خبرآنلاین: مهدی غنی، در مجله خاطرات ایرانی، مهرماه ۱۴۰۳، در باره شیوه مبارزه با استبدا پرداخته است. غنی که خود از امضاء کنندگان بیانیه ۱۱۰ نفر است، و پیش از انقلاب، از مبارزانی بوده که چند سال زندانهای ساواک را لمس کرده، به خوبی شیوههای اصلاح را درک کرده است. تیتر مقاله او، ابتدا از او آن گونه که خود میگوید، مزدوری را به ذهن متبادر میکند که خواهان آفیت طلبی است. اما او در پس تجربههای سترگ، همانند بهزاد نبوی که خود را علیه همه تئوریهای انقلابی میداند، دریافته که ساختن جامعه، با راه تدریجی، گام به گام، مرحله بندی شده، میسر است. با خشونت، هیچ جامعهای راه اصلاح را نرفته که هیچ، بدتر هم شده است. در مقیاسهای کلان، شاید به همین دلیل باشد چین برخلاف اتحاد جماهیر شوروی، دست به تجدیدنظر بزرگ زد و از راه انقلابی به راه اصلاح حرکت کرد. میتوان با مقایسه این دو کشور به خوبی درک کرد که کدام تا این جا موفق بودهاند. اتحاد جماهیر شوروی به ۱۵ کشور تجزیه شد. اما اکنون چین قدرتمند و نه تنها کارخانه جهان نام گرفته که اکنون جهان ایده پردازی را به خود نیز اختصاص داده است. این مقاله در زیر از نظرتان میگذرد.
***
ازاین عنوان تعجب کردید؟ با خودتان می گویید این دیگر چه مزدوری است که روز روشن و اینطور آشکار از مستبدین حمایت میکند! کاری که خود مستبدین هم نمیکنند، یعنی نمیگویند ما مستبدیم و باید بمانیم. شاید هم خیال میکنید این مطلب طنز سیاسی و نعل وارونه است. ولی این هم نیست، ازقضا موضوع خیلی هم جدی است. اجازه دهید درادامه منظورم را بیان کنم و شما متوجه شوید منظور این قلم بدست مزدورچیست، آنگاه قضاوت کرده و مرا راهنمایی کنید.
این را هم لابد می دانید که نگارنده خود یک بار در سرنگونی یک مستبد به نام آقای شاه مشارکت داشته و از ۲۱ سالگی طعم شکنجه و زندان استبداد را هم چشیده، پس جادارد بپرسید آخرعمری چطورطرفداراستبداد شده است؟
راستش سالهاست لحظه لحظه همان تجربه گذشته را بازنگری کرده و در روشها و کنشهای آن دوران تأمل میکنم. هم سالان من یادشان است، ما آنقدراز رفتن مستبد خوشحال شده بودیم که درپوستمان نمیگنجیدیم. روز ۲۶ دیماه ۵۷ که شاه ازایران رفت و هنوز رژیم سرکاربود- لابد عکس و فیلمهایش را دیدهاید- مردم درخیابان ها میرقصیدند و شیرینی پخش میکردند. اسکناسهایشان را ازجیب درمی آوردند و عکس شاه را سوراخ میکردند. من هم که تازه آزاد شده بودم، هاج و واج مردم را نگاه میکردم که چه شور و حالی دارند! با توجه به وضعیت پنج سال قبل که دستگیرنشده بودم و فضای سرد و سکوت حاکم بود و ساواک برهمه ارکان کشور سیطره و سلطه داشت، باورم نمیشد به این زودی رژیم استبدادی سرنگون شود. سعی میکردم از مردم یاد بگیرم خوشحال باشم و مثل آنها رفتارکنم. ۲۶ روز بعد (۲۲ بهمن) شاهد بودم که مردم به مراکز حکومتی حمله کردند.
