آغاز مشروطه در ایران مصادف شد با تحولات چشمگیر در عرصههای مختلف سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و ادبی؛ مشروطیت، ایران را آمادهی پوستاندازی کرد، آمادهی گذار از سنت به تجدد.
انتشار دستاوردهای سیاسی و فرهنگی غرب در ایران و رواج مفهوم مدرنیته، ادبیات فارسی را نیز بینصیب نگذاشت. تحولات اساسی در شعر، شاعران نوگرا را پدید آورد، آنچنانکه بانی ظهور رمان، داستان کوتاه و نمایشنامه در نثر نیز شد. میتوان گفت ادبیات مشروطه در تعامل با ادبیات جهانی به وجود آمد و بدیهیست که تعارضات و تناقضات میان سنت و تجدد از همین دوره آغاز شد.
پیشتر محققانی چون یعقوب آژند، ماشاالله آجودانی، احمد کریمی حکاک، عباس میلانی و دیگران دربارهی سیر تجدد ادبیِ ایران سخن گفتهاند؛ اما این بار عیسی اَمَنخانی با کتاب «دربارهی تجدد ادبی» روایتی نو از این مقوله را فرارویمان گذاشته است.
سهشنبه شانزدهم خردادماه نشست نقد و بررسی کتاب یادشده در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد؛ در این نشست داریوش رحمانیان، بهرام پروین گنابادی، کامیار عابدی و عیسی اَمَنخانی حضور داشتند. «دربارهی تجدد ادبی» چندی پیش به همت نشر خاموش منتشر شده است.
یک مفهوم و چند ادراک!
اَمَنخانی، دربارهی چگونگی شکلگیری این کتاب گفت: روایت من از تاریخ تجدد ادبی ایران، روایتیست که شاید بتوان گفت به طور اتفاقی شکل گرفت. زمانی که من در نگارش دیگر کتاب خودم «تبار شناسی نقد ادبی ایدئولوژیک» در مجلات جستوجو میکردم، با انبوهی از متون و رسالهها در باب تجدد ادبی روبهرو شدم که ویژگی مشترکشان، پیچیدگی آنها بود. همین ویژگی مرا دلمشغول این رسالهها کرد؛ در ابتدا قصدم تنها جمعآوری و بایگانی بود، اما جستوجو در آنها مرا متوجه کرد که روایتهایی که ما از تجدد ادبی در دست داریم همخوانی چندانی با اسناد موجود در این رسالهها ندارند.
وی ادامه داد: ضمن مطالعه و جستوجو در روایتِ آرینپور، که از قضا شاگرد تقی رفعت هم بوده است، به گزارههایی بر میخوریم که محل ایرادند. بهعنوان مثال، آیا به واقع نزاع میان رفعت و بهار، نزاعِ میان سنت و تجدد بوده است؟ آیا واقعا بهار سنتگراست؟ من فکر نمیکنم کسی را که گفته است یا مرگ یا تجدد و اصلاح و تا پایان عمر از تجدد دفاع کرده است، به راحتی بتوان سنتگرا دانست. یا اینکه واقعا نیما ادامهدهندهی راه رفعت بوده است؟ اگر این امر صحت دارد، پس چرا نیمای شهره به قدرشناسی، هیچگاه از رفعت بهعنوان پیشگام یاد نکرده است؟ و سوالات دیگری که در همین زمینه مطرح است. همین مسائل واداشتم تا روایتی نو از تاریخ تجدد ادبی در ایران را با تکیه بر اسناد گردآوریشده ارائه کنم.
مولف افزود: این کتاب راوی تجدد ادبی ایران در دو دورهی نزاع میان سنت و تجدد و دوران پس از آن، یعنی زمانی که تجدد مسلم میشود ـ آغاز دورهی پهلوی اول ـ است؛ همان دورانی که به تعبیر زرینکوب، چارهای در پذیرش تجدد نمانده است، چراکه سیلی آمده است و نمیتوان در برابرش ایستاد. در این دوره ما شاهد نزاع میان تجدد با تجدد هستیم.
