شیوهها و تمهیدهای گوناگونی برای جذّاب آغازکردنِ مقاله یا کتاب وجود دارد. توجّه به این نکته، بهویژه در مقالاتِ ادبی اهمیّتِ فراوانی دارد. در بلاغتِ کهنِ عربی و فارسی، آرایهای وجوددارد به نامِ براعتِ استهلال (خوشآغازی). شاعر یا نویسنده در بیت/ابیات یا عبارتی/عباراتی مبهم و کوتاه اما زیبا، به کلیّتِ داستان یا ماجرایی اشارهایمیکند که در ادامه اثر بهآن خواهد پرداخت. برترین نمونههای این ترفند را فردوسی در آغازِ «رستم و سهراب» و «رستم و اسفندیار» بهکاربستهاست.
نویسندگانِ بزرگِ امروز نیز، به این شیوه نظرداشتهاند. خوشبختانه چند اثرِ پژوهشی در این زمینه تألیف شده؛ ازجمله:
گشایشِ داستان، مظفّرِ سالاری، کتابِ طه، چ دوم، ۱۳۹۷ (چاپِ نخست: ۱۳۸۳).
_ گشودنِ رمان: رمانِ ایران در پرتوِ نظریه و نقدِ ادبی، دکتر حسینِ پاینده، مروارید، چ دوم ۱۳۹۳ (چاپِ نخست ۱۳۹۲).
_ براعَتِ استهلال: خوشآغازی در ادبیاتِ داستانی، نادرِ ابراهیمی، روزبهان، ۱۳۹۶.
در این یادداشت نظری خواهیمافکند به توجّهِ استاد غلامحسینِ یوسفی به این تمهید در سرآغازِ نوشتههایشان؛ و خواهیمدید پژوهشگری که درکنارِ دانش، از ذوق و زیباییشناسی نیز بهرهداشتهباشد، چگونه مطالعهی ادبی را برای مخاطبِ خویش لذتبخشتر میسازد.
از این منظر به سراغِ «دیداری با اهلِ قلم» و «چشمهی روشنِ» استاد یوسفی میرویم:
_ استاد در «گزاشگر حقیقت» که دربارهی بیهقی و تاریخِ او است، مینویسند: هرگاه به تاریخِ بیهقی میاندیشم به یادِ استادم ملکالشعراء بهار میافتم که «روزی با آهنگی دلپذیر و شدّ و مدّی خاص در خانهی خود، قطعاتی از این کتاب را برای ما میخواندند». ایشان به شور و هیجانِ، اعجابِ تحسینآمیز و درودی که بهار نثارِ بیهقی میکرد اشارهمیکنند و آن را ناشی از آن میدانند که بهار «خود عمری برای استقرارِ حق و عدالت قلمزده و رنج بردهبود و قدرِ اهلِ قلم و نویسندگانِ حقگزار را نیک میدانست» (انتشاراتِ علمی، و چهارم، ۱۳۷۴، ج ۱، صص ۴_۳).
_ «امیرِ روشنضمیر»، دربارهی قابوسنامه و نویسندهاش است. ازآنجاکه استاد خود این اثر را تصحیحکردهاند، به عبارتی از شازدهکوچولو اشارهمیکنند که روباه دلیلِ عزیزبودنِ گل را در نگاهِ مسافر کوچولو چنین بیانمیکند: «آنچه گلِ تو را چنین ارزش و اهمیّت بخشیدهاست عمری است که تو به پای او نثارکردهای» (ج ۱، ص ۸۹).
_ «پیرِ سیاست» دربارهی خواجه نظامالملک و سیاستنامه است. استاد مطلب را با اشارهای به ژنرال دوگل آغازکردهاند. چرا؟ قرابتِ میانِ تدبیرِ این دولتمرد و کفایتی که آن سالها دوگل در حفظِ فرانسه (در آشوبهای مه ۱۹۶۸) از خود نشاندادهبود. دلیلِ دیگرش نیز تصویری بوده که آن سالها در مجلهی «نگین» از دوگل درجشدهبود: او قایقی را ازمیانِ امواج، به ساحلِ سلامت میرسانْد. این عبارت نیز زیرِ تصویر آمدهبود: «پیرمرد و دریا!» (ج ۱، صص ۸_۱۰۷).
