مرگ همواره مسالهای مبهم و پیوسته با معنای زندگی بوده است. تمنای جاودانگی و گریز از مرگ در هر زمانهای از خود نشانی گذاشته است، چه در دیوارنگارههای غارهای باستانی و مناسک عصر جادو و اسطوره، چه در مفاهیم مربوط در ادیان ابراهیمی و غیرابراهیمی یا آزمون و خطاهای کیمیاگران و قصههای کهن و فلسفهورزیهای معناجویانهی پیرامون زندگی.
بهتازگی انتشارات آرما کتابی با عنوان «مرگاندیشی در ادیان ابراهیمی» منتشر کرده است که به این مضمون میپردازد. عبدالله غلامرضاکاشی، نویسنده، در این کتاب تلقی از مرگ را در ادیان یهودیت، مسیحیت و اسلام پی میگیرد تا نشان بدهد که هرکدام از این ادیان ابراهیمی از چه ایماژهایی برای مرگ استفاده میکنند و این ایماژها چه خوانشهایی را از مرگ و چه معناهایی را برای زندگی رقم میزنند و در نهایت، هرکدام با ترس از مرگ یا با اضطراب مرگ چه میکنند.
نشست هفتگی شهر کتاب در روز سهشنبه ۱۳ تیر به بحث و گفتوگو دربارهی کتاب «مرگاندیشی در ادیان ابراهیمی» اختصاص داشت و با حضور دکتر عبدالله غلامرضاکاشی و علیاصغر محمدخانی در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد.
راه تفکر از میان گورستان میگذرد
علیاصغر محمدخانی
معاون فرهنگی شهر کتاب
مسالهی مرگ از بدیهیترین امور انسانی است که تجربهی درونی فرد از آن اهمیت بسیار دارد. توجه به مرگ و اندیشیدن به آن در ابعاد انسانی بسیار تأثیرگذار است. سه اصطلاح مرگآگاهی، مرگاندیشی و مرگهراسی در این حوزه رایجاند. همهی انسانها میدانند که میمیرند، اما این مرگآگاهی در افرادی به مرگاندیشی تبدیل میشود و در افرادی به شکل مرگهراسی تبلور مییابد.
اندیشمندان غربی، فلاسفه، دانشمندان، عارفان و شاعران شرقی و اسلامی موضعگیریهای متفاوتی در خصوص ارتباط میان مرگاندیشی و مرگهراسی، چرایی اندیشیدن انسانها به مرگ، چرایی آگاهی انسان به مرگ و چرایی هراس از مرگ دارند. از اپیکور نقل میشود: «هنگامیکه من هستم، مرگ نیست. وقتی مرگ هست، من نیستم. چرا به مرگ اینقدر توجه و فکر میکنیم؟» اما اسلام بر یاد و اندیشهی مرگ فراوان تأکید میکند. این امر در میان عارفان و علمای اخلاق نیز بسیار موردتوجه بوده و در یهودیت و مسیحیت نیز با تفاوتهایی مطرح است.
ما از مرگ میهراسیم، چراکه امری است غریب و با آن آشنایی کامل نداریم. همه میدانیم مرگ رخ میدهد، اما هنوز مرگ و دنیای پسازآن برایمان ناشناخته است و تصورات متفاوتی دربارهی هرکدام داریم.
اما هرچه کمتر اهل مرگاندیشی باشیم و با آن غریبهتر باشیم، احتمال مرگهراسیمان افزایش مییابد؛ یعنی برای اینکه از مرگهراسی دور شویم باید به مرگاندیشی و مرگآگاهی بیشتر اهمیت بدهیم.
اکثر اندیشمندان معتقدند که مرگاندیشی آغاز راه زندگی خردمندانه است. نیچه، هایدگر، کییرکگور، شوپنهاور و هگل دربارهی مرگ بسیار سخن گفتهاند. نیچه معتقد بود که مرگ پایان زندگی و مرگاندیشی آغاز آن است. از هایدگر نقل میکنند که راه تفکر از میان گورستان میگذرد و شوپنهاور میگوید اگر مرگ نبود، فلسفه ناممکن بود.