در مرکزتسلیحات خیابان نیروی هوایی، سالن بزرگی بود پر از جعبههای چوبی کنارهم که درهرکدام یکی از قطعات تفنگ ژ ۳ را به تعداد زیاد گذاشته بودند. معلوم بود اینجا کارگاه مونتاژ اسلحه بوده است. مردم مثل گرسنهای که بعد از ماهها به غذا رسیده به این سالن حملهورشده بودند، هرکدام جعبهای چوبی در دست قطعات اسلحه را در آن میریختند تا بعد مونتاژکنند. مردمیانسالی هم مرتب داد میزد ازهمه اش بردارید. من هم به تقلید از آنان یک جعبه خالی برداشتم و شروع کردم از هرکدام از این قطعات داخل جعبه ریختم. جعبه آنقدرسنگین شد که نمیتوانستم بغلش کنم. گذاشتم روی سرم و رفتم داخل خیابان که درخانه یکی از دوستان تخلیهاش کنم. شما تصورکنید مثل فروشندگان دورهگرد، جعبه قطعات اسلحه روی سر وسط خیابان هفده شهریور، در امان خدا. بگذریم که بعد متوجه شدیم یک قطعهاش کم است و تفنگ کامل نمیشود.
درخیابان بهار منزل سرهنگ زیبایی را گرفته بودند، شایع شده بود شکنجهگاه بوده است. مردم ازدحام کرده و همه میخواستند در این امرخیر شرکت داشته باشند. پرسیدم چه خبراست؟ میگفتند چندین کیسه گونی پراز ناخنهای مبارزین که کشیده بودند درآنجا پیداشده، یک چاه هم درآنجا هست که پراز جمجمه آدم است. وقتی دراین خبرها تشکیک و تردید میکردم که چنین حجمی ناخن کشیدن بعید است، دربازجویی برای درهم شکستن مقاومت زندانی، گاهی کار به کشیدن ناخن هم میکشید، اما درصد کمی از بازداشتشدگان این تجربه دردناک را دیده بودند. حتی اگر ناخن همه زندانیان را هم کشیده بودند باز یک گونی نمیشد تا چه رسد به چند گونی. ضمن اینکه معقول نیست این همه ناخن را انبارکنند، اما درآن فضا تنها ضدیت هرچه تندتر با رژیم مقبول بود. اگر برگفته خویش اصرار میکردم، مردم به دیده شک به من نگاه میکردند که گویی مأمور رژیم و خائن به مردم هستم. این گمانه هم در آن فضا میتوانست بسیارخطرآفرین باشد. فضا چنان بود که هرکس خبری ازجنایات رژیم میشنید و میخواست برای نفربعدی نقل کند، معمولاً” قدری به روغن داغ آن میافزود. ضربالمثل یک کلاغ چهل کلاغ آن روزها مصادیق زیادی پیدا میکرد. این خصلت اغراق کردن هم که در فرهنگ ما رواج دارد نم یدانم ازآثار جوامع بسته است یا ریشهای تاریخی یا فرهنگی و… دارد. با هرکس دشمن میشویم، نه تنها خوبی و نقطه مثبتی در او نمیبینیم، بلکه در مطلق کردن بدیها و زشتیهایش حد و مرزی قائل نیستیم. عکس این رویه را در مورد دوستان و افراد مورد قبول انجام میدهیم. هیچ عیبی و انتقادی درباره آنان را برنمی تابیم. همین جا اعتراف کنم که نگارنده نیز خود ناخودآگاه به این بلیه کم و بیش مبتلاست و اگر تذکردرونی یا بیرونی نباشد همین رویه را درپیش میگیرد.
در آن زمان شعله خشم و انتقام از عوامل رژیم گذشته همه جا فروزان بود. درمشهد ۱۰ دیماه جسد تکه پاره مأموران رژیم را درمیدان مجسمه آویزان کرده و به نمایش گذاشته بودند. کمترکسی به فکرفردا و پس فردا بود. اگرهم بود در آن فضای پرشور امکان طرحش نبود. مخالفان رژیم استبدادی بطور قطع باورداشتند که دیو چو بیرون رود فرشته درآید. درحالی که این گزاره منطقی و قطعی نبود. اگر از تجربه ملل دیگربگذریم، تاریخ چندین قرن ما نشان میداد که بارها مستبدانی سرنگون شده و مستبد دیگری به جای وی نشسته است. هرکس با دیوبزرگ در افتاد میتواند خود دیو کوچکی باشد. اما وقتی احساس جای اندیشه را میگیرد، دیگرمنطقی بودن یا نبودن ارزش خود را ازدست میدهد. مهم اینست که کدام گزاره و اندیشه با احساس من همخوانی دارد.
دیو بیرون رفت، اما از فردای بیرون رفتن او، فرشتگانی که پرچم مبارزه با مستبد را بردوش میکشیدند، تیغه ایی که علیه مستبد برکشیده بودند، به روی یکدیگرنشانه رفتند. آنها که از گزند مستبد جان سالم بدربرده بودند، اینک بدست خود از میان میرفتند. کشمکشهای داخلی و سهمخواهی ها آغازشد، مصیبتی که بعد از چنددهه هنوز گریبان این ملک و ملت را رها نکرده است.
