img
img
img
img
img

شیخ یحیی چگونه معنای فلسفه را برای من تغییر داد؟

علیرضا اسمعیل‌زاده

فرادید: اولین بار که نام این کتاب را از یکی از اساتید دورۀ دکترای فلسفه شنیدم، برایم کمی خنده‌دار بود: «سیطرۀ کمیت و علائم آخرالزمان». با خودم گفتم کتابی با این نام و نشان اصلا چرا باید جایی در مطالعۀ فلسفه داشته باشد؟ اگر این نام را در قفسۀ کتاب‌های عامه‌پسند دیده بودم تعجب نمی‌کردم اما فلسفه و علائم آخرالزمان؟!

اما همانطور که به درستی می‌گویند، کتاب را نباید از روی جلدش قضاوت کرد (و ضمنا از روی نامی که روی جلد نوشته شده). مطالعۀ این کتاب تا حد زیادی معنای فلسفه و تفکر را در ذهن من تغییر داد. «سیطره کمیت و علائم آخرالزمان» برای من مثل یک دروازه بود؛ نه فقط به این دلیل که مرا به سمت خواندن آثار دیگر همین نویسنده سوق داد بلکه همچنین از این جهت که چشم‌انداز تازه‌ای برای نگاه کردن به تاریخ، زندگی و بسیاری دیگر از مفاهیم بنیادی را به من نشان داد.

نویسندۀ این کتاب اندیشمندی معاصر است که در سال ۱۸۸۶ میلادی با نام رنه گنون (René Guénon) در پاریس متولد شد. گنون در سال ۱۹۱۲ به اسلام گروید، نام تازه‌ای برای خود انتخاب کرد و بعد از چند سال به مصر مهاجرت کرد. او در سال ۱۹۵۱ با نام شیخ عبدالواحد یحیی در قاهره از دنیا رفت.

گنون برجسته‌ترین چهرۀ یکی از مکاتب معاصر اندیشه است که معمولا آن را با عنوان «سنت‌گرایی» می‌شناسند اما اندیشمندان این مکتب ترجیح می‌دهند که آن را «فلسفۀ ابدی» یا «خرد جاودان» بنامند. ایدۀ اصلی این مکتب هم در همین نام نهفته است؛ آن‌ها معتقدند راه درست زندگی و مرگ برای انسان در حکمتی ازلی و ابدی است که در اصل از جانب خداوند به انسان انتقال داده شده است؛ حکمتی که اساس و مبنای همۀ ادیان و کتاب‌های آسمانی و آیین‌های راست و درستی است که در طول تاریخ در نزد اقوام مختلف وجود داشته‌اند.

به غیر از گنون، اندیشمندان دیگری همچون فریتیوف شوان، آناندا کوماراسوامی و سید حسین نصر (فیلسوف ایرانی مقیم آمریکا) از برجسته‌ترین چهره‌های این مکتب هستند.

اما برگردیم به «سیطرۀ کمیت و علائم آخرالزمان». اولین جایی که کتاب جاذبه‌اش را به من نشان داد زمانی بود که فهرست عناوینش را دیدم؛ عناوینی رازآلود و مبهم که به همان اندازه پرکشش بودند. برخی از عناوین فصول کتاب از این قرارند: «از کُره تا مکعب»، «معنی صنایع فلزی»، «انحطاط پول»، «دشمنی با راز»، «دو معنی گمنامی» و . . ..

اما افسون اصلی کتاب زمانی مرا فراگرفت که با تلاش و اهتمام کامل برای فهمیدنش، شروع به خواندن آن کردم. آن وقت بود که روزنه‌ها شروع به باز شدن کردند. هر فصل از کتاب را که می‌خواندم انگار چیزی را شنیده باشم که هرگز نه تنها خودم بلکه هیچ کس دیگری در اطراف من هم شبیه آن را نشنیده باشد. کتاب طرفدار ایده‌هایی «قدیمی» بود که برای من بی‌نهایت «تازه» جلوه می‌کردند.

بعضی جاها همدلی داشتن با نویسنده برای من دشوار بود یا مطلبی را که می‌خواندم به هیچ وجه نمی‌توانستم بپذیرم؛ اما این مخالفت مانع از این نمی‌شد که کتاب دیدگاه تازه‌ای به من ببخشد. انگار تمام این گفتارهای در ظاهر پراکنده در بارۀ موضوعات گوناگون، می‌خواستند این حقیقت را به من گوشزد کنند: جهانی که تو در آن زندگی می‌کنی تنها «یک» جهان در میان همۀ جهان‌های ممکن است.

