img
img
img
img
img

اضطراب احتمالاً مهم‌ترین کالای صادراتی آمریکا به جهان است

درک تامپسن/ مترجم: فرشته هدایتی

ترجمان: با انتشار نسل مضطرب، کتاب جدید جاناتان‌هایت، روان‌شناس آمریکایی، نگرانی‌های زیادی درباره‌ی سرنوشت نوجوانانی که با شبکه‌های اجتماعی بزرگ شده‌اند، مطرح شد. هایت در کتاب خود با استناد به صدها مطالعه‌ی معتبر نشان داد که نرخ روان‌رنجوری‌هایی مانند اضطراب، افسردگی و میل به خودکشی در میان نوجوانان آمریکایی امروز، به شدت بیشتر از نسل‌های قبلی است. از آنجا که شبکه‌های اجتماعی پدیده‌ای جهانی است، خیلی‌ها «نوجوانان مضطرب» را هم پدیده‌ای جهانی قلمداد کرده‌اند، اما درک تامپسون، تردیدهایی جدی دارد.

درک تامپسن،آتلانتیک — عده‌ای قویاً معتقدند گوشی‌های هوشمند و شبکه‌های اجتماعی در افزایش روان‌رنجوری نوجوانان نقش دارند. تعدادی از پژوهش‌های تجربی و مشاهده‌ای حکایت از آن دارند که اضطراب نوجوانان دقیقاً از زمانی رو به افزایش گذاشت که گوشی‌های هوشمند، شبکه‌های اجتماعی و دوربین‌های سِلفی در ایجاد موجی از احساسات منفی نقش ایفا کردند، احساساتی که ظاهراً تمام جهان را فرا گرفته است.

اما من می‌خواهم با دلیلی پیش‌پاافتاده نظریه‌ی گوشی‌های هوشمند را زیر سؤال ببرم. خلاصه‌ای از دلیلم را در صفحه‌ی پنج گزارش شادکامی جهانی، پیمایشی از هزاران نفر در بیش از ۱۴۰ کشور، می‌توانید ببینید. طبق این گزارش، «بین سال‌های ۲۰۰۶ تا ۲۰۲۳، شادکامی در میان آمریکایی‌های زیر سی سال در ایالات متحده، کانادا، استرالیا، نیوزلند به‌طور معناداری کاهش یافته است. در اروپای غربی نیز با کاهش مواجه بوده‌ایم». اما مسئله این است که در بقیه‌ی کشورها میزان شادکامی افراد زیر سی سال در این بازه‌ی زمانی غالباً افزایش یافته است. در این گزارش آمده «میزان شادکامی در همه‌ی سنین در اروپای شرقی و مرکزی به‌وضوح افزایش یافته است».

این وضعیت خیلی غیرعادی به نظر می‌رسد. گوشی هوشمند پدیده‌ای جهانی است، اما ظاهراً افزایش اضطراب در جوانان این‌طور نیست. در بعضی پیمایش‌های بزرگ و بسیار قابل‌اعتماد، علی‌الظاهر این افزایش در آمریکا، بریتانیا، کانادا، استرالیا و نیوزیلند رخ داده است. به عقیده‌ی جان هلیوِل، استاد اقتصاد در دانشگاه بریتیش کلمبیا و یکی از نویسندگان گزارش شادکامی جهانی، «مسئله‌ی حائز اهمیتی که وجود دارد این است که نارضایتی جوانان عمدتاً در کشورهای توسعه‌یافته‌ی غربی در حال افزایش است و، در اغلب موارد، در کشورهای انگلیسی‌زبان».

قضیه وقتی جالب‌تر می‌شود که به عینی‌ترین شاخص‌های افسردگی در نوجوانان، یعنی خودکشی و خودزنی، مراجعه می‌کنیم. به‌وضوح، خودکشی در آمریکا و بریتانیا افزایش یافته است. مراجعات به اورژانس برای اقدام به خودکشی و خودزنی در میان دختران نسل زِد در سراسر جهان انگلیسی‌زبان، از جمله در استرالیا و نیوزیلند، در دهه‌ی گذشته به‌شدت افزایش یافته است، اما خودزنی و خودکشی در کشورهایی با درآمد مشابه اما با زبانی دیگر، مثل فرانسه، آلمانی، ایتالیایی، هیچ افزایشی نداشته است. اریک لِویتز در سایت ووکس نوشته میزان خودکشی در میان افراد ۱۵ تا ۱۹ سال در اروپای قاره‌ای بین سال‌های ۲۰۱۲ تا ۲۰۱۹ حقیقتاً به‌طور چشمگیری کاهش یافته است.

