وینش: همهی کتابفروشهای بد مثل هماند اما هر کتابفروش خوبی به شیوهی منحصر به خودش خوب است. من کتابفروشهای خوب زیادی میشناسم که بداخم و بیحوصله و حتی پرخاشگرند؛ اما کارشان را بلدند و این بیش و پیش از هرچیز به این معناست که بلدند چگونه چراغ مغازهشان را روشن نگه دارند. یک کتابفروش خوب ممکن است خردکشرارتهایی هم داشته باشد. مثلاً تصمیم بگیرد ریزهسوادش را توی صورت مشتری بکوبد یا قیمت کتابی چاپتمام را قلم بگیرد. او ممکن است با دلهدزدها، معتقدین به شاپینگ سوسیالیستی، کسانی که نمیخواهند فرق کتابفروشی و کتابخانه را بفهمند و کسانی که نه مشتریاند و نه حق با آنهاست وارد بحث، جدل و یا جدال شود.
دوزخ کتابفروشی مراتبی دارد و طبقاتی: باشندههای بالاترین طبقاتش مدیران کتابفروشیها هستند: صاحبان پنتهاوسهای دوزخی. اینها دو گروهند: کسانی که از قعر دوزخ آمدهاند: شکنجهها و عذابها را طی سالیان تاب آوردهاند و ذرهذره خود را بالا کشیدهاند و حالا محکومند تا لحظهی آخر زندگیشان صدسال تنهایی و مرشد و مارگاریتا و شازده کوچولو و سمفونی مردگان را بخرند و بفروشند، و بفروشند و بخرند. گروه دوم کسانیاند که خود صاحب سرمایهاند و به دلایلی (که برای خودشان موجه است) تصمیم گرفتهاند وقت و سرمایهشان را در این راه هزینه کنند.
در طبقهی پایینتر این دوزخ کسانی ساکنند که یک، دو، ده، یا بیستسال است کتابفروشی شغل «موقت» شان است: اینها در واقع نویسنده، مترجم، ویراستار و فیلسوف هستند و ممکن است خود صاحب تالیف یا صاحب ترجمه باشند. اگر میخواهید از جیکوپوک زندگی بزرگان و معاریف و مشاهیر خبر بگیرید سراغ این گروه بروید: اینها کعبالاحبارهای حوزهی نشر هستند: از زندهرود مولف تا گاوخونی چاپخانه باخبرند؛ میدانند فلان کتاب چقدر سانسور دارد و بهمان کتاب چه مدت توی ارشاد گیر بوده. بزرگان را به اسم کوچکشان صدا میکنند و مرادشان فرهادپور است. اینجا سقر است؛ جایی که ملکان عذاب در آن ساکنند. یکی از طبقات میانی دوزخ کتابفروشها. جایی که در برابر طبقات زیرینتر باغ ارم به حساب میآید.
در هاویهی این دوزخ دخترکان و پسرکانی عذاب میکشند که بوتهای پنجاهمیلیونی و کولههای بیستمیلیونی و ساعتهای دویستمیلیونی و موبایلهای صدمیلیونی دارند، اما بهخاطر حقوق ماهیانهی دهمیلیونی تن به بردگی دادهاند. اینها عاشق بوی کاغذ، دههی چهل، ماگ تنتن، زیرلیوانی چهگوارا، قهوهی عربیکاروبوستا، چای دارچین، برادران کارامازوف، سیستم عامل لینوکس، گرگوار سامسا، ساندویچ کثیف، سیگار لاکی استرایک، فلافل مروی، اسماج مریمگلی، کولهی نشنالجئوگرافی، املت دایی، بهمن کوچک، ژوزف استالین، گربههای خیابانی، سگهای ولگرد و هرمنوتیک مدرن باهمند.
بیشتر آنها در این دوزخ توریستند. آمدهاند تور جهنمگردی، دورهی کارآموزی بلوغ. میخواهند ببینند فقر و فلاکت و گرسنگی و تحقیر شدن چه طعمی دارد. کمتر کسی از این گروه در این صنف ماندگار میشوند و به این شغل اعتیاد پیدا میکنند. بیشترشان مدتی دچار سوءمصرف میشوند و بعد به ارادهی خودشان ترک میکنند یا توسط والدینشان ترک داده میشوند.