البته منظورم از این عبارت را نباید در قالبی علمی و تخیلی درک کنید. منظورم از جهان، یک فضای جهانشمول فکری و فرهنگی است که ما را چنان در خودش فرو می‌برد که گمان میکنیم آنچه می‌بینیم و می‌شنویم همۀ حقیقت است و حقیقت دیگری یا جهان فرهنگی دیگری نمی‌تواند وجود داشته باشد.

این کتاب به من نشان داد که ما در «جهان مدرن» زندگی می‌کنیم اما نمی‌دانیم که معنای زیستن در جهان مدرن خیلی بیشتر از صرف داشتن امکانات و تکنولوژی‌های تازه است. شیخ عبدالواحد یحیی در این کتاب مخاطبش را مثل یک مسافر ماجراجو به کشف زوایای همین جهانی می‌برد که در آن زندگی می‌کنیم؛ جهانی که فکر می‌کنیم آن را می‌شناسیم اما چون هرگز از آن «فاصله» نگرفته‌ایم در واقع شناخت درستی هم نسبت به آن پیدا نکرده‌ایم.

گنون نشان می‌دهد که جهان مدرن مجموعه‌ای از ایده‌های بنیادی را دارد که خود را به صورت حقایقی بدیهی و ابدی به ما تحمیل می‌کنند؛ ایده‌هایی دربارۀ پول، دربارۀ کار، دربارۀ علم، دربارۀ حقیقت و دربارۀ هر مفهوم اساسی و مهمی که در ذهن ما می‌تواند باشد. کتاب به ما می‌گوید که بسیاری از این ایده‌ها به هیچ وجه بدیهی و ابدی نیستند بلکه ابداعاتی نسبتا جدید هستند که همراه با خودشان، تاریکی‌ها و فروبستگی‌هایی مصیبت‌بار را به زندگی بشر وارد کرده‌اند.

در اینجا نمی‌خواهم ایده‌های این کتاب را تشریح کنم بلکه تنها می‌خواهم «تجربه شخصی» خودم از خواندن آن را شرح بدم. می‌توانم بگویم آنچه که این کتاب به من داد، یک «عقیده» یا باور خاص دربارۀ فلان موضوع نبود، بلکه یک آگاهی و امکان تازه از اندیشیدن بود؛ امکان نگاه کردن با شک و تردید به جنبه‌هایی از زندگی مدرن که حتی بسیار بدیهی، مطلوب و مفید به نظر می‌رسند. با خواندن این کتاب بود که درک کردم فلسفه چگونه می‌تواند به معنی واقعی کلمه مرا از «جهان» خودم بیرون ببرد؛ جهانی که آنقدر بزرگ و فراگیر است که نتوانسته بودم به آن نگاه کنم.

گاهی بعضی چیزها از فرط کوچکی به چشم نمی‌آیند و گاهی بعضی چیزها آنقدر بزرگ هستند و احاطه‌شان بر ما آنقدر فراگیر است که ممکن است فراموششان کنیم؛ ممکن است فراموش کنیم که چیز غیر از «آنچه هست» هم می‌تواند وجود داشته باشد. با این نگاه، فلسفه می‌تواند معنای خاص و تازه‌ای پیدا کند: تلاشی فکری برای بیرون رفتن از جهانی که هست برای دیدن جهان‌هایی که می‌توانند باشند و بهتر است که باشند.

كلیدواژه‌های مطلب: برای این مطلب كلیدواژه‌ای تعریف نشده.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ترين مطالب اين بخش
  چند درصد از ایرانیان این مرد بزرگ را می‌شناسند؟

اگر او نبود، شناخت ما از ایران باستان و کتاب‌های مهم و اصیلی، چون اوستا خیلی کم بود.

  چرا از گوش دادن به موسیقی غمگین لذت می‌بریم؟

وقتی موسیقی غمگین گوش می‌دهیم آن را در زمینه زیبایی‌شناختی، لذت‌بخش می‌دانیم، این پدیده به عنوان پارادوکس لذت بردن از موسیقی غمگین شناخته می‌شود.

  بی‌اخلاقی پژوهشگران اخلاق ایرادی ندارد!

هرکسی که نماد چیزی است، باید بهترین آن باشد. پژوهشگران اخلاق و فیلسوفان اخلاق هم از این امر مستثنا نیستند.

  زندگی، عشق و ادبیات

مروری بر زندگی و آثار آن تایلر

  شاعری در حضور پروانگی‌های مقدس

مروری بر هستی‌شناسی در شعر بیژن نجدی