اندازه‌گیری میزان شادکامی خیلی کار دشواری است. به همین خاطر، از هلیول خواستم اطلاعات بیشتری در اختیارم بگذارد. او پیشنهاد داد با دقت بیشتری کشور زادگاهش، کانادا، را که دو زبان رسمی انگلیسی و فرانسوی دارد بررسی کنیم. در کِبِک، بیش از هشتاد درصد مردم فرانسوی صحبت می‌کنند؛ در همسایگی انتاریو، کمتر از چهار درصد مردم فرانسوی صحبت می‌کنند. به نظر، کبک مناسب‌ترین کشور برای بررسی این سؤال است: «آیا سلامت روان در میان جوانان غیرانگلیسی‌زبان کمتر کاهش یافته است؟».

ظاهراً پاسخ این سؤال مثبت است. هلیول به من گفت، طبق داده‌های گالوپ که در گزارش شادکامی جهانی استفاده شد، رضایت از زندگی در میان افراد زیر سی سال در کبک به میزان نصف رضایت از زندگی بقیه‌ی افراد در کانادا کاهش یافته است. در تحلیل دیگری از پیمایش اجتماعی سراسری کانادا، که در آن از افراد پرسیده شده چه زبانی را ترجیح می‌دهند، پژوهشگران دانشگاه بریتیش کلمبیا و آلبرتا دریافتند شادکامی در میان جوانانی که در خانه به زبان فرانسوی صحبت می‌کنند، نسبت به کسانی که در خانه انگلیسی صحبت می‌کنند، کمتر کاهش یافته است.

بنابراین، جوانان انگلیسی‌زبان کانادا سریع‌تر از فرانسوی‌زبان‌های کانادا دارند افسرده می‌شوند و میزان خودکشی در میان نوجوانان انگلیسی‌زبان رو به افزایش است، اما در کشورهایی که تعداد افراد انگلیسی‌زبان کمتر است این میزان کمتر است.

چرا آمار افسردگی در کشورهای انگلیسی‌زبان به این میزان افزایش یافته است؟ شاید خطایی آماری است که با تحقیقات بیشتر رفع‌ورجوع می‌شود. شاید به این دلیل باشد که زبان کشورهای توسعه‌یافته و ثروتمند انگلیسی است و نوجوانان این کشورها بیشتر از تلفن‌های هوشمند استفاده می‌کنند. من نتوانستم مقاله‌ای راجع‌به همبستگی زبان با سلامت روان نوجوانان پیدا کنم. حتی هلیول هم که کارشناسی مشهور در زمینه‌ی تحقیقات بی‌المللی شادکامی است تحقیق جامعی در این زمینه نمی‌شناسد.

اما بعد از چندین بار گفت‌وگو با متخصصان شادکامی و روان‌شناسان، نظریه‌ای احتمالی سر هم کردم. ما شاهد انتقال یک نظریه‌ی جدید غربی درمورد سلامت روان در سطح بین‌المللی هستیم؛ این نظریه جهانی‌شدن ناامیدی غربی -و شاید آمریکایی– است.

در چند سال گذشته، حداقل سه پدیده‌ی متمایز به‌طور بالقوه در افسردگی در جهان انگلیسی‌زبان نقش داشته‌اند. این پدیده‌ها عبارت‌اند از: تورم تشخیص پزشکی، تورم رواج و عمومیت، تورم اخبار منفی.