عیسی اَمَنخانی ضمن تاکید بر این مهم که روایتهای متفاوتی از تجدد وجود دارد؛ کشمکش میان ادیبانی چون بهار و تقیزاده یا حتی تقی رفعت، را کشمکشی میان دو فهم از پدیدهی تجدد دانست. وی در پاسخ به این پرسش که «اگر ادبای یادشده همگی نوگرا هستند، پس نزاعشان بر سر چیست؟» اظهار داشت: روایت من از تجدد ادبی، در واقع پاسخ به اینگونه سوالهاست. پیشتر علل این اختلافات به کوشش دیگر راویان بررسی شده است و من در ادامه بیشتر به آن پرداختهام. در این کتاب، جَدَل میان ادبا واکاوی و بررسی میشود. بهعنوان مثال در بررسی نزاع میان بهار و رفعت متوجه میشویم که نزاع ایشان میان سنت و تجدد نیست، بلکه جدالی بر سر شیوهی تجدد است. هر دو ادیب ایدئولوژی یکسان دارند، اما یکی طرفدار رویکرد انقلابی و دیگری خواهان رویکرد تدریجی است.
وی در ادامه گفت: در دورهی معاصر سه فهم از تجدد پیش روست؛ فهمی که تجدد را تنها در چهارچوب سنت قابل پذیرش میداند؛ آنها را که بر این رأیند، ذیل عنوان سنتگرا یا سنتگرایان اعتدالگرا قرار میدهیم؛ دستهی دیگر کسانی هستند که معتقدند تجدد صحیح در امتداد سنت قرار گرفته است و در پی ارتقا و تکامل سنت به آن میرسیم. دستهی سوم آنهایی هستند که میخواهند سنت به کلی کنار گذاشته شود.
عصر ناصری، سرآغاز تجدد
بهرام پروین گنابادی، سخن خویش را با ذکر دو جملهی ابتدایی کتاب «دربارهی تجدد ادبی» آغاز کرد؛ وی تصریح داشت: «من میاندیشم، پس هستم» این قول معروف دکارت است که در نظر فلاسفهی اروپا سرآغاز تجدد است. تفسیرهای مختلف این جمله است که اشکال مختلف تجدد را میسازد. جملهی بعدی از قول داریوش رحمانیان در کتاب آمده است که میگوید «مورخان روایت میکنند، پس هستند». از خصوصیات روایت این است که هر راوی از منظر خود روایت میکند که در کنار باقی روایتها میتواند ابعاد مختلف یک پدیده را آشکار کند. کتاب حاضر نیز روایتی است از تجدد، این بار از نگاه عیسی اَمَنخانی، با تکیه بر اسنادی که انتخاب کرده، در اختیار مخاطب گذاشته است.
وی در ادامه گفت: به گمان من مرکزیترین بحث تاریخ معاصر، مسئلهی تجدد است که تا قریب چهل سال آتی نیز مرکزیت خود را حفظ خواهد کرد، چراکه همهی مسائل ما به قرائتمان از تجدد بستگی دارد، حتی حاکمیتمان؛ بنابراین هرچه روایتهای مختلفی از این پدیده پیش روی ما قرار بگیرد مغتنم است.
پروین گنابادی داوری خود را به روش و دانستههایش معطوف کرد و از اینرو ورود به جزییات کتاب را جایز ندانست. او مسئلهی زبان را در مبحث تجدد بسیار مهم ارزیابی کرد و اظهار داشت: ناصرالدین شاه در دورهی ولیعهدی، زمانی خود را مهیای پادشاهی یافت که به مدد معلمان خود بر زبان فارسی مسلط شد. بخش عمدهی تجدد ایرانیان در دورهی پنجاهسالهی ناصری شکل گرفته، سرآغازش «قانون قزوینی» میرزا شفیع قزوینی است؛ این مکتوب، تجدید نظری بر قانوننویسی است که میرزا شفیع در پاسخ به فراخوان امیرکبیر ارائه کرد. فراموش نکنیم که ناصرالدین شاه، پس از مرگ امیرکبیر راه وی را ادامه داد؛ چنانکه میبینیم دارالفنون پس از امیر و به دست ناصرالدین شاه تاسیس شد؛ پادشاهی که عاقبت به دلیل تعجیل در تجدد، ترور شد.
