده باشد. مثلاً صحنه‌ی ازدواج کارنین با آنا فقط یک پاراگراف از کل رمان را می‌گیرد. بااینکه می‌دانیم آنا به شوهرش خیانت کرد و به خارج رفت و دوباره برگشت، هنوز متوجه نشدیم که زندگی با کارنین چگونه بوده است. هیچ رمان‌نویس جهانی‌ای تا کنون داستانش را این‌گونه روایت نکرده بود. معمولاً رمان‌نویسان از اول داستان شروع می‌کردند. لئو تولستوی سنت‌شکنی می‌کند و داستان ازدواج کارنین و آناکارنینا را وسط رمان می‌آورد.

پاول باسینسکی ادامه داد: کسانی که از طریق فیلم با این رمان آشنا شدند، تصور می‌کنند که ورنوسکی برای اولین‌بار وقتی برای استقبال مادرش به ایستگاه قطار رفته بود، آنا را در پنجره‌ی قطاری دیده که از سن‌پترزبورگ به آمده بود. ولی تولستوی اینجا خواننده را گمراه کرده بود، چون هر دو در سن‌پترزبورگ زندگی می‌کنند و حتماً قبلاً در مهمانی‌ها همدیگر را دیده بودند. تولستوی در جایی از رمان خیلی گذرا به این نکته اشاره می‌کند. در زندگی هم همین اتفاق می‌افتد. گاهی اوقات کسی را می‌بینیم و گمان می‌کنیم برای اولین‌بار او را ملاقات کرده‌ایم، ولی شاید جای دیگری او را دیده‌ایم یا کسی را می‌شناسیم که او را می‌شناسد. زندگی مثل آب همیشه در جریان است. در روسیه ضرب‌المثلی داریم که می‌گوید «نمی‌توان در یک رودخانه دوبار شنا کرد» این ضرب‌المثل به این به در جریان بودن آب اشاره دارد. این رمان هم مثل همین رودخانه می‌ماند، همیشه در جریان است و تغییر می‌کند و هر بار خواندن آن می‌تواند تجربه‌ای متفاوت باشد.

او افزود: وقتی کتابم منتشر شد، نقد و بررسی‌‌ها در شبکه‌های اجتماعی نشان می‌داد که بسیاری از افراد کتابم را پر از کشف‌های تازه دیده‌اند و متوجه نکاتی شده‌اند که از نظرشان دور مانده بوده است. بدین‌ترتیب گفت‌وگویی میان من و خوانندگان کتابم شروع شد. جدا از اینها، همسرم یکاترینا باربانیاگا در نوشتن این کتاب خیلی کمکم بود. چراکه خیلی اوقات با هم درباره‌ی «آناکارنینا» بحث کرده بودیم. من برای رفتار آناکارنینا دلیلی می‌آوردم و او می‌گفت این‌طور نیست و تو رفتار زنان و فکر آنها را متوجه نمی‌شوی و دلیل دیگری برای این رفتار می‌آورد.

او بیان داشت: بیشتر آدم‌ها بر این باورند که تولستوی آناکارنینا را محکوم می‌کند و رفتارش را تأیید نمی‌کند. در واقع، خودکشی آناکارنینا را تنبیهی می‌دانند که نویسنده برای آنا در نظر گرفته است. اما نکته‌ی مهمی که معمولاً در فیلم‌ها مغفول می‌ماند، ملاقات و آشنایی آناکارنینا با لوین پیش از خودکشی است. در واقع، شخصیت لوین خود تولستوی است. نکته‌ی جالب این است که هم آناکارنینا با همه‌ی شخصیت‌های رمان آشناست هم لوین، ولی این دو نفر فقط در پایان رمان با هم آشنا می‌شوند و لوین عاشق آنا می‌شود.  من از همسرم سؤال می‌کردم که چرا آنا وقتی با لوین آشنا می‌شود، با اینکه می‌داند همسر او باردار است، گویی از قصد او را عاشق خودش می‌کند؟ آیا می‌خواهد از تمام مردان انتقام بگیرد؟ همسرم برایم توضیح داد که در آن لحظه، وقتی همه آنا را ترک کرده بودند و ورنوسکی نیز کم‌کم علاقه‌اش به او را از دست می‌داد، احساس بدبختی می‌کرد و خیلی ناامید شده بود. این کار او هم تلاشی برای اثبات این بود که هنوز مردانی مثل لوین می‌توانند عاشق او شوند. من مجبور بودم حرف همسرم را قبول کنم.