خب، برویم سراغ اولین پدیده، یعنی تورم تشخیص پزشکی. آلن فرانسیسِ روان‌پزشک در سال ۲۰۱۳ هشداری در زمینه‌ی رشته‌ی خودش داد. او رئیس انجمن روان‌پزشکی آمریکا در خلال تدوین چهارمین ویرایش «کتاب مقدس» روان‌پزشکی، راهنمای تشخیصی و آماری اختلال‌های روانی، بود. اولین ویراست این کتاب در سال ۱۹۵۲ در پاسخ به نیازهای پرسنل نظامیِ بازگشته از جنگ جهانی دوم چاپ شد. در این ویراست حدود ۱۰۰ اختلال روانی فهرست شده بود. تا سال ۲۰۱۳، تعداد اختلال‌های فهرست‌شده در این کتاب تقریباً به ۳۰۰ رسید. فرانسیس در کتاب خود، نجات افراد عادی۱، که در سال ۲۰۱۳ چاپ شد هشدار داد «هرقدر تعریف بیماری گسترده‌تر شود» وضعیت افراد بدتر می‌شود. او به مجله‌ی کانادایی اسوشیشن مدیکال گفت «ویراست پنجم کتاب راهنمای تشخیصی و آماری اختلال‌های روانی زمینه‌ی این احتمال را فراهم می‌کند که میلیون‌ها نفر که درحال‌حاضر طبیعی تلقی می‌شوند به‌عنوان فردی مبتلا به اختلال روانی تشخیص داده شوند». گسترش واژگان بالینی خطر ایجاد مجموعه‌ی جدیدی از بیماران را به وجود آورد که او آن را «سالم‌های نگران» نامید -افرادی با تجربیات عادی انسانی که مدام نگران‌اند مبادا اختلالی داشته باشند. او و دیگران این پدیده را «تورم تشخیص پزشکی» نامیدند -صادرکردن برچسب‌های بالینی بیشتر (و بیشتر، و بیشتر) برای بیماری‌انگاشتن غم و اندوه و استرس روزمره.

فرانسیس بیشتر نگران این بود که تورم تشخیص پزشکی منجر به پزشکی‌شدن بیش از حد شود. شاید حق با او بود. تا سال ۲۰۱۶، تعداد افرادی که در ایالات متحده از داروهای ضد افسردگی استفاده می‌کردند بیش از دو برابر اسپانیا، فرانسه یا آلمان و نُه برابر کره جنوبی بود.

همان‌طور که فرهنگ واژگان سلامت روان ما گسترش یافته است، افرادی که در ایالات متحده به تولید محتوا مشغول‌اند نیز متوجه شده‌اند که اضطراب موضوعی بسیار محبوب -یا حداقل، بسیار جالب‌توجه- برای جوانانی است که مدام سرشان توی گوشی است. همان‌طور که در ماه دسامبر گزارش دادم، هشتگ تروما در تیک‌تاک بیش از ۶ میلیارد بازدید داشته است. بر اساس موتور جست‌وجوی پادگیر لیسن نوتز، بیش از ۵۵۰۰ پادکست کلمه‌ی تروما را در عنوان خود دارند. در رسانه‌هایی که تمرکزشان حول اخبار افراد مشهور است، توصیه‌های مربوط به سلامت روان به‌قدری رایج است که این رسانه‌ها بخشی را اختصاص داده‌اند به توصیفاتی درباره‌ی سلامت روان از جانب افراد مشهور، از جمله «۳۹ سلبریتی که درباره‌ی سلامت روان خود صحبت کرده‌اند»، «۲۲ سلبریتی درمورد افسردگی چه گفته‌اند»، «۱۲ سلبریتی که به اهمیت سلامت روان پی برده‌اند».

اینجاست که از تورم تشخیص پزشکی به «تورم رواج و عمومیت» می‌رسیم، اصطلاحی که روان‌شناسان، لوسی فولکز و جک ال. اندروز، برای توصیف این پدیده استفاده کرده‌اند: افراد به دلیل نگرانی از اختلالات اضطرابی که مدام دوروبرشان می‌بییند دچار اختلالات اضطرابی می‌شوند. این پدیده احتمالاً چنین روندی داشته باشد: افرادی که مدام درمورد اصطلاحات جدید سلامت روان می‌شنوند -از دوستان، از خانواده، از اینفلوئنسرهای رسانه‌های اجتماعی- کم‌کم سطوح طبیعی اضطراب را به‌عنوان نشانه‌های خطرناک بیماری خود قلمداد می‌کنند. فولکز و اندروز نوشتند «اگر مکرراً به مردم گفته شود که مشکلات سلامت روان رایج‌اند و ممکن است آن‌ها نیز دچار این مشکلات شوند … احتمالاً آن‌ها به‌تدریج هرگونه افکار و احساسات منفی را از طریق این لنز تفسیر کنند». این می‌تواند یک چرخه‌ی معطوف به مقصود ایجاد کند: هرچه تشخیص پزشکی اضطراب بیشتر شود، جوانان درمورد اضطرابشان هوشیارتر می‌شوند؛ این منجر به کناره‌گیری بیشتر از فعالیت‌های روزمره می‌شود، که باعث ایجاد اضطراب و افسردگی واقعی می‌شود و درنهایت منجر به تشخیص پزشکی بیشتر می‌شود و به همین ترتیب.