مرگاندیشی نکردن ما را به تکرار مکررات و روزمرگی دچار میکند. معمولاً این پرسش پیش میآید که مرگاندیشی در فرهنگ شرق و غرب، بهخصوص در دنیای مدرن، چه تفاوتی دارد؟
چراکه مرگاندیشی در دنیای مدرن بسیار دگرگون شده است. پیشتر فلسفهی رواقی و رواقیون به مسالهی مرگ بسیار توجه میکردند و فلسفهشان مرگاندیش بود. در ادامه مرگاندیشی با روانشناسی نیز ارتباط دارد و کسانی مثل یالوم و دیگران دراینباره بحث میکنند.
پژوهش عبدالله غلامرضاکاشی دربارهی مرگاندیشی در ادیان ابراهیمی است. بنابراین، او وارد حوزهی فلسفهی غرب نشده است. او در پیشگفتار از معنای مرگ و مرگاندیشی، تاریخچهی مرگاندیشی، پارادایم مرگ و معنای زندگی، اضطراب مرگ سخن میگوید و به دیدگاه ادیان و چالشهای پیش روی دینداری اشاره میکند. بعد از این پیشگفتار که به مرگاندیشی در یهودیت میپردازد به ماجرای ایوب و سلیمان و مرگ نزد عرفای یهودی تا دوران ما که قضیهی هولوکاست پیش آمده است مرگ و اضطراب مرگ را بررسی میکند. پس از آن به مرگاندیشی در مسیحیت میپردازد. او در این بخش کیفر گناه، عهد جدید، جلوههای مرگاندیشی، مرگ مسیح، مواجههی مسیح با مرگ، راز تعمید، محبت و امید و اضطراب مرگ را از دید مسیحیت مطرح میکند و آرای متفکران مسیحی چون آگوستین، توماس آکویناس و اکهارت را دربارهی مرگ پیش میکشد. همچنین، جلوههای مرگاندیشی را در نگاه پیامبر اسلام، علی (ع) و دیگر امامان، دانشمندانی مثل ابنسینا و شاعرانی مثل مولانا و خیام و غزالی دنبال میکند و بدین ترتیب، مرگ و مرگاندیشی و تفاوتشان را در دیدگاههای مختلف در اسلام مطرح میکند. در نهایت، کتاب در بخش جمعبندی به استعارههای مرگ در ادیان اختصاص یافته است.
مرگ فقط مردن نیست
عبدالله غلامرضاکاشی
نویسنده
مرگاندیشی واژهای مدرن و متأثر از جهان مدرن است. آدمها همواره به مسالهی مرگ فکر میکردند، اما اندیشیدن به آن در دوران مدرن با تفکر دربارهی مرگ در جهان پیشامدرن تفاوتهایی جوهری و گوهری دارد. انسان جهان پیشامدرن هستی را سراسر خدا، معنویت و حقیقت متافیزیکی درک میکرد و به جهان پس از مرگ باور داشت. بنابراین، بیشتر به زندگی پس از مرگ و وضعیت سعادت و شقاوت خود در آن عالم توجه داشت. در چنین جهانی ترس از مرگ ترس از جهان پس از مرگ بود، نه اضطراب مرگ در مفهوم هستیشناسانهی آن. پس از پروژهی مرگ خدا و کنار رفتن مسالهی عالم پس از مرگ، انسان جهان مدرن به این باور رسید که مرگ قدم گذاشتن در جهان نیستی است. این امر مرگاندیشی را امری اضطرابآور میکند. اما مرگاندیشی در جهان مدرن روی دیگری هم دارد: اندیشیدن به زندگی. در این معنا مرگاندیشی تفکر دربارهی نحوهی رقم زدن زندگی است.