_ «عارفی از خراسان» دربارهی ابوسعید و اسرارالتوحید است. استاد میانِ سرنوشتِ او و دکتر جانسون و نیز سرگذشتِ محمد بنِ منوّر (گردآورندهی اسرارالتوحید) و جیمز بازول (پژوهشگر و تدوینگرِ آثارِ جانسون) شباهتی مییابَد: چراکه دکتر جانسون نیز علیرغمِ آثارِ ارزشمندش، شهرتش را بیشتر مرهونِ کتابی بوده که جیمز بازول از میانِ آثارِ پراکندهی استادِ خویش فراهمآوردهبود. شهرتِ خودِ بازول نیز بیشتر از همین راه بودهاست. (ج ۱، صص ۷_۱۷۵).
_ «در آرزوی جوانمردی» پیرامونِ سمکِ عیّار است. و براعتِ استهلالِ استاد: ««بابا! به آقای خانلری بنویس و خواهشکن بقیّهی داستانِ سمکِ عیّار را چاپکند». این تقاضایی بود که روشنک، دخترم، مکرّر از من میکرد. آن روزها وی سالِ سومِ دبستان بود و شوقِ وافری به خواندنِ داستان از خود نشانمیداد» (ج ۱، ص ۲۱۹).
_ «پادشاهِ سخن» پیرامون سعدی و گلستان است. و استاد به یاد خاطرهای میافتد که مربوطمیشود به سیوچهار سال پیشاز نوشتنِ این بخش. در دورانِ دبیرستان، گلستانی به او اهداءشدهبود: «اکنون همان کتاب پیشِروی من گشادهاست و بر نخستین صفحهی آن به خطّ ناپختهی طفلی […] نوشتهشده: این کتاب متعلّق است به غلامحسینِ یوسفی» (ج ا، ص ۲۴۹).
_ «دِخَو» دربارهی دهخدا و «چرند و پرند» است. و استادِ خوشذوقِ ما میانِ همخطبودنِ دهخدا و عبید در عرصهی طنزپردازی و نیز همخطّهایبودنشان (عبید از خاندانِ «زاکانیانِ» قزوین بوده) پیوندی برقرارمیکند (ج ۲، ص ۱۵۱).
_ «مسافری از شرق» پیرامونِ ابوطالبخانِ اصفهانی و سفینهی طالبی است. کنجکاوی استاد یوسفی دربارهی این شخص و اثرش، از نوشتهای برانگیختهشدهبود که سالِ ۱۳۴۱ در کتابخانهی ملیِ پاریس خواندهبود؛ مطلبی کوتاه در یکی از روزنامههای فرانسویزبانِ سوئیس (ج ۲، ص ۳۹)
_ «زندانیِ نای» پیرامونِ مسعودِ سعد و شعرِ او است. استاد یوسفی این نوشته را با اشاره به زندگیِ پرندهای غریب آغازکردهاند به نامِ «کتسال». این پرنده تابِ اسارت ندارد و در قفس میمیرد؛ «انسان نیز آزاد آفریده شدهاست». و استاد از اینجا پلی میزنند به زندگیِ شاعری حساس و لطیفطبع همچون مسعودِ سعد که قریب به بیست سال در حبس و بندِ گران بودهاست (چشمهی روشن، انتشاراتِ علمی، چ پنجم، ۱۳۷۳، صص ۲_۹۱).
_ «نیایش» مطلبی است در معرفی و نقدِ شعرِ سنایی. و استاد یوسفی نوشتهشان را چنین آغازمیکنند: «چهلوچند سالِ پیش در سالهای آخرِ دبستان، در کتابِ دبستانِ ما شعری از سناییِ غزنوی درج بود که آن را بهخاطرسپردهبودم و چنین آغازمیشد: «مَلِکا ذکرِ تو گویم …». ایشان درادامه خاطراتی از ماهِ رمضان آن سالها و نیز حال و هوای روحانیِ حاکم بر مسجدِ محلهشان را بازگومیکنند؛ تأثیری که آن روزها این شعرِ سنایی و نیز گفتگو با خدایی که صمیمانه «تو» خطابمیشد، بر نوجوانی سرشار از «اخلاص وصفا» نهادهبود. سالها بعد (۱۳۵۶) روزی در مجلسِ بزرگداشتِ سنایی در غزنه، «خوانندهای با نوایی گرم و گیرا» این غزل را خواند. و استاد «مانندِ کبوتری سبکبال از زمین پرکشیده در آسمانها سیر» میکرد: «حال و وجدی به من دستدادهبود که وصفِ آن را در سماعِ عارفان شنیدهبودم». در پایانِ این مطلعِ خواندنی، استاد یوسفی به اجرای استاد شجریان از این شعر اشارهمیکنند: «ازآنزمان هرگاه که حالی دستمیدهد شعرِ سنایی را با صدای روحپرورِ شجریان همگام با مضراب موزونحرکاتِ آقای فرامرزِ پایور میشنوم» (ص ۹_۱۲۸).
