نوشتهٔ کوتاهی خواندم از آقای حسین دهباشی که یکی از سران طالبان وقتی به ایران آمده بود از سخن گفتن به زبان فارسی امتناع ورزیده و خواستار مترجم شده بود. آقای دهباشی از این که طالبان بدین وسیله زبان فارسی را تحقیر کرده بودند اظهار تأسف نموده و امتناع ایشان از سخن گفتن به فارسی را دردناک دانسته بود. امّا این عمل طالبان و به طور کلّی رفتاری که طالبان در جهت حذف زبان فارسی در پیش گرفته اند به نظر من تحقیر زبان فارسی نیست. طالبان نمیتوانند با این اعمال بچه گانه فارسی را تحقیر کنند و سیاست زبانی ایشان هم مطمئناً به شکست منتهی خواهد شد و دود آن هم بیش از هر کس به چشم خود طالبان و مردم افغانستان خواهد رفت. زبان فارسی هم برای افغانستان و هم برای ایران و چه بسا تاجیکستان بخشی از هویت ملّی و فرهنگی و همچنین دینی مردمان این کشورها به شمار میآید و حتی تضعیف آن می تواند خسارتهای زیادی به این کشورها وارد کند، خسارتهایی که هم جنبهٔ مادی خواهد داشت و هم جنبه معنوی.
چرا میگویم تضعیف آن، به دلیل این که حذف زبان فارسی در این کشورها ممکن نیست. شما نمی توانید زبانی را که مردم بدان سخن می گویند و قرنها حوائج مادی و معنوی خود را با آن برآورده کرده و شاهکارهای جاودانه ای در این زبان پدید آورده اند و مردم به آن عشق می ورزند و از طریق آن با خدای خود راز و نیاز می کنند با صدور بخشنامه های دولتی و به زور سر نیزه از آنها بگیرید. در کشورهای فارسی زبان، بخصوص در ایران، ما زبانهای محلی متعددی داریم که ایرانیان و افغانستانی ها و تاجیکها بدانها تکلّم می کنند. ولی هیچ یک از آن زبانها نقش زبان فارسی را نداشته و ندارند، و نمی توانند جای فارسی را بگیرند. زبان فارسی، یا به قول مردم افغانستان «دری» و به قول مردم تاجیکستان «تاجیکی»، به دو دلیل این جایگاه خاص را در این کشورها پیدا کرده است، یکی از آنها دلیل تاریخی است و دیگر دلیل شکوفایی آن؛ و من در اینجا می خواهم کرد این دو دلیل را توضیح دهم.
دلیل تاریخی به آثاری مربوط می شود که در زبان فارسی / دری/ تاجیکی پدید آمده است، آثاری که نظیر آنها در زبانهای دیگر این کشورها نیست. اصل زبان فارسی در قرنهای اولیهٔ تاریخ اسلامی در خراسان، بخصوص در شهرهایی چون بخارا و سمرقند و ترمذ و بلخ و غزنه و هرات و طوس و نیشابور پدید آمد و در قرنهای سوم و چهارم و پنجم ناگهان یک خلاقیت و شکوفایی کم نظیر، و بلکه بی نظیر، شبیه به معجزه ای فرهنگی، در این زبان صورت گرفت. مردم خراسان گویی با در آغوش کشیدن عرفان و فلسفه اسلامی و مذهب عشق الهی دست به آفرینش عمیق ترین و دقیق ترین آثاری زدند که برخی از آنها جزو شاهکارهای ادبیات جهانی به ثبت رسیده است. البته، خراسانیان هم به عربی نوشتند و هم به فارسی، ولی برخی از آثار فارسی شاهکارهایی بود که خراسانیان نتوانستند نظیر آنها را به عربی بنویسند. اثری نظیر شاهنامه فردوسی را ممکن نبود به زبان عربی بسرایند. سوانح احمد غزالی را ممکن نبود به عربی بنویسند، یا اگر می نوشتند چیز دیگری می شد. تاثیری که مناجاتهای خواجه عبدالله انصاری هروی در دل فارسی زبانها دارد، هیچ یک از مناجاتها و دعاهای عربی ندارد. برخی از آثار فارسی که در این دوره نوشته شده است به نوعی دائرة المعارف یا دانشنامه است. شرح تعرّف مستملی بخاری دانشنامه ایست در تصوف که نظیر آن در عربی نیست، و عرفای فارسی زبان، مانند احمد غزالی و مولانا جلال الدین بلخی متاثر از آن بوده اند. تاریخ مسعودی که به تاریخ بیهقی معروف است اگر به صورت کامل به دست ما رسیده بود نوعی دانشنامه به زبان فارسی به شمار می آمد.