درحقیقت، می‌توان گفت صحبت از افسردگی و اضطراب مزایای اجتماعی فراوانی داشته است. آثار برجسته‌ی فرهنگی قرن بیستم مانند فیلم «شکارچی گوزن» و کتاب جاده‌ی انقلابی به ما یادآوری می‌کنند که بزرگسالان مدت‌هاست در سکوت دچار اختلال اضطراب پس از سانحه و افسردگی‌اند و از این بابت شرمگین‌اند. بی‌تردید، هیچ‌کس نمی‌خواهد این هنجارهای سلامت روان پس از جنگ را احیا کند. اما ننگ‌زدایی از مشکلات سلامت روان یک چیز است و رایج‌کردن آن‌ها طوری که میلیون‌ها جوان در احساسات عادی خود دنبال نشانه‌هایی از اختلال بگردند چیزی دیگر.

درنهایت، زمانی که تورم تشخیص پزشکی و تورم رواج و عمومیت دست به دست هم دادند تا اهمیت مسئله‌ی روان رنجوری را افزایش دهند، اتفاق دیگری در پشت پرده در حال رخ‌دادن بود. وضعیت کلی گفتمان سیاسی و اقتصادی آمریکا در مدت زمان بسیار کوتاهی بسیار منفی‌تر شد. ازآنجاکه از لفظ تورم برای تشخیص پزشکی و رواج و عمومیت استفاده کردیم، اجازه دهید اینجا هم این را تورم اخبار منفی نام‌گذاری کنیم.

سال گذشته، محققان دانشگاه پنسیلوانیا، دانشگاه ایندیانا و مدرسه‌ی بازرگانی لندن، با استفاده از یادگیری ماشین، متن هزاران صفحه از هزاران روزنامه‌ی آمریکایی تمام ۵۰ ایالت، در بازه‌ی زمانیِ دهه‌ی ۱۸۵۰ تا ۲۰۲۰، را اسکن کردند. آن‌ها فراوانی کلمات مثبت (موفقیت، خوش‌بینی، امیدواری) و کلمات منفی (شکست، ورشکستگی، ضرر) را در ده‌ها دوره‌ی رکود، چندین دوره‌ی ترس و وحشت و چند جنگ بزرگ دنبال کردند. جی. اچ. ون بینسبرگن، اقتصاددان دانشگاه پنسیلوانیا، که یکی از نویسندگان این مقاله نیز بوده است، به من گفت «برای مدتی بسیار طولانی، شاخص منفی‌نگری مقالات خبری آمریکایی حول میانگین ثابتی در نوسان بود. اما از دهه‌ی ۱۹۷۰، منفی‌نگری افزایش یافته است». او همچنین اشاره کرد به اینکه «پوشش اخبار در ۵۰ سال گذشته هر دهه منفی و منفی‌تر شده است؛ در دوره‌های رکود اقتصادی اخبار منفی بیشتر هم بوده». در حدود سال ۲۰۱۵، میزان پوشش اخبار منفی شتاب گرفت. در سال‌های ۲۰۱۹ و ۲۰۲۰، میانگین حال‌وهوای اخبار آمریکا منفی‌تر از همیشه بود.

