وینش: طلای شهامت، آخرین کتاب محمد بهمنبیگی است. و حتی اگر سریع ورقش بزنیم هم متوجه میشویم که انگار میخواسته باقیمانده هرچه در حافظهاش مانده را هم ثبت کند؛ تا قبل از اینکه فراموش شود؛ قبل از اینکه خاموش شود.
چهبسا در نگاه اول به نظرمان بیاید که بهمنبیگی چیزی بیشتر از سه کتاب قبلی (بخارای من ایل من، اگر قرهقاج نبود و به اجاقت قسم) ننوشته است. درست است که این کتاب هم به نوعی تکرار همان خاطرهها را دارد اما اگر در همان زمان انتشار میدانستیم که بهمنبیگی قرار است سه سال بعد جهان را ترک کند، اهمیت کار او را برای مکتوب کردن این کتاب درک میکردیم.
به همین دلیل من کتاب طلای شهامت را به نوعی مثل وصیتنامه بهمنبیگی میدانم. نه وصیتنامه به شکل معمولش که بعداز من چه کنید و میراث من چیست. وصیتنامه به معنی پرنورترین چیزهایی که بعداز گذر نودسال زندگی در خاطرش مانده.
شاید به همین علت شروع کتاب طلای شهامت با سوگنامهای درباره مرگ پسر نوجوانش است و در میانه کتاب خاطرهای که به دخترش (دکتر خجسته بهمنبیگی) تقدیم شده. سوگنامه اول که همراه تصویر دستخط بهمنبیگی است نشان میدهد که مرگ نابهنگام پسر چه داغ فراموش نشدنی بر دل او گذاشته و خاطره دوم که شرح ناراحتی اقوام و نزدیکان به هنگام تولد خجسته است (زیرا اولین فرزند او پسر نشده) بیانگر ستایش و مهر او به دخترش. دو نوشته را اگر کنار هم بگذاریم، معنادارتر میشوند.
جدا از فرزندان، دو تن دیگر هم از خانواده هستند که با ذکر خاطرهای، تاثیر عمیق و سپاسش را به آنها نشان میدهد: اول برادر کوچک که نامه او به بهمنبیگی برای بازگشت به ایل سرنوشت او را تغییر میدهد (و در بخشهای دیگری از کتاب هم به حمایتها و همراهیهای برادر اشاره میکند) و دوم مادر که خاطره تکاندهندهای از او دارد: در زمانی که بهمنبیگی کوچک و پدر به علت تبعید در تهران با فقر و سختی زندگی میکردند، مادر در ایل به یاد فرزند که در مکنت است هیچ خوراک لذیذی، از ماست و شیر تا امثالهم نمیخورده.
این رفتار مادر گویا به طور ناخودآگاه سرشت حمایت و مهر مادرانهای را دل بهمنبیگی باقی گذاشته که بعدها در حمایت او از فرزندان ایل برای سوادآموزی و پیشرفت خودش را نشان میدهد.
اما به غیر از خاطراتی که مهمترین پیوندهای خانوادگی او را بیان میکنند، اولین خاطره کتاب هم بیانگر نکته مهمی است. «هفت فرار و یک قرار» شرح ماجرای گریز بهمنبیگی در ماههای اول وقوع انقلاب است. در آن روزهایی که سنگ روی سنگ بند نبود و هر کسی (حتی با نیت تسویه حساب شخصی) میتوانست با زدن برچسب طاغوتی به دیگری، برایش پروندهسازی کند و نه تنها مال و اموالش را بگیرد بلکه چه بسا به کام مرگ رهسپارش کند.