حکما و فلاسفه و همچنین عرفای خراسانی هم معتقد بودند که فلسفه و حکمت و عرفان را باید به زبان مردم خراسان نوشت، یعنی فارسی. ابوالعباس ایرانشهری در قرن سوم همهٔ آثار فلسفی خود را به فارسی نوشت، که متاسفانه هیچ یک از آنها تاکنون به دست ما نرسیده، مگر پاره ای از جملاتی که ناصر خسرو قبادیانی در آثار فلسفی خود نقل کرده است. ناصر خسرو مانند ایرانشهری و به طور کلّی شیعیان معتقد بودند که فلسفه و حکمت و حتی عرفان را به فارسی باید نوشت. و چون آنها اسلام را دین جهانی می دانستند و قرآن را آخرین کتاب آسمانی می انگاشتند، آن را به فارسی ترجمه کردند. در هیچ زبانی به اندازه زبان فارسی ترجمه قرآن وجود ندارد. مفسرانی چون رشید الدین میبدی و سورآبادی حتی تفاسیر قرآن را به فارسی نوشتند. فهرست تفاسیر قدیم فارسی خود یک فهرست بلند بالاست. برخی فلسفه را به زبان فارسی و به نظم درآوردند، مانند ناصر خسرو قبادیانی و حکیم عمر خیام نیشابوری. اشعار خیام را_ که به بسیاری از زبانها ترجمه شده است- خیلی ها بیانگر فلسفه زندگی خراسانیان یا ایرانیان در زبان فارسی دانسته اند.
دربارهٔ معجزه ای که در قرنهای سوم و چهارم و پنجم در زبان فارسی / دری/ تاجیکی رخ داد می توان چندین مجلد کتاب و مقاله نوشت که مسلما در اینجا نمیتوان آنچنان که شایسته است بدان پرداخت. در هر حال همین معجزه زبانی و اشعاری که به این زبان سروده شده است، مانند اشعار رودکی، عاملی است که به رئیس جمهور فهیم تاجیکستان، امام علی رحمان، اعتماد به نفس می بخشد تا چنانکه به رئیس جمهور ایران گفته است، درسازمان ملل متحد به زبان تاجیکی سخن بگوید. کسانی که از طرف افغانستان می خواهند در مجامع بین المللی به زبان پشتون سخن بگویند، با اتکا به کدام اثر فرهنگی است که می خواهند سر خود را بالا نگه بدارند؟
معجزه ای که در زبان فارسی در خراسان رخ داد به لحاظی بذرهایی بود که در گلستان این زبان کاشته شد، چه از قرن ششم به بعد هزاران عنوان کتاب و رساله و دیوانهای شعر به زبان فارسی / دری / تاجیکی تصنیف گردید، برخی در شهرهای خراسان، در تاجیکستان و ازبکستان و افغانستان کنونی، و پاره ای در ایران. در واقع نویسندگان و شعرای خراسان بودند که زبان فارسی را از شهرهای خراسان به غرب بردند. نظامی گنجوی به زبان فردوسی شعر می سرود. سعدی و حافظ و صدها شاعر و نویسنده اصفهانی و شیرازی و همدانی و تبریزی و زنجانی به تبع سنایی غزنوی و عطار نیشابوری و مولانای بلخ اشعار خود را سرودند. و عجیب است که رنسانس فرهنگی دورهٔ تیموری هم به مرکزیت هرات رخ داد. در دورهٔ تیموری بود که