سخنران در ادامه افزود: در این کتاب به درستی آمده است که تجدد در ایران به هیچوجه سیر تاریخی منطقی پیدا نکرده است؛ ما، بر خلاف اروپا که تحولی چندصد ساله را تجربه کرده است، به ناگاه خود را مقابل دنیایی جدید دیده، به ناچار با آن وفق یافتهایم. به همین دلیل تجدد ایرانی تفاوتهای بسیاری با تجدد اروپایی دارد. کتاب «جدال مدعیان با سعدی در عصر تجدد» نوشتهی کامیار عابدی، شما را با دورهی پنجاهسالهی ناصری و آنچه در سر متجددان آن دوره میگذشته است، به خوبی آشنا میکند؛ عدهای در آن دوره سعدی را نماد سنت و رواج اخلاق و اندرزش را مایهی عقبماندگی جامعه، فساد جوانان و حاکمیت دانسته، همواره به او حمله میکنند؛ این حملات ناشی از فهمی است که افراد از تجدد دارند. عیب همیشگی روشنفکران جامعهی ما در پس همین جدال با سعدی نهفته است. مولف کتاب «دربارهی تجدد ادبی» نیز به این بحث پرمایه اشاره کرده، اما به راحتی از آن گذشته است.
پروین گنابادی بخش عمدهی جدالهایی را که در کتاب «دربارهی تجدد ادبی» آمده است بر پایهی شنیدهها ارزیابی کرد، نه دیدهها؛ وی همچنین بر نقش خرد در شکلگیری تجدد تاکید کرد؛ نیز خواستگاه و پیشینهی ادبی در تجدد را حائز اهمیت بسیار دانست و افزود: یکی از مسائل مهم در صدر مشروطه و شروع تجددمان، همین مسئلهی پیشینهی ادبی است؛ به این معنا که تفاوت است میان بهاری که درسآموختهی ادیب نیشابوریست، سبکشناسی را از پدر و سیدعلیخان درگزی آموخته و متنها خوانده است با تقی رفعتی که فاقد چنین پیشینهای است. در بحث تجدد میبایست به خود افراد نیز توجه کرد؛ برای پرداختن به نظرات رفعت، ابتدا باید توجه کرد که آیا ایشان شخصیت متعادلی دارد؟ آیا فهم او از تجدد، فهمی عمیق است؟
وی اشارهی مولف به نخستین کنگرهی نویسندگان ایران در این کتاب را حائز اهمیت دانست و برگزاری این کنگره در تیرماه ۱۳۲۵ را بهمثابه نقطهی عطفی در تاریخ تجدد ادبی ایران ارزیابی کرد؛ پروین گنابادی ضمن اشاره به برخی مختصات و مولفههای کنگرهی یادشده، افزود: این کتاب حاوی روایتی خوب و خوشخوان است که میتوان به خوبی با آن ارتباط برقرار کرد؛ آوردن بیکموکاست سیویک رساله، هرچند جای بسیاری از دیگر رسالهها خالیست، داوری در مورد تجدد را به مخاطب واگذار میکند.
دو لباس بر یک قامت!
کامیار عابدی، به شیوهی کلاسیک مطالب را طبقهبندی و در حوزهی روششناسی در اختیار مخاطب قرار داد. وی ابتدا به معرفی نویسنده، آثار و فعالیتهای او پرداخت و در ادامه گفت: استادان ادبیات فارسی را میتوان به دو گروه تقسیم کرد؛ گروه نخست استادانی بودند که صرفا برای مخاطب خاص مینوشتند و آثارشان در شمارگان محدود منتشر میشد؛ از این گروه میتوان به احمد بهمنیار اشاره کرد. آثار ایندست اساتید عموما زیاد در دسترس جامعهی کتابخوان نبوده است، چراکه این آثار چه به لحاظ زبان و بیان و چه از حیث انتخاب موضوع دشوار بودهاند. اما گروه دیگر اساتید، کسانی بودند که سعی داشتند با روششناسی دانشگاهی، به شکل نوآورانه مخاطب عامتر را جذب و جلب کنند. از نسل اول این قبیل استادان به معین، صفا و خانلری میتوان اشاره کرد؛ زرینکوب و یوسفی از نسل دوم بودند.
