خراسان: آیا شاعرانگی در داستان به خوانش هرچه بهتر آن کمک میکند؟ آیا این امتیاز شاعرانه بودن باعث نمیشود ویژگیهای ادبی یک اثر برجستهتر شود؟بعدازآن که نویسندگانی مانند «هرتا مولر» با کتاب «سرزمین گوجههای سبز» و حتی قبلتر از آن «تولستوی» در رمان «آناکارنینا» مرز میان شعر و داستان را از میان برداشتند، در ایران هم نویسندگانی مثل «رضا قاسمی» این شیوه را دنبال کردند و از آن بهره بردند.البته که بسیار قبلتر از اینها داستانهای شاعرانه بیژن نجدی را نمیتوان نادیده گرفت و بعضی از آنها مثل «یوزپلنگانی که با من دویدهاند» و «روز اسب ریزی» آنقدر نامهای شاعرانهای دارند که خود میتواند گواه همهچیز باشد.
چرا تاریکی با تاریکی فرق میکند؟
و اما همه آنچه از شاعرانگی یک داستان بلند انتظار میرود، در کتاب «همنوایی شبانه ارکستر چوبها» بهروشنی میتوان دید. این کتاب همه جایزههای «مهرگان ادب»، جایزه «بنیاد گلشیری» و جایزه «منتقدین مطبوعات» در سال ۱۳۸۰ را برنده شد.به شروع داستان دقت کنید:
«مثل اسبی بودم که پیشاپیش وقوع فاجعه را حس کرده باشد. دیدهای چطور حدقه هاش از هم میدرند و خوفی را که در کاسه سرش پیچیده باد میکند توی منخرین لرزانش؟
دیدهای چطور شیهه میکشد و سم میکوبد به زمین؟
نه! من هم ندیدهام. ولی اگر اسبی بودم هراس خود را این گونه برملا میکردم…»
بسیار خب، شروعی شاعرانهتر از این؟ تشبیهی زیباتر و درعینحال نفسگیرتر از این؟و بعد ادامه میدهد:
«اما نه شیهه کشیدم نه سم کوبیدم، خیلی سریع پلهها را چند تا یکی پایین رفتم و زنگ طبقه چهارم را به صدا درآوردم.»
در بخشی از داستان تعلیق میان مرگ، زندگی و خواب را به این شکل بیان میکند:«خواب نبودم، این را مطمئنم. چون کاردی را که در پشتم فرورفته بود حس میکردم. بوی زُهم خون خشکیدهای را هم که تمام تنم را پوشیده بود، حس میکردم. پس این نور کجتاب از کجا میآمد؟»
گاهی چنان شاعرانگی به سایر عناصر داستان میچربد که مخاطب فراموش میکند دارد داستان میخواند.تعلیقهایی ازایندست را پیشازاین بیشتر در شعرهای شاعران دیده بودیم، اما با ورود نویسندگانی چون «قاسمی» دنیای داستان هم از این شیوه شاعرانه بهره برده است.
سطرهای درخشان و کمنظیر
رضا قاسمی کلاً داستاننویس شاعری است و اگر یک ویژگی را بتوان در کارهایش برجسته کرد، بی تردید همین نثر شاعرانه اوست.در اغلب داستانهای او میتوان سطرهای درخشانی یافت که گاه حتی در شعر سپید هم بهزحمت دیده میشوند.«قاسمی» جایی در کتاب «چاه بابل» آن قدر سطرها را شاعرانه در کنار یکدیگر میچیند که اگر آنها را پلکانی و به شکل شعر سپید تقطیع کنیم، هیچ تفاوتی با شعر ندارند:«چرا اینهمه فرق میکند تاریکی با تاریکی؟ چرا تاریکی ته گور فرق میکند با تاریکی اتاق؟ فرق میکند با تاریکی ته چاه؟ فرق میکند با تاریکی زهدان؟ وقتی دایی با آن دو حفره خالی چشمهای توی صورتش برگشت طرف درخت انجیر، طوری برگشت که فکر کردیم میبیند. تو بگو دایی! تو که از ستاره دیگری آمدهای، چرا تاریکی ازل فرق میکند با تاریکی ابد؟…»
خلاصه این که برای خوانش داستانهایی مثل «همنوایی شبانه ارکستر چوبها» باید نگاهی فراتر از یک مخاطب معمولی داشت و با هوشی سرشار به سراغ آنها رفت.کتابهایی که خوانندگانشان را دستکم نگرفته و علاوه بر ارائه یک داستان، مجموعهای از تشبیهها، استعارهها، ایماژ، سیالیت ذهن، سوررئالیسم و همه آنچه تحت عنوان ادبیات میشناسیم، در اختیار مخاطب قرار داده و روحش را سیراب میکنند.
۱۵ حقیقت خواندنی درباره کتاب پیرمرد و دریا ارنست همینگوی
نگرشی به حضور هوش مصنوعی در قلمرو داستاننویسی
شما کتابهایتان را چطور میچینید؟ به ترتیب الفبا؟ براساس دستهبندی موضوعی؟ براساس رنگ؟ یا همینطور باری به هر جهت؟
نگاهی به کتاب «همنوایی شبانه ارکستر چوبها» اثر رضا قاسمی
تعبیر رویا به روش کارل یونگ