گمانمان این بود که استبداد تنها در کالبد یک تن نهادینه شده و تنها اوست که ما را از زندگی در بهشت باز میدارد. با نابودی وی، دیگراثری از استبداد نخواهدماند و شورهزار به گلستان تبدیل خواهدشد. اما روزگار نشان داد که استبداد در تار و پود جامعه رسوخ کرده و حتی در رگهای مخالفیناش هم جریان دارد. ندانستیم که استبداد یک شخص نیست، یک رفتاراست. نوعی تفکراست، سبک زندگی است. دراقتصاد، قضاوت، فرهنگ، زبان، شیوه مدیریت، آموزش، رانندگی و… همه کنشهای آدمی میتوان ردپای استبداد را یافت. اینکه در فرهنگ اقتصادی ما گفته میشود اگرشریک خوب بود، خدا برای خودش شریک میگرفت، چه نگرشی را نشان میدهد؟ چرا اغلب مشارکتهای اقتصادی درجامعه ما به شکست و حتی دشمنی شرکا با هم منجر میشود؟ چرا سیستم آموزشی ما هنوز معلم محوراست؟ چرا سیستم اداری ما، از بالا تا پایین شورا را برنمی تابد؟ چرا ده سال بعد از پیروزی انقلاب، بسیاری شوراها را از قانون اساسی اول حذف کردیم؟ وچرا شوراهای شهر و روستا بیست سال معطل ماند؟ و…. چرا مراجع تقلید ما با هم گفتگوی علمی ندارند؟ چرا روشنفکران ما هرکدام جزیرهای دارند که با دیگری مرتبط نیست؟ و دهها چرای دیگر. به این چراها این را هم اضافه کنیم که هموطنان محترمی که سالهاست دور از وطن و درکشورهای آزاد زندگی میکنند نیز با این مشکل روبهرویند. دوسال پیش شاهد بودیم آقای پهلوی که میخواست اعتراضات را رهبری کند، تیمی هشت نفره را گردآورد که به صورت ائتلافی ومشارکتی عمل کنند، اما این ائتلاف دوسه ماه بیشتر دوام نیاورد و اعضایش به موضعگیری علیه یکدیگرمشغول شدند.
عبدالرحمن کواکبی از اندیشمندان و آزادیخواهان سوری از تجربه حکومت عثمانی درسهایی آموخته بود که درکتاب طبایع الاستبداد به می راث گذاشت. این کتاب ۱۲۰ سال پیش درمصرمنتشرشد و دو سال بعد به زبان فارسی ترجمه شد. گویا این کتاب براندیشه میرزای نائینی سایه افکند و او به دفاع از مشروطه رساله تنبیه الامه را نوشت. کواکبی نوشته بود استبداد فقط سیاسی نیست، در قالب علم، هنر، دین، فرهنگ و اخلاق هم میتواند خود را عرضه کند. پس از او آثارزیادی پیرامون استبداد و آزادی نگاشته شده و میشود. گذشته از این آثاراندیشمندان، تجربه ملی و تاریخی ما خود میتواند دستمایه بزرگی برای چشماندازآینده باشد. با خودشناسی تاریخی دریابیم که قرنها زیستن و نفس کشیدن در فضای استبداد، چه آثار عمیقی درمناسبات فرهنگی ما گذاشته است.
برای پاکسازی این جاپاها، نیاز به ممارست و تمرین مستمر داریم. استبداد همچون هرمی است که با زدن رأس آن سرنگون نمیشود، کالبد آن که ماندگاراست باردیگر رأسی مناسب خواهدساخت. باید قاعده و بدنه و ریشهها و شیوهها را تغییرداد. در این صورت حتی اگر مستبدی بر رأس نشیند، بر آن قاعده هرم نخواهدتوانست پایداربماند.
راهی که کم هزینهتر و درعین حال پایدارتر به نظرمی رسد، تمرینی برای رهاشدن از رسوبات استبداد است. یاد بگیریم چگونه با هم گفت وگو کنیم. به مخالف خود احترام بگذاریم. همراه با فعالیت زبان، دو گوش خود را هم فعال کنیم. این توهم را که خودیها بیعیب و غیرخودیها مظهرشرارتند از ذهن و دل بزداییم. بپذیریم همه بشریم و اختلاف نظرهایمان را درقالب حق و باطل تفسیرنکنیم. مشورت و شورا را جزو لوازم کار و به عنوان یک وظیفه بشماریم نه بخش تزیینات و از الطاف ریاست به رعیت.