تحولات جهان مدرن انسانها، بهخصوص متفکران هستیشناس، را به فکر چارهجویی انداخت. من هم به این فکر افتادم که هرچند ما هنوز وارد جهان مدرن نشدیم، از تیروترکشهای مدرنیته در امان نماندهایم. این سوال به ذهنم رسید که آیا ادیان پاسخی برای مسالهی مرگاندیشی دارند؟ میتوان از میان متون و فرهنگ ادیان نکاتی یافت یا خیر؟ بنابراین، متون و ادبیات ادیان را مطالعه کردم. برای درک مواجههی پدیدارشناسانهی ادیان با مرگ، ایماژها، تعابیر، تشبیهات موجود در متون مقدس و دیگر متون در خصوص مرگ را بدون داوری بررسی کردم. در ادامه، این سؤال را دنبال کردم که این ایماژها برای زندگی چه معناهایی میسازند. این پرسش را با کاوش پاسخی برای سه پرسش اساسی دربارهی معنای زندگی در ایماژهای متون دینی و متون پیرامونی آنها دنبال کردم؛ یعنی با یافتن پاسخی برای اینکه: یک) آیا هستی و بهتبع آن انسان هدفی دارد؟ دو) آیا زندگی ارزش زیستن دارد؟ سه) اینکه آیا اگر دیگری به نحوهی زیستن من توجه کند، زندگی من را بامعنا خواهد یافت؟
در بخش دیگر این پژوهش، به مواجههی جهان مدرن با مرگ توجه کردم و در میان متون این عصر به بررسی شواهد پرداختم. در جهان جدید وقتی خدا به حاشیه رانده میشود و عالم پس از مرگ نیستی قلمداد میشود، بنابراین، زندگی بیمعنا میشود. داستایفسکی میگوید «وقتی خدا نباشد، انجام هرکاری مجاز است». وقتی قیامتی در کار نباشد انجام هر کاری مجاز و زندگی بیمعنا میشود. اما متفکران اگزیستانسیال و بهویژه فرانکل، کوبلر راس، هایدگر و یالوم در این میانه ساکت نماندند و هر یک بهنوعی به اضطراب مرگ توجه و معنای زندگی توجه کردند. مقدمهی کتاب «در جستوجوی معنا» فرانکل دربارهی اضطراب مرگ است. کییرکگور تفکیک بسیار زیبایی میان ترس از مرگ و اضطراب مرگ قائل شده است و اساساً ترس و اضطراب از مرگ چیزی نیست که بتوان آن را از میان برد، بلکه تا حدودی میمون و مبارک هم هست و بیشتر باید در پی کنترل و مدیریت آن بود.
از یعقوب نبی تا مرگاندیشترین متفکران اسلامی
برای تألیف این کتاب، ابتدا متون مقدس ادیان را بارها و بارها با دقت مطالعه کردم، هم «عهد جدید» را، هم «عهد قدیم» و «قرآن کریم» را. همچنین، یک فیلسوف، یک متکلم و یک عارف را از هرکدام این ادیان انتخاب کردم و نگرش هر گروه به مرگ را بیان و مقایسه کردم. همچنین، با عالمان و بزرگان ادیان مختلف نیز ساعتها به بحث و گفتوگو نشستم و از کتابخانههایشان بهرهها بردم. روش کارم عمدتاً توصیفی و تحلیلی است و بعضی جاها هم نگاه پدیدارشناسانه وجود دارد.
یهودیت ۲۴ رساله (شامل ۵ رسالهی «تورات» موسی و ۱۹ رساله (تنخ) مربوط به دیگر انبیای بنیاسرائیل) است. همهی این رسایل را با دقت بررسی کردم. «رسالهی یعقوب نبی» و «رسالهی سلیمان نبی» مطالب بسیار ارزشمندی داشتند. در «مزامیر» داوود و بخشهای فارسی یا انگلیسیشدهی «تلمود» (مهمترین منبع روایی و فقهی عالمان یهود بعد از تنخ و عهد عتیق) نیز به مطالب درخوری رسیدم. متأسفانه فقط به قطعاتی از مجموعهی زوهر (مهمترین کتاب عرفان کابالا) دست پیدا کردم. البته برخی از عالمان یهود بر این باورند که عرفان در معنای مرسوم آن در مسیحیت و اسلام در یهودیت وجود ندارد، ولی آثار موجود در این خصوص گواه چیز دیگری است. از میان آثار متکلمان مسیحی فصل سیزدهم کتاب «شهر خدا» و «اعترافات» سنت آگوستین و «اعتقادات» توماس آکویناس و از میان عارفان این دین آرای مایستر اکهارت را از نظر گذراندم. در مورد اسلام نیز بیشتر گفتار مکتوب پیامبر و امام علی (ع) را در نظر داشتم و خیام را در جایگاه مرگاندیشترین شاعر و متفکران فرهنگ اسلامی انتخاب کردم.