پاول باسینسکی درباره‌ی کتاب «سونیا برو: سوفیا تولستایا: دیدگاه یک مرد و زن» گفت: من درباره‌ی تولستوی چند کتاب نوشته‌ام. کتاب اولم «فرار از بهشت» درباره‌ی ترک یاسنایا پالیانا در ۸۲ سالگی است. تولستوی در ۸۲ سالگی شبی تصمیم گرفت خانواده‌اش را ترک کند. من برای درک این رفتار او من مجبور شدم تمام زندگی‌اش را بررسی کنم. بعد از انتشار کتابم چند منتقد ادبی گفتند که در این کتاب اصلاً تولستوی نویسنده را نمی‌بینیم، درصورتی‌که مهم‌ترین دستاورد تولستوی آثارش است و نه اتفاقات زندگی خانوادگی او. اما نظر من درباره‌ی نوشتن زندگی‌نامه خیلی متفاوت است، شاید هم غلط باشد. به نظر من نقد آثار نویسنده برای خواننده چندان جالب نیست و این رشته‌ای جداست. برای خواننده‌ی معمولی خواندن زندگی‌نامه و آشنا شدن با نویسنده در جایگاه یک انسان معمولی خیلی مهم‌تر است. حتماً شخصیت این آدم و زندگی شخصی او تأثیر زیادی بر روی آثارش می‌گذارد.

او در پایان گفت: در مورد لئو تولستوی زندگی‌نامه اهمیت بیشتری دارد چون شخصیت‌های دو کتاب معروف او، «جنگ و صلح» و «آناکارنینا»، از روی آشنایان و اقوام تولستوی نوشته‌شده‌اند. و وقتی کتاب «سونیا برو» را می‌نوشتیم بیشتر به زندگی شخصی تولستوی و رابطه‌ی او با همسرش توجه می‌کردیم. چون روی کتاب‌های او نیز تأثیر بزرگی گذاشته بود.

بدون سوفیا تولستوی تولستوی نمی‌شد

یکاترینا باربانیاگا اظهار داشت: همه می‌دانند که وقتی تولستوی این رمان، «آناکارنینا»، را می‌نوشت همسرش سوفیا تولستایا به او کمک می‌کرد. خط تولستوی خوانا نیست و اگر نگاهی یادداشت‌های او بیندازیم غیرممکن است چیزی متوجه شوید. برای همین سوفیا همه‌ی کتاب‌های تولستوی را با خطی خواناتر بازنویسی می‌کرد. روند کارشان این بود که تولستوی چند صفحه می‌نوشت و بعد سوفیا بازنویسی می‌کرد. بعد تولستوی باز این نوشته را بررسی و اصلاح می‌کرد و سوفیا باز همان متن را بازنویسی می‌کرد، ولی در حال بازنویسی سوفیا پیشنهاد‌هایی هم به شوهرش می‌داد و حتی الآن می‌توانیم متوجه بشویم که کدام بخش‌ها پیشنهاد سوفیا بوده است.

او ادامه داد: به همین خاطر من و همسرم  یکاترینا کتابی درباره‌ی سوفیا تولستایا نوشتیم که زندگی کامل اوست، از تولد تا مرگش. این رمان با زندگی‌نامه خیلی متفاوت است. برای اینکه به‌صورت گفت‌وگویی میان مرد و زن است. برای اینکه خط تولستوی خیلی خوانا نبود، (درست یا غلط) این باور به وجود آمده که تمام رمان‌های او را سوفیا نوشته است. گرچه این دو ۴۸ سال زندگی کرده‌اند، اما می‌توان گفت سوفیا کل عمرش تولستوی را می‌شناخت. مهمانانی که وارد خانه‌ی تولستوی می‌شدند باغی عالی و خانه‌ی مرتب و منظمی می‌دیدند که زندگی منظمی در آن در جریان است. همچنین، لباس همه‌ی بچه‌ها و حتی لئو تولستوی را سوفیا دوخته بود، ولی هیچ‌کس به این  فکر نمی‌کرد که چه کسی پشت نظم و گرمای این خانه است. سوفیا زن و همسر تمام‌عیار لئو تولستوی بود، ولی کنار این زنی مستقل بود.

باربانیاگا گفت: خیلی خلاصه می‌خواهم بگویم که تمام کتاب‌های تولستوی و آنکه تولستوی شده است، به نظرم بدون کمک و یاری سوفیا ممکن نبود. درست است که بحث و دعوایی هم بین این دو وجود داشته است، اما زوجی بودند که بدون همدیگر نمی‌توانستند زندگی کنند.

كلیدواژه‌های مطلب: برای این مطلب كلیدواژه‌ای تعریف نشده.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ترين مطالب اين بخش
  معنایی برای زندگی در برهوت هستی

گزارش نشست نقد و بررسی کتاب «سنگی بر گوری»

  مرجعی برای تاریخ فلسفه‌ی اخلاق در غرب

گزارش نشست نقد و بررسی کتاب «تاریخ فلسفه‌ی اخلاق: دستنامه‌ی آکسفورد»

  تفسیرهایی از قرآن برای انسان مدرن

گزارش نشست بررسی کتاب «تفسیر معاصرانه‌ی قرآن کریم»

  ابن خفیف، شاهزاده‌ای که خودخواسته زاهد شد

گزارش نشست نقد و بررسی مجموعه آثار «ابن خفیف شیرازی»

  مراسم هفتمین دوره‌ی جایزه‌ و نشان ابوالحسن نجفی

گزارش هفتمین دوره‌ی جایزه‌ی ابوالحسن نجفی