بهمنبیگی هم طعمه خوبی برای این ماجرا بود. عکسهای مزین به کراوات، در کنار شخصیتهای دولتی و شرح ارتباطات او در مجامع رسمی، بهانه خوبی بود که صاحبان شور انقلابی، بی توجه به خدماتش او را جزو حامیان و بستگان رژیم شاهی بدانند. برای کسانی که آن سالها را تجربه نکردهاند شاید درک ترس و وحشتی که چنین فضایی میتوانست ایجاد کند، غریب به نظر بیاید. بهمنبیگی اما بیخجالت و روشن از ترسش نوشته. از اینکه پناهدهنده او در تهران حتی به او اجازه نمیداده پیپ محبوبش را چاق کند که مبادا رفت و آمد کنندگان به منزل متوجه حضور غریبهای در منزل شوند.
شرح این ماجرا خواندنی است، هم به سبب ثبت روزهای عجیبی در تاریخ این کشور و هم نامهای آشنا. بخصوص وقتی متوجه میشویم که آخرین پناهدهنده او در تهران عبدالعلی منتظمی و همسرش رزا بودهاند، همان رزا منتظمی معروف که کتاب آشپزیاش سالها عضو لاینفک آشپزخانه هر ایرانی بود!
بهغیر از مواردی که گفتم، باقی کتاب مانند آثار قبلی شرحی از وضعیت بچههای ایل تا نحوه آموزش و زندگی و فرهنگ چادرنشینان است، از جایگاه اسب در زندگی ایلیاتیها بگیر تا روحیه شوخطبعانه مردم قشقایی. در توصیف این آخری بهمنبیگی به نکته جالب و ارزشمندی اشاره میکند، اینکه گروهی از فیلسوفان عقیده دارند که ملتی متمدنتر هستند که بهتر از همه شوخی میکنند و بهتر از همه معنی شوخی را میفهمند. آنگاه با ذکر خاطرهای به شوخطبعی نکتهسنجانه مردم ایل قشقایی و درکشان از شوخی میپردازد. لابد به همین دلیل است که نوشتههای خود بهمنبیگی هم خالی از شوخطبعی نیست و بیش و پیشتر از همه با خودش شوخی میکند و احوالاتش را به زبان طنز بیان میکند.
کتاب طلای شهامت حاوی مستندات و نامههایی هم هست. معلوم است که در تدوین کتاب این پیشفرض وجود داشته که خواننده با شخصیت بهمنبیگی و کتابهای دیگرش آشناست و به همین دلیل از بعضی توضیحات که میتوانست برای خوانندهای که چه بسا فقط این کتاب را در دست گرفته راهگشا باشد، چشمپوشی شده. برای مثال هیچجا اشارهای نمیشود که چرا رضاخان در برخورد با ایل برپاکردن چادر سیاه را ممنوع اعلام میکند و آنهمه مشقت و گرفتاری برای ایلیاتیها به وجود میآورد.
با اینکه در مقدمه کتاب نویسنده ذکر کرده که این کتاب مجموعهای است از خاطراتی که درباره ماجراهای روزهای انقلاب نوشته و مقالات دیگری که تا پیش از این به چاپ نرسانده، اما همچنان از نگاه من اینطور به نظر میآید که انگار هوشمندانه و بامعنا به عنوان وصیت پایانی نویسنده تنظیم شده است. وصیتنامه مردی که آخرین برگ شهامت را روکرده، درست مثل همان سالهایی که به فرزندان ایل میگفته: «طلای شهامت را با پشیز سواد مبادله نکنید.»
شاید هم دست سرنوشت باز با بهمنبیگی همراهی کرده و آخرین اثرش را هم سامان داده است!
معرفی کتاب «همه چیز از اینجا دور است»
معرفی کتاب «دفترهای مالده لائوریس بریگه»
نگاهی به رمان «فرار بیفرجام»
داستانهای این کتاب نیز با همان دغدغههای همیشگی او نوشته شدهاند: عشقهای گمشده، جوانی، موسیقی، کوچههایی که ناگهان از یاد میروند یا یک خیال و خواب دور.
این هم جور دیگر بازآفرینی طنزآمیز شش قصهی مشهور پریان است.