گفتنی است که مردن با مرگ متفاوت است. مردن پدیدهای فیزیولوژیک و لحظهای است. درحالیکه مسالهی مرگاندیشی اندیشیدن به مرگ و احیای نگاه به زندگی از طریق آن است.
مرگ در لباس استعاره
در «مرگاندیشی در ادیان ابراهیمی» استعارههای مرگ را در جدولی جمع کردم. در متون دینی یهودیت استعاره و تمثیلها از مرگ عبارتاند از: جنگ، خواب مرگ، چنگال مرگ، موجهای ویرانگر مرگ، دامگذار، درهی تاریک، پرتگاه مرگ، ظلمت مرگ، طعم تلخ مرگ. متکلمان یهودی مرگ را به قویترین نیرو و بازپسگیری جواهر از وجود انسان تشبیه کردهاند. مهمترین فیلسوف یهودیان، موسی بن میمون، در «دلالتالحائرین» استعارهی خاصی دربارهی مرگ به کار نبرده است. در میان عارفان یهودی نیز چنین است.
در کتاب مقدس مسیحیت به تعبیر خاصی از مرگ برنخوردم. جالب اینکه تشبیه خوابیدن و فرو ریختن خیمه به مرگ در هر سه کتاب مقدس وجود دارد. متکلمان مسیحی آن را دشمن خونخوار، چنگال مرگ و شر خواندهاند. در میان فیلسوفان مسیحی مرگ فقدان حیات، اثر طبیعت، خیر، شر، بیماری جبرانناپذیر، پایان رنج، عمل زیانبار، مجازات گناه، نوعی فساد، ترسناکترین شر، بزرگترین مجازات است. مایستر اکهارت مرگ را عامل تعالی، امر معنوی و تبدیلشونده به حیات قلمداد میکند.
در کتاب مقدس اسلام، «قرآن کریم»، فقط تعبیر خواب وجود دارد. پیامبر مرگ را درد بیدرمان، عامل جدایی، عامل راحتی، عامل پشیمانی، پل، شاخهی خاردار خوانده است. تعابیر امیرالمومنین نیز عبارتاند از دروازهی آخرت، مهمان ناخوشایند، حادثهی بزرگ، برهمزنندهی لذت، راحتی شهوتپرستان. از تعابیر دیگر ائمه دربارهی مرگ نیز خواب، سودمندتر از دارو، شادمانی بزرگ، لباس چرکین، بوی خوش برای مؤمن، گزیدن افعی برای کافر، صافی گناهان است. در میان متکلمان، غزّالی مرگ را عامل رستگاری پرهیزگاران و میدان کارزار تعبیر کرده و از میان فیلسوفان تعبیر جالب ابنسینا صنعتگری است که ابزار خود را به هنگام استراحت رها میکند. مرگ در نظر مولانا خودش کتابی جداگانه و مفصل است. از میان تعابیر او، فقط در «مثنوی» میتوان به مواردی چون بوی خوش، آیینه، عروسی ابدی، رها شدن از زندان و جداکنندهی گندم و کاه اشاره کرد.
مرگ خودمان را باور نمیکنیم
به نظر من و بسیاری دیگر مرگ راز است، نه مساله. بنابراین، بنا نیست هیچگاه گشوده شود. به نظر مرگ چیزی مثل خدا، انسان و زندگی است و هرچه بیشتر از آن حرف زده شود، بر ابهام آن افزوده میشود. هیچ متفکر درجهاولی در تاریخ نیست که دربارهی مرگ سخن نگفته باشد. به نظر من در ادبیات مسلمانان مرگاندیشی علی (ع) بسیار خاص است. او نگاهی جدا از پیامبر و کتاب مقدس و دیگران به این مساله دارد. او در سطور اول نامه به پسرش مینویسد، همهی زندگیام را گذاشتم تا راز مسالهی مرگ را بگشایم ولی به زانو درآمدم.
ما میدانیم میمیریم، ولی همانطور که فروید میگوید از مردن خودمان تجربهای نداریم و نمیتوانیم باورش کنیم. ما مرگآگاهیم چراکه میبینیم موجودات زندهی پیرامونمان، از درختان و حیوانات تا عزیزانمان، میمیرند، اما آنکه از دروازهی مرگ میگذرد ارتباطی با ما ندارد و ما نمیتوانیم دریافتی از مرگ خودمان داشته باشیم.
