الف) از حدود نیمهی سدهی نوزدهم میلادی به بعد، با رشد مکتب سمبولیسم ، بهتدریج، تلقی و تصوّر از اثر ادبی، دستکم در نزد شماری از خوانندگان خاصتر، در معرض تغییر قرار گرفت. در این دورهی تاریخی، همچنان که ساختارهای اجتماعی در حال چرخشهای اساسی بود، جهان کلام نیز رو به دگرگونی داشت. از این رو، چهارچوبهایی که رومانتیستها یا رئالیستها با تأکید بر تخیّل یا واقعیت صِرف پیش میکشیدند، نمیتوانست برای کسانی که به ادبیات بهمثابه ابزار شاعران و نویسندگان در راه رسیدن به مطلوب عاطفی یا اجتماعی نمیاندیشیدند، درخور کفایت و صحت باشد. درواقع، مدرنیسم در حوزههای هنر و ادبیات به قلمروها و لایههای کشفنشده و پیچیدگیهای کمتر بیانشدهی هستی ، آدمی و هستیِ آدمی معطوف میشد. ظهور شاعرانی مانند بودلر، رمبو، ورلن، مالارمه و دیگران در این دوره، دنیایی شگفتآور و رنگارنگ از نوآوری را به چند نسل از دوستداران ادبیات نوید میداد. این دنیا نهتنها در فرانسه که بهویژه با آغاز سدهی بعد در انگلستان، آلمان، ایتالیا، اسپانیا، روسیه، پرتغال، ایالات متحدهی آمریکا و چند کشور دیگر هم در حال شناخته شدن و بسط بود. مدرنیسم ادبی به صورت جریان مستقیم تا قبل از آغاز جنگ جهانی دوم، و سپس به صورت غیرمستقیم پس از این دوره نیز تداوم یافت.
ب) به نظر میرسد مراد فرهادپور (متولد ۱۳۳۷) مترجم و مؤلف پُرتکاپو و تأثیرگذارِ آثار فکری و چند گرایش از فلسفههای مُضاف، در ضمن برگردانهای خود به شعر مدرنِ نیمهی دوم سدهی نوزدهم میلادی و نیمهی نخست سدهی بعد توجه خاصی داشته است (ازجمله: شعر مدرن از بودلر تا استیوِنس، بیدگل، ۱۳۹۵، ۲۳۴ ص). این نکته چندان عجیب نیست. واقعیت آن است که شعر فرنگی در پرتو نهضت مدرنیسم در یکصد سال مورد بحث به چنان اهمیت، غنا و تمایزی دست یافت که هر ادبپژوه آگاه و بامطالعهای را به خود جلب و مفتون خود میکند. علاوه بر این، فرهادپور، که صاحب ذوق شعرگویی نیز است، در سرودههایش در دهههای ۱۳۶۰-۱۳۹۰ به نحوی ملموس به تداوم راه ادبی شماری از این شعر و شاعران گراییده است. شعرهای وی در اواخر دههی ۱۳۸۰ و اواسط دههی ۱۳۹۰ ابتدا به صورت الکترونیکی در دو مجموعه، و سرانجام در پایان این دهه به شکل کاغذی در یک مجموعه منتشر شده است: ایدههای شعری برای شاعرانی که خواهند آمد (ردّ پا، ۱۳۹۹، ۱۶۶ ص).
پ) در شعرهای فرهادپور با وجود چند نمونه (ازجمله: ص ۴۴) زیست فردی بر زندگی اجتماعی غلبه دارد.راوی اغلب با خود، جهان و خدایان در گفتوگوست. حتی اگر او در جایی از ضمیر جمعی استفاده میکند بیشتر به اقتضای رعایت ناخودآگاه سنّت زبانی شرقی- یعنی فارسی- است نه دلیلی دیگر. علاوه بر این، تمایل او به اندیشه یا نوعی تأمل در بسیاری شعرها یا قسمتهایی از شعرها بسیار آشکار است. با اینهمه، این نکته به معنای غیاب عواطف در سرودهها نیست.درواقع، سرودههای فرهادپور را میتوان آمیزهای از تامُّلات و تالُّمات وی دانست: زمان، هستی، عشق، دلهره، خاطره، و بهطورکلّی نوسان میان اندیشهی زندگی و پَرهیب مرگ در قلمرویی کمابیش حاصل تجربۀ شخصی ـ گاه به صورت بازتاب امر عینی و گاه از مجرای امر ذهنیشده ـ با تمایل به کلامی معنامحور و مفهومخواه همراه شده است. با اینهمه، اگر شکسپیر در هملت میان «بودن و نبودن» مردد است، این سراینده پرسش خود را میان «زندگی و نوشتن» معلّق نگه داشته است (صص ۱۰۸-۱۰۹).