چطور اخبار تا این حد تیره و تار شدند؟ یکی از احتمالات این است که صنعت رسانه در چند دهه‌ی گذشته رقابتی‌تر شده است؛ در ابتدا شاهد رقابت روزنامه‌ها با شبکه‌های خبری کابلی بر سر بیننده بودیم و سپس رقابت روزنامه‌ها با وب‌سایت‌ها و پلتفرم‌های دیجیتال را بر سر تبلیغات دیدیم. وقتی ناشران از جذب مخاطبان حواس‌پرت ناامید شدند، تعداد بیشتری از آن‌ها بر این باور قدیمی پافشاری کردند: اخبار بد می‌فروشد. در سال ۲۰۰۱، روانشناسان دانشگاه کِیس وسترن رزرو و دانشگاه آزاد آمستردام در مقاله‌ی «بد قوی‌تر از خوب است»۲ نوشتند احساسات بد ممکن است خودبه‌خود توجه ما را جلب کنند و در حافظه‌ی ما باقی بمانند، زیرا حیوانات باهوش «به‌لحاظ تکاملی» ویژگی‌هایی را کسب کرده‌اند که به آن‌ها کمک می‌کند بر محرک‌هایی تمرکز کنند که امنیتشان را تهدید می‌کند. جِی وَن باول، روانشناس دانشگاه نیویورک، در مصاحبه‌ای با پادکست من، با عنوان «به زبان ساده»۳، به من گفت اینترنت این غریزه‌ی انسانی را تقویت کرده است. عنوان مقاله‌ای که در سال ۲۰۲۳ با همکاری او نوشته شده است گویای همه‌چیز است: «اخبار منفی باعث افزایش مصرف اخبار آنلاین می‌شود».

همه‌ی مواردی که تا اینجا گفتیم را کنار هم بگذارید: تورم تشخیص پزشکی، تورم رواج و عمومیت، تورم اخبار منفی. احتمالاً به‌وضوح این حس به شما دست داده که آمریکایی‌ها دارند خود را با بدبینی، اضطراب و اندوه بیمار می‌کنند. اما این همه‌ی ماجرا نیست. همان‌طور که ایالات متحده برای مدتی طولانی صادرکننده‌ی اصلی فرهنگِ اقتصاد جهانی بوده است -از کوکاکولا گرفته تا میکی ماوس- احتمالاً ما داریم رویکردی بسیار فردگرایانه و وسواسی به سلامت روان را نیز در سراسر جهان انگلیسی‌زبان اشاعه می‌دهیم. این رویکرد تمرکز بر سلامت روان جوانانی که هر روز ساعت‌ها غرق رسانه‌های انگلیسی‌زبان‌اند را افزایش می‌دهد.

اتان واترز در کتاب دیوانه‌ای مثل ما: جهانی‌شدن حال‌وهوای آمریکایی۴ سؤال جالب‌توجهی را مطرح می‌کند: همان‌طور که آمریکایی‌ها فرهنگ خود را به سراسر جهان صادر می‌کنند، آیا ما ایده‌های خود را درباره‌ی بیماری‌های روانی، اضطراب و افسردگی هم صادر می‌کنیم؟

واترز با یادآوری این نکته آغاز می‌کند که به‌طور تاریخی بیماری روانی در هر منطقه‌ی خاص شکل خاصی داشته است. در مالزی و اندونزی، قرن‌ها گفته می‌شد که مردان پس از دوره‌های افسردگیِ بعد از تحمل یک توهین یا تحقیر، شدیداً عصبانی شده و درواقع دچار آموک می‌شوند. در بخش‌هایی از آسیا و آفریقا، اضطراب کورو به نگرانی ناتوان‌کننده از کوچک‌شدن یا جمع‌شدن اندام تناسلی به داخل بدن اشاره دارد. در اروپای دوره‌ی ویکتوریایی، هزاران زن ثروتمند ادعا می‌کردند به دلیل «فلج عصبی پا» نمی‌توانند از رختخواب بلند شوند، و بسیاری از مردان جوان دچار «گریز عصبی» بودند -خلسه‌ای که در آن می‌توانستند بدون دلیل خاصی صدها مایل راه بروند.

واترز ادعا می‌کند که جهانی‌شدن و اینترنت احتمالاً دارند تنوع و گوناگونیِ حوزه‌ی اختلالات روانی را تخت و یکدست می‌کنند. جالب‌ترین مثال او از هنگ‌کنگ است؛ روانپزشکان به او گفته بودند که قرن‌ها عملاً هیچ سابقه‌ای از ابتلا به بی‌اشتهایی در این کشور وجود نداشت، اما این وضعیت در سال ۱۹۹۴ تغییر کرد؛ دختر جوانی ظاهراً به‌دلیل گرسنگی در وسط خیابانی شلوغ در مقابل دوربین‌های خبری جان باخت و باعث وحشت ملی شد. کارشناسان سلامت روان از غرب آمدند تا توضیحی ارائه دهند: این مورد بی‌اشتهایی عصبی است -خودگرسنگی. این کارشناسان در تلویزیون و مدارس توضیح دادند که دختران جوان مبتلا به استرس یا افسردگی شدید ممکن است مستعد ابتلا به این بیماری جدید باشند. در عرض یک دهه، نرخ بی‌اشتهایی در هنگ‌کنگ به‌طور قابل‌توجهی افزایش یافت.