_ «که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی» مطلبی است دربارهی غزلِ سعدی. استاد نوشتهی خود را با اشارهای به آوازِ استاد بنان آغازمیکنند: «هروقت این غزل را میخوانم یا میشنوم […] بیاختیار یادِ خوانندهی هنرمندِ نیمقرنِ اخیرِ ایران در خاطرم جانمیگیرد که غزلِ مذکور را در برنامهی شمارهی ۲۳۷ «گلهای رنگارنگ» در دستگاهِ ماهور با آهنگی از روحاللهِ خالقی همراهِ پیانوِ جوادِ معروفی و ترانهای از رهیِ معیّری […] بهیادگارنهادهاست (ص ۲۴۷).
_ «پایانِ شبِ سخنسرایی» دربارهی مثنویِ مشهوری از استاد همایی است با این مطلع:
پایانِ شبِ سخنسرایی
میگفت ز سوزِ دل همایی …
استاد یوسفی سخن را با ذکرِ خاطرهای آغازمیکنند: «بهیاددارم روزی را که استاد جلالالدین همایی در خانه بر تشکچهای نشسته و بر پشتی تکیهدادهبود. عبایی بر دوش و شبکلاهگونهای بر سر داشت و با آن صدای بم و گرم و پرطنین و لحنِ خاصِ خود مثنویای را که اخیراً سرودهبود از سرِ لطف برای بنده میخواند: «پایانِ شبِ سخنسرایی..». دریغا که این آخرین شعرِ وی بود و نیز آخزینبار بود که استادِ گرانقدرِ خویش را دیدم و شعری از او شنیدم!» (ص ۵۵۳).
_ «برف» نوشتهای است پیرامونِ قصیدهی «برفِ» مؤیّدِ ثابتی. و استاد یوسفی مطلب را با ذکرِ خاطرهای از یک روزِ برفی در پاریس آغازمیکنند: «در بیستوچند سالِ پیش در اوائلِ زمستان، نیمروزِ یکشنبه در بیشهی بُلونی، نزدیکِ پاریس با دوستی فرانسوی بر نیمکتی نشستهبودم و با هم سخنمیگفتیم. هوا ابری و آسمان عبوس و کدر بود […]. بیاختیار قصیدهی «برفِ» مؤیّدِ ثابتی یادمآمد و آن گرمی و نشاط که در آن چکامه منعکس است» […]. ازقضا الآن هم که این سطور را مینویسم دیماه است و دو روز است نخستین برفِ زمستانی از آلودگیِ هوای تهران کاستهاست […]. ازاینرو باز بهیادِ قصیدهی مؤیّدِ ثابتی افتادهام» (صص ۴_۶۴۳).
_ «نگاه» مطلبی است در نقد و بررسیِ قصیدهی مشهوری از رعدیِ آذرخشی، دربارهی سکوت و بیزبانیِ برادرِ شاعر. استاد برای شرحِ چگونگیِ تنوّعِ درعینِ یکپارچگیِ توصیفها و تصاویر در این قصیده، سخنِ خود را بااشارهبه قطعهای بداههنوازیشده آغازمیکنند؛ اثری درخشان و نتیجهی همکاریِ استادان پرویزِ یاحقی، فرهنگِ شریف، محمدِ موسوی و جهانگیرِ ملک. «شنیدنِ این آهنگ بیاختیار شعرِ «نگاه» اثرِ دکتر رعدیِ آذرخشی را به خاطرم آورد (صص ۶_۶۵۵).
آیا این محتواها میتوانند ما را خشنتر کنند؟
این فیلمهای جاسوسی تنشها، دسیسهها و پنهانکاریهای رایج در دنیای جاسوسی و خبرچینی را با دقت وسواسگونه نمایش میدهند.
با اینکه نوجوانان امروزه کمی از مطالعه فاصله گرفتهاند اما میتوانیم با توصیهٔ کتابهای مناسب به آنها، عادت کتابخوانی را میان آنها رواج دهیم.
سیاست زندگی مبتنی بر روزمرگی البته انعطاف پذیر و سیال است اما فاقد الگوهای تثبیت شدهای است که نظم اجتماعی را امکان پذیر سازد.
من و بابام، فقط به قسمتهای خوب و شیرین رابطهی پدر و پسر نپرداخته است و به همین خاطر واقعی به نظر میرسد.