یادمان باشد که قدیم به جوانان میگفتند جاهل. کودک و جوانی با تربیت شمرده میشد که مطیعتر بود. جوان حق انتخاب نداشت، حتی بزرگترها حق خود میدانستند که همسر او را انتخاب کنند. همانگونه که مستبد در جامعه به مردم حق انتخاب نمیدهد. اما اینک این نگاه مناسب نیست. به فرزندان به عنوان مدیران آینده جامعه بنگریم، نه کودکی که نفهم و نادان است. جوان امروزی به جای اطاعت محض، مطالبهگراست و باید درمقابلش پاسخگوبود.
توانمندیها، نقاط قوت و ارزشه ای خودمان را بشناسیم و بشماریم، تا اگرکسی نقاط ضعفمان را تذکرداد برآشفته نشویم و قدرت پذیرش داشته باشیم. به یاد داشته باشیم که مستبد تافته جدابافته ای نیست، مهمترین ویژگی او تحمل نکردن مخالف و منتقد است. اگرما از تمجید و تعریف خوشمان میآید و از نقد و ایراد دل چرکین میشویم، بدانیم که به ویروس استبداد مبتلائیم و باید در قرنطینه قرارگیریم.
بنابراین باورکنیم که مخالفین ما هم حتماً” توانمندیها و نقاط قوتی دارند که اگرنشناسیم در رفتار با آنان به خطاخواهیم رفت.
سعی کنیم در یک کارجمعی مشارکت کنیم. حتی اگرشده با جمعی از دوستان مشترکا” کتاب بخوانیم. یا درمحل زندگی خود، با همسایگان برای بهبود شرایط محیطی و زندگی مشارکت کنیم.
برای قانون، اهمیت قائل شویم و قانونمداری را به کودکان خود عملاً” بیاموزیم. درمنازعات با دیگران به جای برخوردهای شخصی و خصمانه، از مسیرقانون پیش برویم. ظرفیتهای زیادی درقانون اساسی و سایرقوانین برای شهروندان وجود دارد، آنها را کشف و برای عملی کردنش برنامه ریزی کنیم.
از سیستمهایی مثل تلفنهای اعلام شده مربوط به نهادها و ادارات که برای پاسخگویی و پیگیری امورتأسیس شده، برای طرح مطالبات و پیگیری عملی آن حداکثراستفاده را بکنیم و نتایج آن را برای دیگران بازگو کنیم.
اما مهمتراز همه دریابیم رفتار مستبدانه ما با طبیعت هم امروز به بن بست رسیده است. درگذشته ما طبیعت را همچون بردهایی میشمردیم که باید درخدمت امیال و هوسهای ما باشد. اما طبیعت هم استبداد را بر نتافت. اینک او هم به مقابله با این شیوه برخاسته و عرصه را برما تنگ کرده است. مشکل محیط زیست امروز مشکل جهانی و جامعه بشری است. آالودگی هوا، گرمایش زمین، نابودی خاک و جنگلها و آلودگی دریاها امروز حیات بشر را به مخاطره افکنده است. ما باید یاد بگیریم که حق نداریم مستبدانه هر بلایی برسر طبیعت بیاوریم و حقوق او را نادیده بگیریم. بیاموزیم و تمرین کنیم که از آلوده کردن طبیعت دست برداریم.
فرسایش معنایی در زبان کتاب
داستانهای پلیسی محفلی برای فرار از ترسها، نگرانیها، استرس و فشارهای زندگی روزمره را ارائه میدهند.
عوامل مختلفی وجود دارند که ممکن است سبب شوند، تجربهی نخستینِ فروپاشی و مواجهه با ”دیگری“ خدشه بردارد و ”من“ قادر نباشد، ساختاربندیِ خود را چنانکه باید کارآمد و سازگار به ثمر بنشاند.
تقریباً هیچکدام از کلمههای قصهنویسی براهنی زائد نیست حتا برخی تکراریها.
انسانها کمتر از تاریخ درس میآموزند؛ گویی تا خود تجربه نکنند باورشان نمیآید.