هممیهن: یکی از مهمترین برنامههای علمی گروه «روندهای فکری» مرکز مطالعات استراتژیک خاورمیانه در یک دهه اخیر، گفتوگو با روشنفکران و دانشوران برجسته ایرانی بوده است. این گروه ذیل برنامه «در کجا ایستادهایم»، تلاش کرده با اندیشمندان ایران چون داریوش آشوری و محسن رنانی گفتوگو کند تا دریابد در کجا ایستادهایم و به کدامسو در حال حرکتیم. چندی پیش آخرین برنامه این گروه به بررسی «اندیشه، آورده و بایستههای استاد مقصود فراستخواه در جهان فکر و فرهنگ ایرانی» اختصاص پیدا کرد. در این نشست که با استقبال مخاطبان نیز همراه بود، مقصود فراستخواه؛ جامعهشناس و استاد برنامهریزی توسعه آموزش عالی، نعمتالله فاضلی؛ انسانشناس، مصطفی مهرآیین؛ عضو هیئتعلمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، محمد ترکمان، تاریخپژوه، کمال رضوی؛ پژوهشگر اجتماعی، سمیه توحیدلو؛ جامعهشناس، فریدون رحیمزاده؛ فلسفهپژوه و مختار نوری؛ پژوهشگر علوم سیاسی و مدیر گروه «روندهای فکری» حضور داشتند و به بررسی ابعاد گوناگون زیست فکری و کنشهای روشنفکرانه مقصود فراستخواه پرداختند؛ روشنفکر و نویسندهای که در دهههای اخیر آثاری ماندگار از خود بر جای گذاشته و استقبال عمومی گسترده از بسیاری آثار و وامگیری از مفاهیم برساخته او، نشان از تاثیرگذاری آرام و پیوستهاش در فاهمه عمومی جامعه ایران دارد. فراستخواه متفکری در پی آواز حقیقت است که هر چه پیشتر آمده، به اهمیت گفتوگو و مشارکت مدنی در برساختن و نیل به حقیقت بیشتر پی برده و با پرهیز از قطبیسازیهای رایج و غالب تعلقخاطرهای قبیلهگونه فکری در میان فرهیختگان ایرانی کوشیده است در هنگامه این هیاهوها با مشی علمی و اعتدالی، امیدوارانه و واقعگرایانه، در میانه دانشگاه و جامعه، راهی به حقیقت و واقعیت امور بیابد تا از این مسیر، درمانی برای دردهای ایران بیابد. تاکید بسیاری از سخنرانان بر این وجه از کارنامه فراستخواه، گواهی است بر اینکه میتوان بهراستی او را جوینده فروتن حقیقت و پوینده دردمند ایران دانست. در ادامه، با توجه به محدودیت صفحه خلاصهای از برخی سخنرانیهای این نشست، تقدیم خوانندگان خواهد شد.
نگاه متفکر
مقصود فراستخواه: تقلاهای مطالعاتی و دانشآموزی من با چهار دوره قابل مفصلبندی هستند. در هر یک از این چهاردوره، با یک دوگانهای مواجه بودهام و در هر دوره مسئلهمندی خاصی داشتم و برنامه مطالعاتی ویژهای را نیز پیگیری میکردم، ضمن آنکه فضازمان هر چهاردوره، فضای ایران بهعنوان یک واحد سرزمینی بوده است.
دوره اول در دهه ۶۰ و بخشی از دهه ۷۰ شمسی است. دوگانهام سنت و تجدد است. گاهی بهجای تجدد و سنت ترجیح میدهم از عنوان تمدن و تجدد استفاده کنم. کمااینکه در کارهایم هم از این عنوان استفاده کردهام. مسئلهام در این دوران این است که وضع فکر در ایران به یک بیتعادلی بحرانی رسیده است. یک علت آن هژمونیک شدن دین در چند دهه اخیر است زیرا در جهان امروزی منابع معناساز متعددی وجود دارد مانند عقلانیت انتقادی، علم، انسانگرایی و… معرفت دینی با این معرفتها همسایگی نکرده بلکه بر آنها فائق شده است. راهبردی نیز که در این موضع دنبال کردهام، صلح معرفتشناختی بوده است؛ گفتوگویی صلحآمیز و منطقی میان معرفتهای دینی، علمی، عرفانی، هنری، فلسفی و… این گفتوگو پیشتر نبوده است و باید برای آن پروتکلی لحاظ کرد. پیرنگ معرفتی من در این دوره بیشتر فلسفی است. آثاری چون «دین، خرد، دانش»، «سرآغاز نواندیشی معاصر» و «تعریف مجدد دین» در این دوره نوشته شدهاند.