جغرافیای زبان فارسی وسیعترین قلمروی را که یک زبان می توانست داشته باشد، از آسیای صغیر گرفته تا هندوستان و ماوراءالنهر، به دست آورده بود. و بدین ترتیب، زبانی که در یک زمان به طور معجزه آسا، در شهرهای افغانستان کنونی و تاجیکستان و ازبکستان، قدم به صحنه فرهنگی جهان گذاشته بود به صورت یک زبان همگانی (لینگوافرانکا) با پشتوانه ای غنی، تقریبا در همهٔ زمینه های علمی و عرفانی و هنری و حتی سیاسی درآمد. برای اینکه تصوری از این پشتوانه غنی داشته باشیم کافیست که به فهرستهای نسخه های خطی فارسی که در کتابخانه های سراسر جهان نگهداری می شود نگاهی بیفکنیم. بسیاری از کتابها فقط یک عنوان کتاب نیست، بلکه مجموعه ای از آثار مختلف است. یک نمونه از این آثار سفینه تبریز است که خود دهها اثر را در زمینه های مختلف در خود جای داده است. سفینه تبریز و سفینه های دیگر از این نوع در واقع نمایانگر نقش زبان فارسی در شهری است که سفینه ها در آنها تهیه شده است، نقشی که هیچ یک از زبانهای محلی دیگر نداشته است. سفینه تبریز نشان می دهد که در اوائل قرن هشتم تبریز یکی از مراکز فرهنگی زبان فارسی بوده است، همچنانکه فیروزکوه، که امروزه تقریباً اثری از آن در افغانستان نمانده است، در نیمهٔ دوم قرن ششم، در عهد غوریان، یکی از مراکز فرهنگی زبان دری بوده؛ یا هرات و شیراز در قرن نهم، در عهد تیموریان، همین نقش را به عهده داشته اند.
که زبان فارسی در دوازده قرن گذشته در پهنهٔ حکما و فلاسفه و همچنین عرفای خراسانی هم معتقد بودند که فلسفه و حکمت و عرفان را باید به زبان مردم خراسان نوشت، یعنی فارسی. ابوالعباس ایرانشهری در قرن سوم همهٔ آثار فلسفی خود را به فارسی نوشت، که متاسفانه هیچ یک از آنها تاکنون به دست ما نرسیده، مگر پاره ای از جملاتی که ناصر خسرو قبادیانی در آثار فلسفی خود نقل کرده است. ناصر خسرو مانند ایرانشهری و به طور کلّی شیعیان معتقد بودند که فلسفه و حکمت و حتی عرفان را به فارسی باید نوشت. و چون آنها اسلام را دین جهانی می دانستند و قرآن را آخرین کتاب آسمانی می انگاشتند، آن را به فارسی ترجمه کردند. در هیچ زبانی به اندازه زبان فارسی ترجمه قرآن وجود ندارد. مفسرانی چون رشید الدین میبدی و سورآبادی حتی تفاسیر قرآن را به فارسی نوشتند. فهرست تفاسیر قدیم فارسی خود یک فهرست بلند بالاست. برخی فلسفه را به زبان فارسی و به نظم درآوردند، مانند ناصر خسرو قبادیانی و حکیم عمر خیام نیشابوری. اشعار خیام را_ که به بسیاری از زبانها ترجمه شده است- خیلی ها بیانگر فلسفه زندگی خراسانیان یا ایرانیان در زبان فارسی دانسته اند.