ت) با وجود آنکه لحن اخلاقی- تجویزی در چند شعر (مانند ص ۵۲) کلام را از وجه طبیعت ادبی خود قدری خارج کرده است، وجه شاخص بخش عمدهتری از سرودههای این شاعر را باید امر تراژیک یا دستکم غوطهور شدن در اندوههای تهنشین شده دانست. رنج هستیِ ذهنی و مشقّت وجود عینی ، چه هنگامیکه راوی در حال بیان فکرهای خود است و چه در لحظههایی که به قلمرویی حسی یا حسیتر وارد میشود، دست کم تا حدودی، به خواننده منتقل میشود. با اینهمه، او به عنوان شاعری غیرحرفهای به طبع، فقط در بخشی از این شعرها توانسته است با پرهیز از اِطناب یا ایضاح، شکل درونی و بیرونی شعر را به تعادل لازم یا کافی برساند. در چنین مواردی است که شاعر توانایی پیوند با خوانندهی خاصتر شعر را یافته است.
ث) به لحاظ نوع شعر، سرودههای فرهادپور در زمرهی شعر منثور/ سپیدِ غیرموسیقیایی قرار میگیرد. او به تجربۀ شعر منثورِ غیر تقطیعشده هم توجه نشان داده است (ص ۱۴۰). با وجود آنکه درمجموع، شاعر از شکل/ فرمگرایی دور به نظر میرسد، اما در یکی- دو مورد تمایلی به بازی با کلمهها یا تعبیرها (صص ۹۲-۹۳) یا نواختِ موسیقیایی مُقطّع و تلگرامگونه (صص ۸۰-۸۴) نیز در شعرها دیده میشود. اما چنین مواردی علاوه بر رویکرد به شعر موزون (صص ۱۲۹-۱۳۰) در زمرهی تواناییهای ادبی سراینده قرار ندارد. بهطورکلّی، با آنکه گاه تلمیحهایی به احتمال زیادناخواسته به شعر برخی شاعران مانند احمد شاملو («نه، این برف را [دیگر] سرِ باز ایستادن نیست»: ص ۷۰) یا اسماعیل خویی («گربههای تفکر»: ص ۱۰۸) و شاید یکی- دو شاعر دیگر در لابهلای سرودهها مشاهده میشود، این قلم نثرنویسانه در شعر سپید- نام غلط رایج برای شعر منثور- است که با تکیۀ نسبی بر زبان ادبی متعارف به بیشترین و بهترین شعرهای او شکل/ فرم بخشیده است.
ج) به نظر میرسد این سراینده در قلمرو شعر و شاعری آوای تکافتادهای باشد که با وجود آشنایی با برخی شاعران نوگرای پُرشهرت ایران، نه از طریق جریانهای شعریِ زبان فارسی، که در پی تأمّلات فکری و تألّمات روحی خود و پس از آشنایی با شعر مدرن غربی، به شعر سپید به زبان مادری یا ملّی خود رسیده است. البته، این نکته فراتر از اشارههای درونمتنیِ او به یکی – دو شاعر غربی (ص ۴۱) یا تلمیحی شاید ناخودآگاهانه به «زبالههای سنگی» (ص ۱۳۸) از منظومۀ سرزمین ویرانِ تی.اس. الیوت است. موقعیت او از این لحاظ تا حدودی با موقعیت بیژن جلالی در دهههای ۱۳۲۰-۱۳۳۰ درخور مقایسه است که سرانجام در سال ۱۳۴۱ به انتشار نخستین دفتر این شاعر منجر شد. از این رو، غیرمنتظره نیست که فرهادپور در سه مقدمهی خود نسبت به جریانهای شعر کشورش در موقعیتی گرگومیشگونه قرارگرفته باشد (صص ۱۵-۲۳).