توضیحی ساده‌انگارانه برای افزایش بی‌اشتهایی در هنگ‌کنگ -همچنین کورو و گریز عصبی- احتمالاً این است که بیماری روانی همیشه و همه‌جا حاصل نوعی سرایت اجتماعی است. این اشتباه است. آنچه ما نگرانی و غم می‌نامیم خصائص عمومی انسانی هستند و بسیاری از اختلالات روانی، مانند اسکیزوفرنی، در سرتاسر جهان وجود دارند. ایده‌ی جالب واترز ظریف‌تر از این است: افکار و احساسات منفی از ضمیر ناخودآگاه بروز می‌کنند. برای درک نومیدانه‌ترین افکارمان، چه‌بسا با استفاده از مفاهیم موجود -هر آنچه که در آن زمان در فرهنگ محلی ما در جریان است- احساسات بد خود را بیان کنیم.

یکی از متخصصان سلامت روان به واترز گفته است «بیماران ناخودآگاه تلاش می‌کنند علائمی ایجاد کنند که با تشخیص پزشکی آن زمان مطابقت داشته باشد». بنابراین اگر در محیطی قرن نوزدهمی بزرگ شده باشید که به شما گفته شده افراد استرسی از رختخواب بیرون نمی‌آیند، ممکن است از رختخواب بلند نشوید و پزشکان بیماری شما را فلج عصبی پا تشخیص دهند. و اگر در فرهنگ قرن بیست‌ویکمی بزرگ شده باشید که در آن از طریق تلفنتان مدام اخبار منفی دریافت می‌کنید که شما را به شدت عصبی می‌کنند، احتمالاً افسردگی و اضطرابی را که به‌واسطه‌ی اینترنت کم‌کم درونتان شکل گرفته از طریق اصطلاحات همان دوره توضیح دهید: من مریضم؛ من ضربه‌ی روحی خورده‌ام؛ این اختلال من است. اگر حق با واترز باشد، اصلاً بعید نیست که رویکردی فردگرایانه و آمریکایی به سلامت روان -که نوعی تمرکز وسواس‌گونه بر تروماها و اضطراب‌هایمان را ترویج می‌کند- در سراسر جهان انگلیسی‌زبان گسترش یابد، مانند هر بخش دیگری از فرهنگ که به این طریق گسترش یافته است.

این فرضیه‌ی جدیدی است که، طبق تعریف، بر مبنای اطلاعاتِ کافی نیست تا نظریه‌ای تجربی محسوب شود. حال، دوباره تکرار می‌کنم که فرضیه‌ی «تورم اضطراب» دارای چهار بخش است.

۱- تورم تشخیص پزشکی: جامعه‌ی روان‌پزشکی ایالات متحده تعریف گسترده‌ای از بیماری ارائه کرد که خطر ایجاد جمعیت عظیمی از بیماران «سالمِ نگران» را به همراه داشت که احساسات عادی خود را بیماری تلقی می‌کردند.

۲- تورم رواج و عمومیت: وقتی نوجوانان با محتوای اضطرابی در اینترنت احاطه شدند، بسیاری‌شان که آسیب‌پذیر بودند اساساً بیماری‌هایی را که بارها و بارها و بارها در رسانه‌ها می‌دیدند درونی کردند.

۳- تورم اخبار منفی: در این میان، افزایش اخبار منفی در رسانه‌های خبری آمریکا احساس بیزاری از زندگی را شدیدتر کرد.