در اسفلالسافلین دوزخ کتابفروشها دخترکان و پسرکانی عذاب میکشند که هر صبح از گلشهر یا محمدشهر یا کرج سوار متروی سریعالسیر میشوند، هدفونی در گوش میگذارند، ایستگاه ارم پیاده میشوند، یک یا دو بار دیگر خط عوض میکنند و بعد از آن پنج، ده، یا بیست دقیقهی دیگر هم پیادهروی میکنند تا به محل کارشان برسند. محل کارشان: جایی که در آن مغز میجوشد و خون به غلیان میآید و پاها آماس میکند و کمر خم میشود و پشت دوتا میشود و چشمها کمسو میشود و ذهن تحلیل میرود.
خوراک اینان لقمههای نان و پنیر است که محکومند آن را نیمجویده قورت بدهند تا تهوع یا طاعون یا خرمگسی به دست مشتری بدهند و نوشاکشان چایهای دمنکشیده یا کهنهدمی که همیشه مجبورند یا داغ آن را سر بکشند و کامشان آتش بگیرد یا یخکرده و از دهنافتاده. اینان محکومند تا لحظهای که زندهاند به استفتائاتی از این دست پاسخ بدهند:
پرسش: مردی هستم در آستانهی چهلسالگی. در جوانی به مطالعه علاقهمند بودم. عموماً کتابهای توسعهی فردی و انگیزشی میخواندم. غم نان مدتی مرا از کتاب خواندن و مطالعه دور کرد. مدتی است از آب و گل درآمدهام و غم نان ندارم و به توصیهی «دوستی» شروع کردهام به کتاب خواندن. این بار تصمیم دارم رمان بخوانم. ۱۹۸۴ و مزرعه حیوانات و سهشنبهها با موری و کیمیاگر و کتابخانهی نیمهشب را خواندهام. گروهی از دوستانم میگویند وقتش است ادبیات کلاسیک روس بخوانم و گروهی هم برآنند که خواندن آثار مدرن اوجب است. خواندن آثار مدرن آن هم وقتی آدم هنوز کلاسیکها را نخوانده چه حکمی دارد؟
پاسخ: پیش از هر چیز باید پرسید نیت شما از کتاب خریدن چیست؟ فارغ از مدرن یا کلاسیکبودن اثر، نیت مهم است. اگر میخواهید رخنهی کتابخانهتان را پر کنید کتابهای کلفت بخرید. اگر میخواهید رخنهی مغزتان را پر کنید کتابهای کلفتتر بخرید. اگر نیت یکشبه دارید سقوط بخوانید. اگر نیت دهشبه دارید طاعون بخوانید. اما اگر نیت هزارویکشبه دارید جستجوی زمان ازدسترفته بخرید. البته میتوانید آن را نخوانید، اما احتیاط واجب آن است که به نیت خواندن بخرید.
دوزخ کتابفروشی یک زیرهشت پنهان و مخوف و هولناک هم دارد؛ ساکنین این طبقه حتی در این دوزخ آواره و خانهبهدوش و دربهدرند. اینان گاهی با ساکنین قعر دوزخ نان و پنیر میخورند و گاه مهمان سفرهی بالانشینان میشوند و لقمهای چلوکوبیده گیرشان میآید. من یکی از این دوزخیان را میشناختم. مردی که سال گذشته در مترو مرد. این مرد عادت داشت در ایستگاه کرج بخوابد و در ایستگاه ارم سبز از خواب بیدار شود. آخرینبار در میانهی راه به خواب ابدی فرو رفت و دیگر بیدار نشد. او یکی از معدود باشندگان جهان دوزخی کتابفروشی بود که در همهی طبقات به رویش باز بود. یادش گرامی.
کرونا بیماری پستمدرن در گفتار فیلسوف ایرانی
یوسا دو بار به توصیه دو ناشر دست به معرفی بهترین آثار ادبیات جهان زد که برخی از آنها به زبان فارسی نیز ترجمه شدهاند.
تعداد بسیار زیادی از نویسندگان، در طول زندگی خود با افسردگی مواجه بودهاند. برخی پژوهشگران اعتقاد دارند شخصیتهای خلاق، آسیبپذیریِ بیشتری در مقابل افسردگی دارند.
سعدی با تعریف دقیق فضایل اخلاقی و جایگاه هر عضو در بدن جامعه، بنیانی نظری برای توسعه نهادی فراهم آورده که امروز نیز میتواند راهنمای عملی باشد.
هوش یعنی توانایی تحلیل اطلاعات، یادگیری از تجربهها، و تصمیمگیری بر اساس دادهها. هوش مصنوعی در این زمینهها، به سطحی بیسابقه رسیده است.