چ) ). علاوه براین، در نگاه به نام مجموعه شعر مورد بحث نکتهای روانشناختی نیز توجه خواننده را به خود معطوف میکند: قسمت نخست نام دفتر (ایدههای شعری) از کفّ نفس، و قسمت دوم آن (برای شاعرانی که خواهند آمد) از اعتماد به نفس سراینده حکایت دارد. با اینهمه، اگر به طور موقّت از قسمت دوم عنوان این مجموعه صرفنظر کنیم، از چهار دهه شعرگوییِ مراد فرهادپور هشتاد و سه سروده به دوستدارانِ «شعر به دقیقهی اکنون» (تعبیر از احمد محیط و فیروزهی میزانی) نیز عرضه شده است. یکی از این دوستداران از میان این هشتاد و سه شعر، هشت شعر مُنقّح، شایستهی توجه و خواندنی را برگزیده است که متن کامل آنها بخش دوم مقالهی بسیار مختصر حاضر را تشکیل میدهد:
* آری
آری همهی ما شایستهی عشقیم
و سهمی از سعادت
اندکی آفتاب، قدری آب
و بادی که از افقهای باز بوزد
و درختی که زمان را برایمان معنا کند
و دوستانی که رنجهایمان را پاس گذارند
و گورستانی که در آن
بر مادرانمان بگرییم
و از پدرانمان بخشایش طلبیم
(ص ۲۷)
*تصویر
رویاهایم آبی است
نفس نرم اشیا
در حریرههای موّاج میپیچد
عروج خموش فکر
از خلال خاکستر
تکههای مرمرین فضا
در اقیانوس غلیظ زمان شناور است
تنهایی در میان انگشتانم میسوزد
هنگامی که روز
در آغوش ستونهای یشم و لاجورد
کدر میشود
دشتی ابرگون
مکعب جهان را تسخیر میکند
(ص ۴۹)
*شاعران
به یادگار نماند
نه عشق، نه نام نیک
به یادگار نماند
مگر دروغهای زیبای شمایان
کیمیاگران کلمات
شیّادان شعبدهباز مهربان
صیّادان حقیقتی که نیست
از برای شما هلهله میکشیم ما:
کودکان شرور
قربانیان قدسی شعور
خوانندگان خستهی شعر
(ص ۵۵)
*فاصله
چشمانت را بگشای
سنگپاره را در دست گیر
دورترین ستارگان در تواَند
شامگاهان در افق
خانهای خواهی داشت
بر کنار ساعت آفتابی بنشین
با ابرها سخن بگو
بر عابران سلام کن
و اندوه و تنهاییات را با سرانگشتان نرمت بشمار
تنت را عزیز دار
و روحت را
که خصم جاودانی توست
میوههای کال را از درختان برگیر
چرا که آنان آیات بیاعتنایی مهرآمیز جهاناند
و با سایهات همراه شو
چرا که عشق نیز نوعی فاصله است
چشمانت را بگشای
اینک تو خود اینجایی:
در نزدیکترین فاصله از همهچیز
(صص ۵۹-۶۰)
*چون خاک
چون خاک آرام بنشین
بر همهی کتابهایم
همۀ فکرها، همۀ کارها و کاغذها
چون خاک آرام بنشین
بر سطح صاف همۀ شعرهایم
همۀ خیالها، همۀ روزها و آرزوها
چون خاک آرام بنشین
بر لبهی مُضَرَّس عشق
بر پیشانی خمیدهی اندوه
و بر تمامی من که بر عاقبت از آن توست
که همیشه دلتنگ توست
(ص ۷۱)
*کار
نه، از ما کاری ساخته نیست
نه از قابیل که سنگ را از دل خویش فرو میافکند
نه از هابیل که مزد نیکیاش را انتظار میکشد
در برابر محراب
آنجا که یگانه قربانی معصوم ماجرا
میسوزد و دود میشود
نه از سنگ که میخواست که بادی شود
وزان به دور از قتلگاه
و نه از باد که میخواست حفاظی شود از سنگ
نه از درختان و جانوران و خاک بی زبان
نه، از ما هیچ کاری ساخته نیست
جز گریستن، نگریستن، گریستن
(ص ۱۰۱)
*آن روز که سالها را به گور میسپاری
به یاد آر
آن روز که سالها را به گور میسپاری
دوزخهایت کوچک و کوچک میشوند
روزی سرانجام تمامی دوزخ در تو میگنجد
سازهای صلح
سازهای سعادت
و باد تو را خواهد برد
و مرا
و این درختان را
که از میان سنگ روییدهاند
سایههای ابری خیس
آن روز که سالها را به گور میسپاری
(ص ۱۲۷)
*نسیم تابستان
به سراغ هیچکس نخواهم رفت
خود را در انبوه مردمان سرگشته گم میکنم
با جیبها و دستهای انباشته از کتاب
با پیراهنهای چرک
دستمالی سرخ و کلاهی سیاه
در میان زبالههای سنگی راه میروم
و همهی اشعار را از خاطر میزدایم
پسرکی تنها از برای مادرش میگرید
و نسیم تابستان هنوز هم سرد است
(ص ۱۳۸)
ماخذ انتشار نخست:مجله جهان کتاب ،سال ۲۷، شمارۀ ۳۹۵ ، مهر-آذر ۱۴۰۱ .
زامبیها چگونه وارد دنیای ما شدند؟
به مناسبت زادروز بیژن جلالی
او در آینه خودخندی شخصیتهای دایی جان ناپلئون خودش را میبیند و در حقیقت به خود وجودیاش میخندد.
مگر میشود فرهنگ این کشور را تنها با دو سطر اینجا در «فیسبوک» و سه سطر آنجا در توییتر و تلگرام ارتقا داد؟
شوروی آدامس را سرگرمی کاپیتالیستی تلقی میکرد.