img
img
img
img
img

از شیر مرغ تا جان آدمیزاد، در دکان زیست‌شناسی تکاملی

محمدمهدی هاتف

وینش: گراسه چالشی‌ترین خصوصیات و رفتارهای موجودات زنده را به بحث می‌گذارد. گرچه با این تفاوت که داستان‌های او بر پایه‌ی آخرین یافته‌های علمی است، و نیز این تفاوت که پایان همه‌ی داستان‌ها باز است. پس هرقدر که در آغاز فصول، با ذکر نمونه‌هایی از یک رفتار غریب در جانوران، خواننده را میخکوب می‌کند، در انتهای فصل‌ او را به حال خود رها می‌کند و با چند تبیین‌ متعارض تنها می‌گذارد. همین پایان‌باز بودن تبیین‌ها یا ناکام ماندن مطالعات مشقت‌بار، خود آیینه‌ی تمام‌نمای واقعیت جاری در مطالعات تکاملی است.

چگونه گورخر راه راه شد؟

نویسنده: لئو گراسه

مترجم: کاوه فیض‌اللهی

ناشر: نشر نو

نوبت چاپ: ۴

«اگر می‌خواهید چشم و چراغ هر مجلسی باشید، بد نیست چند نکته از پدیده‌های شگفت‌انگیز زیست‌شناختی در آستین داشته باشید». مشوقی که لئو گراسه به خواننده‌اش وعده می‌دهد البته تحفه‌ای همگانی است، اما بیشتر از همه شاید به کار کسانی بیاید که نه اخبار فوتبال را دنبال می‌کنند، و نه از نوسانات بازار سرمایه باخبرند. صحبت از حیات وحش به هرحال راه‌حل خوبی است برای خالی نبودن عریضه!

این‌که این تعبیر رندانه از تواضع نویسنده ناشی می‌شود یا از ذکاوت او البته روشن نیست. چه این‌که او علاوه بر زیست‌شناسی، دستی هم در رسانه‌ دارد (کانال شخصی گراسه در یوتیوب با عنوان dirty biology یک و نیم میلیون عضو دارد). شاید همین اِشراف به ذهن مخاطب باعث شده در تمام کتاب روی مرزهای زیست‌شناسی حرکت کند و به فهرستی از چالشی‌ترین موضوعات در زیست‌شناسی تکاملی ناخنک بزند.

تعبیر ناخنک را از این جهت به‌کار بردم که فصل‌های کتاب عموما از شش یا هفت صفحه تجاوز نمی‌کنند. برای همین زیر عنوان کتاب، یعنی «سایر داستان‌های داروینی من درآوردی» نباید این تصور را ایجاد کند که با نویسنده‌ای پرچانه طرفید. این کتاب در نهایت اختصار و البته زیبایی است.

 همین تعبیر «داستان‌های من درآوری» هم البته از دیگر رندی‌های نویسنده است، تعبیری چالش‌برانگیز و عموماً بدنام در زیست‌شناسی قرن بیستم، که نَسبش به کتاب «داستان‌های من درآوری» [1] رودیارد کیپلینگ در 1902 می‌رسد. کتاب مزبور البته صرفاً مجموعه داستانی برای کودکان بود، و به گفته نویسنده بسط قصه‌‌های شبانگاهی او بود برای دخترش، مثلاً راجع به این‌که پلنگ‌ چطور خالدار شد، یا شتر چطور کوهان درآورد.

اما این تعبیر بعداً در زیست‌‌شناسی بدل به کنایه‌ای شد که اهل علم از جمله نثار روان‌شناسی تکاملی یا سوسیوبیولوژی می‌کردند، به این اعتبار که تبیین‌های عرضه شده در این حوزه‌ها بیشتر به داستان‌پردازی‌هایی شبه‌علمی می‌مانست تا تبیین‌های اصیل تکاملی.