عابدی افزود: هرکدام از این اساتید که در نقد ادبی نیز متخصص بودند، به شکل نوآورانهای مخاطب عمومی کتابخوان و علاقهمند به ادبیات را به آثار خود جلب کردند؛ معین با نگارش فرهنگ جدید فارسی به این امر اهتمام داشت؛ زرینکوب نقد ادبی را در دسترس همگان قرار داد و خانلری با سرمقالهنویسی سعی در گسترش آن داشت. در همین زمینه و در بخش تاریخ هم میتوان از کتاب «تاریخ مغول» نوشتهی عباس اقبال یاد کرد که شاید بتوان آن را با بهترین آثار غربی برابر دانست؛ همچنین باستانی پاریزی که تاریخ را از ورای استخراج عبارات، حکایات و برخی روایات شفاهی، در دسترس مخاطب قرار داد. متاسفانه پس از انقلاب این سیر منقطع شد و شاید شفیعی کدکنی تنها استادی باشد که با این شیوه کار کرده است.
عابدی، تخصصیشدن بیش از حد مطالب و سیطرهی تدریجی نظریههای ادبی در بیستسالهی اخیر را مخرب و عامل از بینرفتن پل ارتباطی میان پژوهشگران و مخاطبان عمومی دانست؛ همچنین گسترش فضای مجازی و تضعیف جهان گوتنبرگی را نیز از جملهی سببهای مترتب بر این امر برشمرد و ادامه داد: من احساس میکنم بسیاری از اساتید همچنان علاقمندند برای عموم بنویسند، اما تضعیف چاپ کاغذی و کاهش شمارگان مانع آنها میشود. نویسندهی اثر پیش رو از بیماری نظریهزدگی مبراست؛ ذهن او نیز بر خلاف اغلب اساتید حوزهی ادبیات، متمایل به نگاه فلسفیست تا نگاه زیباییشناسانه.
این سخنران در ادامه گفت: رویکرد تاریخنگارانهی نویسنده به قوت رویکرد فلسفی او نیست؛ چه از لحاظ تاریخی که دچار پرشها و گسستهاییست و چه از حیث تاریخمندی، که اثر یا با کمتوجهی یا بیتوجهی همراه بوده است. نکتهی دیگری که در این کتاب جلب توجه میکند، این است که نویسنده گاه در هیبت یک پژهشگر دانشگاهی ظاهر میشود، گاه در شمایل یک جستارنویس؛ کار در حوزههای شناور، هم نویسنده را دچار مشکل کرده است و هم سردرگمی مخاطب را در پی دارد؛ مخاطب این کتاب مردد میماند که آیا تجدد ادبی جامعیت دارد یا تنها شعر مطرح است. معتقدم که نگاه فلسفی، چیستیشناسی و آن نگاهی را که سعی در دریافت ماهیت امور دارد، میتوان از نقاط قوت کار دانست. هنگامی که نویسنده قصد ورود به حیطهی تخصصی تاریخ تجدد شعر را دارد، باید بر تمام جریانهای حوزهی شعر و تکتک شاعران آن حوزه احاطهی کامل داشته باشد.
وی افزود: ارجاعات در این کتاب دقیق نیست؛ در پارهای از موارد تنها به قسمتی از کتب ارجاع شده است. نام کتب و مقالات ایرانیک نشدهاند. این موارد را از یک پژوهشگر دانشگاهی نمیتوان پذیرفت. معتقدم نویسنده میتوانست در انتخاب رسالهها رویکردی بهتر و کاربردیتری داشته باشد، رسالههایی که بتوانند بیانگر روح دورهی خود باشند؛ بهعنوان مثال انتخاب متنهایی از نیما، اخوان، فروغ و شاملو میتوانست سیر تجدد را به شکل کاملتری نشان دهد. محتوای برخی متنها تکرایست؛ مطالبی که از عباس اقبال و یغمایی آورده شده است تکرار همانیست که در رسالههای بهار و دیگران دقیقتر گفته شده است. همچنین رسالهها به لحاظ تاریخی پشت هم قرار نگرفتهاند، که باعث سردرگمی مخاطب میشود. کتاب از نظر ویراستاری، نسبت به دو اثر پیشین نویسنده از وضعیت مطلوبتری برخوردار است.