دربارهٔ معجزه ای که در قرنهای سوم و چهارم و پنجم در زبان فارسی / دری/ تاجیکی رخ داد می توان چندین مجلد کتاب و مقاله نوشت که مسلما در اینجا نمیتوان آنچنان که شایسته است بدان پرداخت. در هر حال همین معجزه زبانی و اشعاری که به این زبان سروده شده است، مانند اشعار رودکی، عاملی است که به رئیس جمهور فهیم تاجیکستان، امام علی رحمان، اعتماد به نفس می بخشد تا چنانکه به رئیس جمهور ایران گفته است، درسازمان ملل متحد به زبان تاجیکی سخن بگوید. کسانی که از طرف افغانستان می خواهند در مجامع بین المللی به زبان پشتون سخن بگویند، با اتکا به کدام اثر فرهنگی است که می خواهند سر خود را بالا نگه بدارند؟
معجزه ای که در زبان فارسی در خراسان رخ داد به لحاظی بذرهایی بود که در گلستان این زبان کاشته شد، چه از قرن ششم به بعد هزاران عنوان کتاب و رساله و دیوانهای شعر به زبان فارسی / دری / تاجیکی تصنیف گردید، برخی در شهرهای خراسان، در تاجیکستان و ازبکستان و افغانستان کنونی، و پاره ای در ایران. در واقع نویسندگان و شعرای خراسان بودند که زبان فارسی را از شهرهای خراسان به غرب بردند. نظامی گنجوی به زبان فردوسی شعر می سرود. سعدی و حافظ و صدها شاعر و نویسنده اصفهانی و شیرازی و همدانی و تبریزی و زنجانی به تبع سنایی غزنوی و عطار نیشابوری و مولانای بلخ اشعار خود را سرودند. و عجیب است که رنسانس فرهنگی دورهٔ تیموری هم به مرکزیت هرات رخ داد. در دورهٔ تیموری بود که جغرافیای زبان فارسی وسیعترین قلمروی را که یک زبان می توانست داشته باشد، از آسیای صغیر گرفته تا هندوستان و ماوراءالنهر، به دست آورده بود. و بدین ترتیب، زبانی که در یک زمان به طور معجزه آسا، در شهرهای افغانستان کنونی و تاجیکستان و ازبکستان، قدم به صحنه فرهنگی جهان گذاشته بود به صورت یک زبان همگانی (لینگوافرانکا) با پشتوانه ای غنی، تقریبا در همهٔ زمینه های علمی و عرفانی و هنری و حتی سیاسی درآمد. برای اینکه تصوری از این پشتوانه غنی داشته باشیم کافیست که به فهرستهای نسخه های خطی فارسی که در کتابخانه های سراسر جهان نگهداری می شود نگاهی بیفکنیم. بسیاری از کتابها فقط یک عنوان کتاب نیست، بلکه مجموعه ای از آثار مختلف است. یک نمونه از این آثار سفینه تبریز است که خود دهها اثر را در زمینه های مختلف در خود جای داده است. سفینه تبریز و سفینه های دیگر از این نوع در واقع نمایانگر نقش زبان فارسی در شهری است که سفینه ها در آنها تهیه شده است، نقشی که هیچ یک از زبانهای محلی دیگر نداشته است. سفینه تبریز نشان می دهد که در اوائل قرن هشتم تبریز یکی از مراکز فرهنگی زبان فارسی بوده است، همچنانکه فیروزکوه، که امروزه تقریباً اثری از آن در افغانستان نمانده است، در نیمهٔ دوم قرن ششم، در عهد غوریان، یکی از مراکز فرهنگی زبان دری بوده؛ یا هرات و شیراز در قرن نهم، در عهد تیموریان، همین نقش را به عهده داشته اند. خود داشته تاریخ یک زبان زنده و توانمند است. زنده بودن این زبان هم به این معنی نیست که اقوام و ملتهایی به این زبان تکلم می کرده اند. زبانهای دیگری هم بوده اند در همین جغرافیا که مردمان آنها هریک به زبانی سخن می گفته اند، و لیکن آن زبانها سرزنده بودن و بالندگی فارسی را نداشته اند.