گراسه حالا با عنوان و زیرعنوانی که انتخاب کرده است، طعنه‌ای هم به این کنایه‌ها می‌زند، و در کتابی که به لحاظ ساختار هم پیرو کتاب کیپلینگ است، چالشی‌ترین خصوصیات و رفتارهای موجودات زنده را به بحث می‌گذارد. گرچه با این تفاوت که داستان‌های او بر پایه‌ی آخرین یافته‌های علمی است، و نیز این تفاوت که پایان همه‌ی داستان‌ها باز است. پس هرقدر که در آغاز فصول، با ذکر نمونه‌هایی از یک رفتار غریب در جانوران، خواننده را میخکوب می‌کند، در انتهای فصل‌ او را به حال خود رها می‌کند و با چند تبیین‌ متعارض تنها می‌گذارد.

استثنای این قاعده اما شاید فصل آخر کتاب باشد؛ فصلی با عنوان «من و گورخرها»، که گراسه داستان سفر تحقیقاتی‌اش به زیمباوه را شرح می‌دهد. پرسش این مطالعه این بوده که آیا هیچ گونه ارتباطی میان شکل راه‌راه گورخر و شخصیت فردی او وجود دارد یا نه.

منظور البته خصوصیات عمومی گونه‌ی گورخرها نیست، بحث بر سر خصوصیات شخصیتی فرد فرد آنهاست، مثلا این‌که همیلتون مضطرب‌تر است یا هابل؟ (بله، او گورخرها را به اسم می‌شناخت!) مسعود در گروه بیشتر ابراز وجود می‌کند یا بطوطه؟ نتیجه‌ای که او در پایان فصل می‌گیرد این است که خیر! نه تنها شخصیت گورخرها ارتباطی با شکل و حجم راه‌راه‌های آنها ندارد، که احتمالاً گور‌خرها فاقد شخصیت‌اند، برخلاف مثلا عنکبوت‌ها، یا فیل‌فک‌ها، که شخصیت فردی دارند.

اما همین پایان‌باز بودن تبیین‌ها یا ناکام ماندن مطالعات مشقت‌بار، خود آیینه‌ی تمام‌نمای واقعیت جاری در مطالعات تکاملی است. در خصوص همین راه‌راه بودن گورخرها هشت تبیین در کتاب ذکر می‌شود، از اینکه این راه‌راه‌ها در بینایی جانوران شکارچی اخلال ایجاد می‌کنند، تا اینکه طرح راه‌راه مگس‌ها را دور می‌کند، یا اینکه کمکی است به خنک شدن بدن جانور. با این حال، معلوم نمی‌شود ترجیح با کدام تبیین است.

جایی که امکان آزمایش فراهم بوده، البته وضع کمی بهتر است. به رغم اینکه شاید کمتر کسی از یک کتاب تکاملی انتظار ذکر آزمایش داشته باشد، آن هم آزمایش واقعی، و نه ذهنی یا شبیه‌سازی‌شده. پرسش جالب یکی از آزمایش‌ها این بوده که سوسک سرگین‌گردان چگونه مسیرش را در شبِ بدون مهتاب پیدا می‌کند؟

فاز اول آزمایش به این ترتیب است که سر تعدادی از سوسک‌های سرگین‌گردان را با کلاهک‌های کوچکی می‌پوشانند، تا دید آنان را در شب کور کنند و بتوانند مسیر حرکتشان را با سوسک‌های بینا مقایسه کنند.  نتیجه آزمایش نشان می‌داد تفاوت مسیریابی در این دو گروه فاحش است، و این یعنی تایید این فرضیه که سوسک‌ها در مسیریابی از آسمان کمک می‌گیرند. اما آزمایش دوم را زیر یک آسمان‌نما انجام دادند، جایی که می‌توانسنتد آسمان شب را به اشکال مختلف شبیه‌سازی کنند تا مرجع مسیریابی را حدس بزنند.

دانشمندان با ایجاد آسمان‌های پرستاره، کاملاً تاریک، با کهکشان راه‌شیری و بدون آن، به قول گروسه، حسابی خوش گذراندند. دست آخر ولی این نتیجه‌ی عجیب را گرفتند که مرجع سوسک‌های سرگین‌گردان برای مسیریابی در حقیقت کهکشان راه‌شیری است، زیرا داشتن همین کهکشان در آسمان‌شان کافی بود تا حرکت در خط مستقیم را ادامه دهند.