من روایت می کنم، پس هستم!
نشست نقدوبررسی کتاب «درباره ی تجدد ادبی» با سخنان داریوش رحمانیان ادامه یافت؛ آنچنانکه پیش نیز آمد، کتاب یادشده با جملهای از او آغاز میشود؛ رحمانیان سخنان خود را ضمن توضیحی مختصر در اینباره آغاز کرد؛ وی گفت: از نظر من روایتگری جوهرهی آدمیست؛ آدمی جانوریست روایتگر، چه مورخ باشد، چه نباشد. معتقدم درِ روایت هیچگاه بسته نمیشود؛ البته این به لحاظ فلسفی محل مناقشه است که پرداختن به آن در این جمع نمیگنجد.
وی افزود: من همواره با روایتها رویارویی انتقادی دارم؛ به این دلیل که دانشآموز کوچکی در رشته تاریخ هستم و از مصیبتهایی که کلانروایتها و کلیشهها بر سر مردم آوردهاند آگاهی دارم؛ بنابراین یاد گرفتهام که به اجبار با تمام روایتها انتقادی برخورد کنم. معتقدم در اینگونه کنش، مسئله این نیست که من کیستم و جایگاه من کجاست، توان و دانش و فهم من چه اندازه است، فیلسوفی نامی هستم یا انسانی عامی؟ اصل داستان این است که من حق دارم انتقاد کنم؛ من حق دارم در برابر هر روایتی قد علم کنم. «هرچه به زبان آمد، به زیان آمد» این جمله کلید درک من از تمام روایت هاست.
رحمانیان در ادامه گفت: من با دردِ نظریهزدگی که سخنران پیشین به آن اشاره کرد، همدل هستم، اما نه به اینگونه که از این جریان روایت و فهمی ساخته شود که گویی بینیاز از نظریه هستیم، چراکه نظریه ابزاریست برای فهم آدمی، جهان و تاریخ آدمی و هر آنچه به آدمی مربوط است. مسئله اینجاست که نباید نظریه به واقعیت تبدیل شود و حالت ابزاری خود را از دست بدهد.
داریوش رحمانیان کتاب «دربارهی تجدد ادبی» را از حیث رسالههایی که در اختیار مخاطب میگذارد، سودمند دانست و از مولف قدردانی کرد؛ او ادامه داد: به رغم غیاب برخی رسالهها، اَمَنخانی با این کتاب کار را بر پژوهشگر آسان کرده است؛ اما آنچنان که از مقدمهی مفصل وی برمیآید، گویا ادعایی بیش از این دارد. نویسنده میخواهد روایت مشهور یحیی آرینپور را براندازد و روایتی بدیل آن ارائه کند. از اینجاست که من این کتاب را در ترازوی فهمم میگذارم و میسنجم. وقتی قرار است وارد حادثهای به نام تجدد ادبی بشویم تجهیزات و ابزارمان کدام است؟ یعنی برای اینکه بتوانیم بگوییم این حادثه چه بوده است، از نظر روششناسی و چهارچوب مفهومی و نظریهای، چه نیازهای داریم؟ گفتم حادثه، چراکه معتقدم تجدد ادبی یک رودیدادِ در جریان است؛ یک فرآیند؛ حادثهای که میتوان از دل آن یک روایت بدیل برکشید. بنده ضمن ستایش گردآورنده به خاطر کوشش فراوانش، از حیث روششناسی، چهارچوب مفهومی و نظریهای، این کتاب را تهی میبینم.