زبان فارسی در واقع چند مرحله از مراحل زندگی را در این مدّت پشت سر گذاشته است. در ابتدا، این زبان نهالی بود که شاخه هاو برگهایی بر آن روییده بود. این شاخه ها و برگها آثار منثور و منظوم درخشانی بود در حکمت و معارف اسلامی و قرآنی و حماسه های جاودانی همچون شاهنامه فردوسی و رمانسهایی همچون ویس و رامین، و آثاری عرفانی همچون شرح تعرف مستملی بخاری و مناجاتها و تعالیم حکمت آمیز خواجه عبدالله انصاری هروی و رباعیهای حکیمانه مانند رباعیات خیام نیشابوری، و آثار تعلیمی همچون قابوس نامه و بحرالفوائد و دهها اثر دیگر که پاره ای از آنها به کلّی مفقود شده است.
در دومین مرحله زبان فارسی درختی شد سرسبز، که شاخه های خود را به اطراف و اکناف گسترانیده و آثار متعددی، در نظم و نثر، پدید آورده و هنرورزی و صنعت را در برخی از آثار به کمال رسانده بود. آثاری همچون ترجمه کلیله و دمنه نصرالله منشی، چهارمقاله عروضی سمرقندی، داستانهای فلسفی – عرفانی شهاب الدین سهروردی، دیوانهای شعرایی چون خاقانی و همام تبریزی، و مثنویهای سنایی غزنوی و خمسه نظامی و آثار نظم و نثر سعدی و مثنوی مولانا جلال الدین بلخی و دیوان حافظ و تاریخ وصاف و صدها اثر منظوم و منثور دیگر همه متعلق به دوران باروری زبان فارسی در قرنهای ششم تا نهم است، به طوری که وقتی در قرن نهم، در دورهٔ تیموری، شهر هرات مرکز فرهنگی زبان فارسی می شود، به گنجینه ای از آثار بی همتایی تکیه می زند که فخر دولت تیموریان در سراسر سرزمینهایی است که زیر نگین دارند، چه در افغانستان و چه در ایران و چه در هندوستان و چه در آسیای صغیر.
سومین مرحله از سرزندگی و بالندگی زبان فارسی را باید مربوط به فعالیت زبانی همین یکی دو قرن اخیر دانست، بخصوص در ایران. کشورهای شرقی، مانند ایران و افغانستان ، همچنین کشورهای دیگر آسیایی مانند هند و چین و ژاپن و غیره، وقتی از دو سه قرن پیش به فکر پیوستن به قافله علوم جدید و تمدن جهانی افتادند، متوجه شدند که نیاز به زبانی دارند که در آن بتوانند مفاهیم جدید علمی، هم علوم اجتماعی و انسانی و سیاسی و هم علوم دقیقه، و تکنولوژی جدید را بیان کنند. برای برآوردن این نیاز هم یا باید به یکی از زبانهای اروپایی مانند فرانسه و انگلیسی و آلمانی متوسل می شدند، یا این که زبان خود را برای این منظور مجهز می کردند.
خوشبختانه نیاکان ما هم در ایران سعی کردند زبان فارسی را از این حیث تجهیز کنند و به همین جهت زبان فارسی ابتدا برای بیان مفاهیم علوم انسانی و سیاسی و سپس علوم ریاضی و فنی مجهز شود و دانشگاههای ایران توانستند از طریق زبان فارسی فلسفه های جدید و نظریات علمی مدرن، از طبیعیات و ریاضیات گرفته تا سیاست و حقوق بین الملل و غیره، را به فرهنگ خود وارد نمایند و به دانشجویان آموزش دهند. در واقع، در قرن گذشته ایران در یک دو راهی زبانی قرار گرفته بود که یا باید مانند هندوستان یکی از زبانهای اروپایی، مانند فرانسه یا انگلیسی، را در نظام آموزشی خود اختیار کنند یا به یکی از زبانهای موجود خود متوسل شوند و آن را برای رسیدن به مقصود آماده سازند. خوشبختانه ایرانیان به یکی از زبانهای اروپایی متوسل نشدند، بلکه راه دوم را اختیار کردند و از میان تمام زبانهای موجود در ایران، زبان فارسی دری را مستعد و آماده ورود به میدان علم و فرهنگ و تمدن جدید یافتند.
