اعتماد: بیشتر ما آدمهای معمولی هستیم. یعنی شناخته شده و نابغه و برجسته و بزرگ و سرشناس و… نیستیم. ما آدمهای معمولی به جایی حساب نمیشویم. دیده نمیشویم. اهمیت خاصی نداریم، جز برای خانواده و نزدیکانمان. صدایمان شنیده نمیشود، مگر وقتی که دستکم دهها نفر از ما جایی جمع شویم و سر و صدا کنیم. اخبار خاصی نداریم. وقتی مریض میشویم، یا ازدواج میکنیم یا جدا میشویم یا از جایی به جای دیگری سفری میکنیم، بازتابی در رسانهها نداریم. وقتی هم که میمیریم، اتفاق خاصی نمیافتد. ما مثل پیچ و مهرهها یا قطعات کماهمیت ماشینهای خیلی بزرگ هستیم که وقتی فرسوده میشویم، به راحتی تعویضمان میکنند. در روزگار جدید به ویژه از سوی سیاستمداران و آدمهای مهم، مخصوصاً جلوی دوربین رسانهها، خیلی تحویلمان میگیرند. به قول قدیمیها هندوانه زیر بغلمان میگذارند. ای بسا به روی مبارک نیاوریم و از این تعریف و تمجیدهای الکی خوشخوشانمان هم بشود، اما خودمان میفهمیم که اینها همه از جنس پیزر لای پالان کسی گذاشتن است و هدف دیگری پشت آن. در واقع آنها برای اینکه خودشان بزرگ و در چشم و مهم باشند و بمانند و از مزایای این جایگاه بهرهمند شوند، بالا بالایمان میکنند، وگرنه عاشق چشم و ابرویمان نیستند. در گذشته ما معمولیها در تاریخ هم جایی نداشتیم. تاریخ متعلق به شاهان و سرداران و حاکمان و ملکهها و دانشمندان و ادیبان سخنوران و… بود. کسی ما را به حساب نمیآورد. نهایتاً سیاهی لشکر بودیم، جزو قشون و خیل سلطان. از ابتدای عصر جدید و با ظهور رمان، نویسندگان به تدریج و بنا به علل و دلایلی به روایت زندگی ما روی آوردند و زیست روزمره و معمولاً بدون ماجرای خاص ما را به رشته تحریر کشیدند. از دغدغهها و دلهرهها و هراسها و امیدها و آرزوها و خوشیهایمان نوشتند، به همین خاطر مخاطبانی گسترده پیدا کردند. ما خودمان را در صفحهها و سطرهای رمانها باز میجستیم. در شخصیتهایی که بسیاری آنها را تخیلی میخواندند، اما برای ما واقعیتر از همه قهرمانهای به دست نیامدنی تاریخی بود. اما ما روز به روز و قطعاً بهرغم میل آدمهای مهم، قدرتمندتر شدهایم. به لطف پیشرفتهایی که صورت گرفته، به لطف رسانهها، به لطف دموکراسی یا هر چیز دیگری. به هر حال از آن بیزبانی قبلی خارج شدهایم. گیرم بلد نباشیم مثل آنها روشمند و در چارچوب خودمان را ثبت کنیم، اما به هر حال ما وارد تاریخ شدهایم و دیگر منتظر نمیمانیم که درباره ما بنویسند. خودمان باید دست به کار شویم؛ شدهایم. در شبکههای اجتماعی، در هر جا که دستمان برسد. از خودمان میگوییم و نشان میدهیم که آدمها تفاوت چندانی با هم ندارند. حتی آنها که به ظاهر مهمتر و بزرگتر و والاترند. همه از یک قماشیم. همه معمولی هستیم.
فرسایش معنایی در زبان کتاب
داستانهای پلیسی محفلی برای فرار از ترسها، نگرانیها، استرس و فشارهای زندگی روزمره را ارائه میدهند.
عوامل مختلفی وجود دارند که ممکن است سبب شوند، تجربهی نخستینِ فروپاشی و مواجهه با ”دیگری“ خدشه بردارد و ”من“ قادر نباشد، ساختاربندیِ خود را چنانکه باید کارآمد و سازگار به ثمر بنشاند.
تقریباً هیچکدام از کلمههای قصهنویسی براهنی زائد نیست حتا برخی تکراریها.
انسانها کمتر از تاریخ درس میآموزند؛ گویی تا خود تجربه نکنند باورشان نمیآید.