دوره دوم مربوط به دهه ۷۰ و بخشی از دهه ۸۰ است. دوگانهام فرهنگ و توسعه است. مسئلهام نیز وضع فرهنگ عمومی و خلقیات ضدتوسعه در ایران است. ما مدام میخواهیم از سایه خود پیشی بگیریم اما این سایه ضد توسعه است. بنابراین باید نخست حجاب خلقیاتمان را برطرف کنیم. من اینجا در پی تحلیل نهادی خلقیات بودهام. در ضمن اندکی از خلقیاتشناسی میراث جمالزاده فاصله گرفتهام و با تحلیل نهادی کوشیدهام جامعهشناسی تغییر را دنبال کنم. نتیجهای که گرفتهام این است که این خلقیات در ذات ما ایرانیان نیست و نباید ذاتباورانه به این خلقیات نگریست، بلکه با تحلیل نهادی باید به نقش ساختارها، نهادها و مسیر تاریخیمان توجه کرد. تاکید من در این دوره، یادگیری جمعی و کنش جمعی در نهادهای مدنی، فضاهای جمعی، اجتماعات محلهای، حرفهها و صنوف بهعنوان یک راهحل برای خلقیات ضدتوسعه است. این امر بهوضوح در کتاب «ما ایرانیان» بیان شده است. پسزمینه مطالعاتم نیز مطالعات تاریخی، اجتماعی و انسانشناسی ایرانی و نهادگرایی نوین است.
در دوره سوم (دهههای۸۰ و ۹۰) با دوگانه ساختار و عاملیت دست به گریبان هستم تا مسئله «درماندگی آموخته» در میان ایرانیان را بررسی کنم. نقطه کوری که بهنظرم در این دوره ما دچار آن شدهایم، «امر اجتماعی» است. ما نسبت به امر اجتماعی نابینا شدهایم زیرا بهشدت به امر سیاسی خیره شدهایم. راهبردی که در دوره سوم دنبال کردهام، «رئالیسم عاملانه» است. یعنی ما بخشی از واقعیتی هستیم که دربارهاش صحبت میکنیم. پس ما نیز با تفسیر، درک، تخیل، صور خیال و کنشمان میتوانیم در ساختهشدن واقعیت شرکت کنیم و سهیم باشیم. اینجا اندکی از ترس و لرزهای دهههای ۶۰ و ۷۰ به سمت فلسفههای امید حرکت کردهام و امید و اضطراب توأمان را تجربه و سعی میکنم از امید اجتماعی صورتبندی به دست بدهم. پسزمینه مطالعاتیام، پویاییشناسی اجتماعی است. در جامعه ایران پویاییهایی (محله، خیابان، سبک زندگی و حوزه عمومی) وجود دارد که از فهم آنها بهدلیل خیره شدن بیش از حد به امر سیاسی غافل ماندهایم. «ذهن و همه چیز» در این دوره توسعه پیدا کرده است. البته بیشتر آثارم قبل از انتشار در قالب کتاب در محیطهای کوچکتر مورد بحث و بررسی قرار گرفتهاند؛ چه در کلاسها و دورهمیهای دوستانه تا سمینارها، گروههای کتابخوانی و… اصل سخنم در این کتاب این است که سرآغاز همه آغازها، آغازی است که در ذهن شبکهای، جمعی، فردی و گروهی ما و در تفسیر ذهن از هستی شکل میگیرد. «مسئله ایران» نیز در همین دوره نوشته شده است. یکی از زیرپروژههای امر اجتماعی در ایران که در همین دوره بدان پرداختهام، مسئله علم و دانشگاه در ایران است که کتابهایی چون «سرگذشت و سوانح دانشگاه در ایران»، «تحولات بیننسلی در زندگی دانشگاهی ایران؛ مطالعهای در سه نسل استادی»، «گاه و بیگاهی دانشگاه در ایران»، «استادان استاد چه کردند؛ تاریخ دارالمعلمین و دانشسرای عالی» و… است. در اینجا گفتهام درست است که دانشگاه و علم جزو قلمرو مستعمره دولت شده و استقلال نهادی ندارند و آزادی آکادمیک وجود ندارد اما در عین حال، علم طرحی اجتماعی است که مردم به دنبال آن هستند؛ اینکه کودکان برای تعلیم به مدارس فرستاده میشوند یک استراتژی اجتماعی برای تقلیل مرارتهاست. نباید اینها را به کمیگرایی، مدرکگرایی، فساد علمی و… تقلیل داد. اینها یک سویه ماجراست. نیمه گمشده دیگری نیز در این اقبال به تحصیل باید دید که در آنها ظرفیتهای تازهای برای آینده ایران میتوان یافت.