ایرانیان بخصوص در نیم قرن گذشته ده ها هزار عنوان در رشته های مختلف علمی برای دانشگاهها از زبانهای اروپایی به فارسی ترجمه کرده اند و حتی به این زبان در رشته های علمی دست به تالیف زده اند، به طوری که تقریباً در همهٔ رشته های دانشگاهی دانشجویان می توانند تا مقطع لیسانس (کارشناسی) و بعضاً فوق لیسانس (کارشناسی ارشد) تحصیل کنند و حوائج خود را با زبان فارسی برآورده سازند. زبان فارسی امروزه نه تنها برای ترجمه همه علوم و معارف دانشگاهی توانا شده، بلکه عملاً هم گنجینه ای از بسیاری از کتابهای کلاسیک در زمینه های فلسفی و تاریخی و همچنین ادبیات کشورهای غرب و شرق را در جنب کتابهای علوم دقیقه و فنی و مهندسی و دانشنامه های علمی و واژگانها و واژه نامه های علوم جدید تهیه کرده است و لذا این زبان فقط زبان شعر و داستانسرایی و تاریخ نویسی نیست، بلکه زبانی است که با همه زبانهای زنده و پیشرفتهٔ جهان می تواند رقابت کند.
امروزه کسانی که می توانند به فارسی بخوانند و بنویسند فقط در کشورهایی چون ایران و افغانستان و تاجیکستان به سر نمی برند. دهها میلیون فارسی زبان هم اکنون در خارج این کشورها، چه در امریکا و اروپا و چه در آفریقا و آسیا اقامت دارند، و برای خود نه تنها کتابخانه ها و کتابفروشی ها بلکه مؤسسات انتشارات کتابهای فارسی هم دائر کرده اند و همهٔ اینها از برکت همان درختی است که تخم آن را در هزار و دویست -سیصد سال پیش خراسانیان در زمین فرهنگ خود کاشتند و سپس مناطق دیگر چه در افغانستان و چه در ایران این درخت را آبیاری کردند تا نسل کنونی و نسلهای آینده بتوانند از ثمرات آن بهره مند شوند. زبان فارسی همچون کشتی اقیانوس پیمایی است که نه تنها فارسی زبانان در ایران و افغانستان، بلکه در سراسر جهان، خواه زبان مادریشان فارسی باشد و خواه زبان دیگر، بر آن سوار می شوند تا بتوانند از دریاهای پرتلاطم عبور کنند. اگر حکومت جمهوری اسلامی در ایران بر این کشتی سوار شده است، در حقیقت اغتنام فرصت کرده است و الّا این زبان فقط متعلق به ایران نیست. زمانی حکومتهای افغانستان هم از این فرصت استفاده میکردند. امروزه رئیس جمهوری تاجیکستان و ایران افتخار می کنند که به این زبان تکلم می کنند و باید هم بکنند. ایران و افغانستان و تاجیکستان اگر امروزه سوار بر این کشتی اقیانوسپیما نشوند، مجبور خواهند شد برای بیان مفاهیم علمی و فرهنگی جدید به انگیسی یا یک زبان اروپایی دیگر متوسل شوند و راه از خود بیگانگی را بپیمایند یا به قایقی کوچک آویزان شوند که فقط مدتی آنها را از غرق شدن نجات خواهد داد.
زامبیها چگونه وارد دنیای ما شدند؟
به مناسبت زادروز بیژن جلالی
او در آینه خودخندی شخصیتهای دایی جان ناپلئون خودش را میبیند و در حقیقت به خود وجودیاش میخندد.
مگر میشود فرهنگ این کشور را تنها با دو سطر اینجا در «فیسبوک» و سه سطر آنجا در توییتر و تلگرام ارتقا داد؟
شوروی آدامس را سرگرمی کاپیتالیستی تلقی میکرد.