رحمانیان در ادامه از کتاب «طلیعه تجدد در شعر فارسی» اثر احمد کریمی حکاک یاد کرد و گفت: من این کتاب را یک روایت میدانم. مولف با یک منطق روشن، منطق گفتوگویی میخائیل باختین، وارد بحثوگفتگو شده است؛ حکاک با تکیه بر منطق نظریهای «در زمانیِ» یوری لوتمان برای مخاطب تبیین میکند که تجدد ادبی و جابهجایی در نظام دلالتهای زبان و ادبیات چرا و چگونه رخ داده است. من دلیل غیبت بحث از اثری مثل «طلیعه تجدد در شعر فارسی» و نیز غیبت رویکردهای مفهومی و نظریهای بدیل یا هماهنگ با آن اثر را در کتاب «دربارهی تجدد ادبی» متوجه نمیشوم، آنچنان که غیبت مبحث بسیار مهم نظریهی کارناوال باختین، در هر دو کتاب کریمی حکاک و اَمَن خانی مورد نقد من است.
این سخنران همچنین دلیل شورش علیه سعدی را ضمن تاکید بر مبحث درون نظام و برون نظامِ یوری لوتمان توضیح داد و افزود: گذاری از سنخ ذکرشده وقتی صورت میگیرد که به نوعی رادیکالیسم عامدانه برسد؛ با این منطق است که میتوان بر نظام پیشین شورید و آن را برانداخت. اما نقد دیگرم، غیبت تحلیل بر پایهی مندرجات سیویک رسالهی موجود در این روایت صدوسیوچهار صفحهایست؛ بدین معنا که تکیهی نویسنده در طول بیش از صد صفحه، تنها بر چند فرد اصلی بوده است؛ این در حالیست که در میان مندرجات همین سیویک متن، مباحثی یافت میشود که اگر نویسنده نظریه، مفهوم و روش قدرتمندی را بهکار میگرفت، خود به زبان میآمدند. دیگر اینکه من با نظر سخنران قبل همعقیدهام، مبنی بر اینکه چرا در این کتاب، فرآیند تجدد ادبی تنها به شعر فروکاسته شده است؟ مورخ نباید همواره به آنچه اتفاق افتاده است بپردازد، گاه نیاز است به آنچه اتفاق نیفتاده و باید اتفاق میافتاد نیز توجه کرد.
در آخر رحمانیان مواردی را به مثابه غفلت نویسنده دانست و آنها را به این شرح برشمرد: عدم پرداختن به تاریخ پیدایش رمان در زبان فارسی، اشارهی کوتاه و گذرا به احمد کسروی، غیبت کسانی چون محمود هومن، مجید یکتایی، ذبیح بهروز و پیروانش و از ایندست به این کتاب لطمه زده است.
گشتم و نیافتم
دقایق پایانی نشست عیسی اَمَنخانی به برخی پرسشها و شبهات پاسخ داد. اَمَنخانی در پاسخ به این پرسش که چرا در روایتش از کتاب کریمی حکاک استفاده نکرده است، گفت: کریمی حکاک در پانویس کتاب خود در یک خط توضیح داده است که «ده سال پی کارهای رفعت گشتم و نیافتم»؛ این به این معناست که وی کتابی نوشته است بدون آنکه سندی دربارهی آن داشته باشد.
از آنپس مولف به رویکرد و روش خود در تالیف این اثر اشاره کرد؛ وی گفت: رویکرد من در نگارش این کتاب تبارشناسی بوده است؛ کسانی که مرا میشناسند، بر این امر واقفند، اما نیازی نمیبینم آن را در مقدمهی کتاب ذکر کنم. دربارهی اسناد توضیح ندادم چراکه میخواستم پژوهشگر بدون پیشفرض من آنها را مطالعه کند؛ همچنین دستهبندی رسالات بر اساس مفهوم انجام شده است.
گزارش نشست نقد و بررسی کتاب «سنگی بر گوری»
گزارش نشست نقد و بررسی کتاب «تاریخ فلسفهی اخلاق: دستنامهی آکسفورد»
گزارش نشست بررسی کتاب «تفسیر معاصرانهی قرآن کریم»
گزارش نشست نقد و بررسی مجموعه آثار «ابن خفیف شیرازی»
گزارش هفتمین دورهی جایزهی ابوالحسن نجفی