آخرین دوره از این ادوار چهارگانه، دهه ۹۰ بهبعد است. دوگانه من در این دوره، شکاف دولت و ملت است. این مسئله از آغاز در من بود اما در این دوره اخیر حساسیت بیشتری نسبت بدان پیدا کردم. مسئلهام اینجا این است که تاریخ با خطوط درشت برای ما بسیار مهم شده، از خطوط ریز تاریخمان و از «تاریخ خرد» غافل شدهایم و میگوییم استبداد فابریک ایرانی است و… تاریخ درشت، تاریخ حماسه و شکست است؛ تاریخ قهرمانها و ضدقهرمانها، تاریخ قاتلان یا شهیدان، تاریخ استبداد یا هرجومرج. من قصد دارم از این خوانش عبور کنم و به «تاریخ جزئیات» و «تاریخ میان» بنگرم. راهبرد انتخابی من در این دوره، «عاملیت» است. رسیدم به اینکه در ایران دوگانه گیدنزی ساختار و عاملیت، بهشکلی دیگر باید توضیح داده شود. در ایران انسانها، گروهها و اقدامات فردی و گروهی هوشمند اهمیت زیادی دارند؛ خود همین مرکز مطالعات خاورمیانه که ما اینک در آن حضور داریم، با این تعداد گروههای فعال علمی نمونهای از این اقدامات هوشمند است. مفهوم دیگری که در این دوره برایم اهمیت پیدا کرد، «بینانیت» است. طبق این مفهوم، حقیقت در میان است اما آن را در اینسو و آنسو جستوجو میکنیم و مسائل را سیاهوسفید میبینیم؛ حال آنکه میانه و همان قسمت خاکستری، فربهتر و غنیتر است. گرفتاری دیگر ما در همین حوزه، تقدیرگرایی و «پارادایم فقدان» است که برای رهایی از آن به «پارادایم امکان» اندیشیدهام؛ اینکه بتوانیم حتی در درون فقدانها، به امکان فکر کنیم و بدینطریق من به مفهوم «کنش مرزی» رسیدم که در کتاب «کنشگران مرزی» منعکس شده است. «اخلاق در ایران؛ بین زمین و آسمان» نیز یکی دیگر از آثار این دوره است.
نگاهی عصبشناختی به ارادهی آزاد
میل به خودکشی تنها آنگاه در روانِ آدمی پدیدار میشود که زندگی، ماهیتِ بحرانی خود را به شیوهای عریان آشکار کند.
در سینمای ایران گرچه از کتاب به عنوان منبع الهام و نگارش قصه و فیلمنامه استفاده شده که بیش از همه در سینمای اقتباسی ظهور میکند اما خود کتاب کمتر در درون قصه و کانون تصویر قرار گرفته و روایت شده است.
اگر او نبود، شناخت ما از ایران باستان و کتابهای مهم و اصیلی، چون اوستا خیلی کم بود.
وقتی موسیقی غمگین گوش میدهیم آن را در زمینه زیباییشناختی، لذتبخش میدانیم، این پدیده به عنوان پارادوکس لذت بردن از موسیقی غمگین شناخته میشود.