۴- جهانی‌شدن حال‌وهوای آمریکایی: ایالات متحده، قدرت پیشرو در صادرات فرهنگی جهان، این ایدئولوژی سلامت روان، این سبک اضطراب‌آلودِ احترام به خود، را به سایر جهان انگلیسی‌زبان نیز منتقل کرده است. قبلاً هم این اتفاق افتاده است، اما اختلال تورم اضطراب به‌جای اینکه از طریق کمپین‌های تخصصی سلامت روان گسترش یابد (مانند شیوع بی‌اشتهایی در هنگ‌کنگ در دهه‌ی ۱۹۹۰) شخص به شخص و از طریق اینفلوئنسرها در رسانه‌های اجتماعی در حال گسترش است. به همین دلیل است که به نظر می‌رسد استفاده از گوشی هوشمند و اضطراب در کشورهای انگلیسی‌زبان به یکدیگر ربط دارند، اما در کشورها و مناطقی که در معرض رسانه‌های آمریکایی نیستند، ارتباط کمتری بین این دو پدیده وجود دارد.

من نمی‌خواهم گوشی‌های هوشمند و رسانه‌های اجتماعی را در اینجا کنار بگذارم. همچنین فکر نمی‌کنم که نظریه‌ی تورم اضطراب من آن‌چنان مخالف نظریه‌ی جاناتان‌هایت در کتاب نسل مضطرب باشد. خودهایت درباره‌ی محتوایی که جوانان در رسانه‌های اجتماعی مصرف می‌کنند نوشته است، از جمله ظهور ایدئولوژی «معکوسِ رفتاردرمانی شناختی» که به تفسیرهای فجیع و ناگوار از افکار و احساسات عادی میدان می‌دهد. اما من فکر می‌کنم اینجا عملاً با یک معمای تجربی واقعی مواجهیم: اگر استفاده از تلفن‌های هوشمند جهانی است، چرا قوی‌ترین شواهد دال بر افزایش اضطراب نوجوانان بیشتر در کشورهای انگلیسی‌زبان است و نه در همسایگانشان که تعداد افراد انگلیسی‌زبان در آن‌ها کمتر است؟

پاسخ من این است که اگرچه بیماری روانی جهانی است، اما تجربه‌ی بیماری روانی را نمی‌توان از فرهنگ جدا کرد. اگر شاهد موجی از افسردگی در میان نوجوانان کشورهای انگلیسی‌زبان هستیم، باید محتوای فرهنگی را که این جوانان از طریق فناوری مصرف می‌کنند بررسی کنیم. در نسل گذشته، دنیای انگلیسی‌زبان، به سردمداری ایالات متحده، رویکرد جدیدی را برای سلامت روان امتحان کرده است که تعداد «سالم‌های نگران» را افزایش داده است. در این میان، رسانه‌های اجتماعی نیز جوانان را احاطه کرده‌اند و مدام به آن‌ها یادآوری می‌کنند بر اضطراب‌ها و تروماهایشان تمرکز کنند، درست همان‌طور که رسانه‌های خبری ایالات متحده مخاطبان را غرق در افکار منفی می‌کنند تا توجه آن‌ها را در لحظه به خود جلب کنند.

پاورقی

۱. Saving Normal

۲. Bad Is Stronger Than Good

۳. Plain English

۴. Crazy Like Us: The Globalization of the American Psyche

      كلیدواژه‌های مطلب: برای این مطلب كلیدواژه‌ای تعریف نشده.

      دیدگاهتان را بنویسید

      نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

      تازه‌ترين مطالب اين بخش
        واژه‌های خسته در خدمت ادبیات

      فرسایش معنایی در زبان کتاب

        چرا رمان‌های پلیسی ـ جنایی این‌چنین محبوب‌اند؟

      داستان‌های پلیسی محفلی برای فرار از ترس‌ها، نگرانی‌ها، استرس و فشارهای زندگی روزمره را ارائه می‌دهند.

        درآمدی بر روانکاویِ بنیادین اضطراب در دو چهره‌ی اختگی و رهاشدگی

      عوامل مختلفی وجود دارند که ممکن است سبب شوند، تجربه‌ی نخستینِ فروپاشی و مواجهه با ”دیگری“ خدشه بردارد و ”من“ قادر نباشد، ساختاربندیِ خود را چنانکه باید کارآمد و سازگار به ثمر بنشاند.

        براهنی و قصه‌نویسی؛ از فرم تا محتوا

      تقریباً هیچکدام از کلمه‌های قصه‌نویسی براهنی زائد نیست حتا برخی تکراری‌ها.

        تاریخ؛ دبیر گیج یا شاگردان گول

      انسان‌ها کمتر از تاریخ درس می‌آموزند؛ گویی تا خود تجربه نکنند باورشان نمی‌آید.