در مجموع، هر سه دین به مسالهی مرگ توجه کردهاند و بر اساس ایماژهایشان دربارهی مرگ میتوان گفت که هر سه زندگی را معنادار دانستهاند. هرچند، نگرش بسیاری از متفکران و عالمان مبنی بر این است که در سدههای اولیهی یهودیت باور به عالم پس از مرگ به آن مفهوم موجود در اسلام و مسیحیت وجود نداشته است. در سِفر آفرینش «تورات» اشاراتی هست و در ادامه در متون بیشتر سخن از رفتن به عالم حادث است. در نهایت، در کتاب «تلمود» مطالبی دربارهی باور به عالم پس از مرگ و ویژگیهای آن وجود دارد و هر سه پرسش اساسی دربارهی معنای زندگی در دین یهود پذیرفته شده است.
به اذعان همهی ادیان، طرح مرگ و زندگی پس از مرگ در ادیان بهمنظور رقم زدن شیوهی زندگی در این عالم است. بنابراین، مهم نحوهی سپری کردن این جهان است. اگر ادیان به مسالهی مرگ پرداختهاند، برای این است که در این جهان باید چگونه زندگی کنیم. پس مرگاندیشی در ادیان در واقع اندیشیدن به زندگی است.
ایماژهای مرگ در یهودیت بسیار ترسآور و خشناند و در خواننده اضطراب و دلهره تولید میکنند. در «عهد جدید» ایماژی دربارهی مرگ وجود ندارد. در سخنان اندیشمندان مسیحی ایماژهایی درباره مرگ یافت میشود، ولی هیچکدام اضطرابآور و دلهرهزا نیست. حال آنکه در متون مسلمانان هم ایماژهای ترسآور هست، هم ایماژهای بهجتآفرین. ایماژهای ترسآور را برای مؤمنانی رقم زدند که دینورز نیستند و متقابلاً ایماژهای زیبا و بهجتآفرین را برای مؤمنان دینورز.
در بخشی از کتاب به تصویر و تلقی پیروان ادیان از فرشتهی مرگ و یاد مرگ پرداختهام. توضیح دادهام که هرچه در دنیای مدرن اصرار بر فراموشی مرگ است، ادیان میخواهند هر آن مرگ را در نظر آدمی آورند. یهودیت میگوید، شخص دانا به مرگ میاندیشد. واقعیت هم این است که مرگاندیشی کار هرکسی نیست و کسانی مثل سقراط و افلاطون و نیچه و شوپنهاور و کانت و آگوستین قدیساند که به مرگ فکر میکنند. بخشی از مسیحیان کاتولیک بر این باورند که ما گناهکار به دنیا میآییم و همهی زندگیمان بایستی بهزحمت و زاری بگذرد تا در هنگام مرگ بتوانیم به روحالقدس یا به مسیح در آسمان بپیوندیم. متون اسلامی هم مشحون از اشاره به مرگاند. در این میان در «نهجالبلاغه» در این باب غوغایی است.
در ادیان مقولهی یاد مرگ ناظر به توجه به زندگی است و بر عدم تعلق به زندگی دنیوی تأکید دارد. البته زندگی دنیوی در هیچ دینی مذمت نشده، بلکه اسیر دنیا و به خدمت آن در آمدن سرکوب شده است. ادیان مرگ را نجاتبخش، عامل تغییر نگاه به زندگی، عامل دوجهانی اندیشیدن (باور به اینکه عالم دیگری وجود دارد) و ایجادکنندهی تغییرات کنشی و منشی در زندگی میدانند.
دنیای مدرن در مقابل مرگ
فروید متقدم فقط در گیرودار غریزهی حیات و لیبیدو است، اما برای فروید متأخر (بعد از ۱۹۱۹ و با انتشار مقالهی «تمدن و ناخرسندیهای آن») غریزهی مرگ بهجد مطرح میشود. چنانکه آن را برابر غریزهی حیات میگذارد و مرگ و اندیشیدن به آن را امری غریزی در انسان تلقی میکند.
