خودکشی، در مقام کنشی قابل بررسی است که سوژه را از هستیاش ساقط میکند و به افسردگی و فقر و محرومیت وصل میشود.
تفاوتِ «رواقیگریِ» دورهی باستان و مُدرن
انسان از سویی روی به عالم علوی دارد و از سوی دیگر پابست جهان مادی است. به هر دو جنبه انسان باید توجه کرد تا تعادل و توازن برقرار شود. آدم این عالم، نمیتواند بدون برآوردهکردن همه غرایزش به حد لازم و مناسب، انسانی با سلامت روان باشد.
انتشار مقالهای درباره خودکشی نویسندگان، آغاز دعوای بین دو شاعر میشود؛ عارف قزوینی در مثنوی ۱۸۰ بیتی و ملکالشعرا بهار در غزلی یکدیگر را مینوازند.
به جای قدرشناسی از چنین مدیران خدوم و دلسوزی، در این شرایط ملتهب و پرهیاهو و یأسآور، خوب است دست به دست هم دهیم به مهر تا ایران خود را کنیم آباد؛ نه اینکه نمک بر جراحتها بپاشیم و در فکر تعطیلی مراکزی باشیم که وجودشان مغتنم و امیدبخش است.
«من» کهام؟ کدامیک از این دو نفر خودِ من است؟ و اصلاً از بین اینهمه «من» که گاه و بیگاه در من بروز میکنند کدامشان «من» است؟