صمیمیت و سادگی زبان کتاب که از عنوان آن پیداست. نکته‌ی جالب‌تر اما سویه‌های انسان‌انگارانه یا آنتروپومورفیک زبان کتاب است. نویسنده به راحتی از دموکراسی در میان بوفالوها و استبداد در میان فیل‌های آفریقایی حرف می‌زند، هنر آنتیلوپ‌ها را در دغل‌بازی جنسی حلاجی می‌کند و در وصف هوشمندی گورکن عسل‌خوار در به‌کارگیری فی‌البداهه‌ی ابزار حماسه می‌سراید.

این طرز بیان، که عمدتاً متضمن ِاسناد چیزهایی مثل قصد و نیت و فکر به جانوران است، البته شاید امروز غریب ننماید، ولی مقایسه‌ی آن با متون قدیمی‌تر در باب رفتار جانوری، یا اکولوژی، نتیجه‌ی جالبی دارد.

اگر چند دهه عقب می‌رفتیم و به سال‌های سلطه‌ی رفتارگرایی در مطالعات رفتار جانوری بازمی‌گشتیم، بعید نبود این کتاب، به واسطه‌ی همین زبانش، برچسب غیرعلمی بخورد و مناسب حال عوام دانسته شود، چه این‌که در قصه‌ها و حکایت‌های عامیانه نیز همواره گرایشی قوی به اِسناد عواطف و شناخت به جانوران وجود داشته است. (بازگردید به یونان باستان و حکایت‌های ازوپ).

به قول فرانتس دوالِ نخستی‌شناس، اصلاً آدم‌های معمولی که با جانوران دمخور بوده‌اند به‌مراتب به وجود احساسات و اندیشه و آرزو در جانوران خوش‌بین‌تر بوده‌اند تا دانشمندانی که با ملاک‌های سخت‌گیرانه‌‌شان سراغ مطالعه‌ی جانداران رفته‌اند.

 ولی امروز که رفتارگرایی جایش را به اتولوژی داده، و مطالعه‌ی شناخت و عواطف جانوری به حوزه‌ای پرطرفدار در مطالعات رفتار جانوری بدل شده، اوضاع به‌کلّی فرق کرده است. حالا دیگر مفروض گرفتن قسمی پیوستگی میان حالات و رفتارهای انسانی و جانوری معصیت نیست، نه فقط حالات ابتدایی‌ همچون ترس و پرخاشگری، که خصوصیات پیچیده‌ای مانند هوشمندی و فریبکاری و سیاست‌ورزی.

توگویی یکی دیگر از آرمان‌های داروین نیز به ثمر نشسته است، یعنی پر کردن شکاف شناختی و احساسی میان انسان‌ و جانوران، آرمانی که هم او، و هم وارث علمی‌اش جورج رومنس، گام‌هایی متهورانه در جهت آن برداشتند. (تهور گام‌های رومنس البته بعضاً فراتر از حد تصور بود؛ مثلا یک بار داستان میمون گلوله‌ خورده‌ای را نقل کرده بود که دستش را به خونش آغشته کرده و بالا آورده بود تا در شکارچی‌اش احساس گناه ایجاد کند).

با پر شدن تدریجی این شکاف اما حالا راه برای گروسه هموار شده، تا با طیب خاطر و با زبانی انسان‌بار، نظریه و مشاهده و داستان را درهم‌آمیزد و طبیعت جانوری را به تصویر کشد.

از شیر مرغ تا جان آدمیزاد، در دکان زیست‌شناسی تکاملی

[1] Just so stories

كلیدواژه‌های مطلب: /

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ترين مطالب اين بخش
  زیست مجازی به روایت روانشناسی

نگاهی به کتاب «روانشناسی رسانه اجتماعی»

  نگاهی تازه به مولوی

نگاهی به کتاب «مولوی، چنان که هست»

  در «نیایش‌های چرنوبیل»

مستندنگاریِ یک نقطه سیاه

  سعادت زندگی در دنیای شرور و میان آدم‌های احمق

نگاهی به کتاب «در باب حکمت زندگی»

  ایستادن بر شانه‌ی غول‌ها

نگاهی به کتاب «فراز و فرود ملت‌ها»