جهان مدرن در مواجهه با مرگ بر نادیده گرفتن، انکار، فراموشی و پنهان داشتن آن اصرار دارد. پیش از بیمارستان، افراد در حضور مردم و میان خانوادههایشان جان میسپردند و دیگران حاضر و شاهد ماجرا بودند. مسیحیان کشیشی بر بالین فرد محتضر میآوردند و مراسم خاصی داشتند. ولی در دنیای جدید، بیمارستان پدید آمده و به دلایل مختلف تلاش این سیستم آن است که فوری محتضر را از میان مردم بیرون ببرد تا در گوشهای از بیمارستان، در تنهایی یا حداکثر در حضور یک پزشک، جان بدهد.
بهجز نحوهی مواجهه با فرد محتضر، نحوهی سوگواری در ادیان و در دنیای مدرن نیز قابلتوجه است، اما میخواهم به پزشکیسازی مرگ و مرگگزینی اشاره کنم. دنیای جدید سعی میکند پیری و مرگ را امری پزشکی معرفی بکند. حداکثر تلاش پزشک در حرفهی خودش این است که فرد را از مرگ و درد نجات دهد. همچنین، این انگاره وجود دارد که اگر انسان امروز نتواند، در آینده بر مسالهی مرگ فائق میآید. در این نگرش، مرگ فقط مردن است.
مرگگزینی هم در طول تاریخ رایج بوده و همیشه کسانی بودهاند که خواستهاند حیاتشان را برای آرمان و اندیشههایشان ببازند. پرچمدار این امر در تاریخ سقراط است که مرگ را در آغوش میکشد تا از حرف خودش برنگردد. در دویست سال اول مسیحیت به عصر شهیدان معروف است، بسیاری از افراد برای اعتقادشان به پای مرگ رفتند. همچنین، در طول تاریخ کسان دیگر با ایدئولوژیها و اندیشههای گوناگون شهادت یا جان دادن در راه وطن یا آرمانهایشان را برگزیدند. در دوران اخیر، ایدئولوژی مارکسیسم و بهخصوص شاخهی لنینیسم آن بهشدت مروج انتخاب و گزینش مرگ بود. دیگری عملیات استشهادی است که در عملیات بسیار ارتدوکس در میان مسیحیان آغاز شد و در قرن بیستم در میان مسلمانان طالبان و داعش و حتی برخی نگرشهای بومی ظاهر شد.
معنای زندگی در عصر مدرن
در دنیای معاصر اندیشمندان، فیلسوفان و روانشناسان در بحث معنای زندگی ساکت نماندند. بهویژه متفکران اگزیستانسیال کوشیدند برونرفتهایی را برای این مساله مطرح کنند. متفکران اگزیستانسیال مانند سارتر و یاسپرس گفتند که اگر معنای زندگی به تعبیر ادیان قابلکشف نیست، جعلشدنی هست و ما میتوانیم در کرانههای زندگی معنایی برای آن بیافرینیم. به نظر من آنچه ادیان دربارهی معنای زندگی بیان میکنند هم میتواند بهصورت راهحلی در کنار سایر راهحلها طرح شود. به نظر من هردوی این جنبهها قابلتوجه است؛ یعنی معنای زندگی را هم میتوان کشفی دید هم جعلی و هردوی اینها را متون دینی برمیتابند.
اضطراب مرگ امری میمون و مبارک و تااندازهای خوب است، چون موجب بیداری و هوشیاری در زندگی میشود و به قول یاسپرس در هجوم مرگ میتوان و نیاز است که آدمی پناهگاهی داشته باشد و یاد مرگ آن پناهگاه را به آدمی نشان میدهد و اقداماتی عملی را پیش پایمان میگذارد و حداقل میگوید: اخلاقی زندگی کن!
گزارش نشست نقد و بررسی کتاب «سنگی بر گوری»
گزارش نشست نقد و بررسی کتاب «تاریخ فلسفهی اخلاق: دستنامهی آکسفورد»
گزارش نشست بررسی کتاب «تفسیر معاصرانهی قرآن کریم»
گزارش نشست نقد و بررسی مجموعه آثار «ابن خفیف شیرازی»
گزارش هفتمین دورهی جایزهی ابوالحسن نجفی