اعتماد: «در محاصره اگر باران نیستی درخت باش محبوبم…». درست پنجاه سال پیش، وقتی سردبیر روزنامه پرتیراژ صبحِ قاهره شعرهایش را با چنین دیباچهای به فلسطین زخمی پیشکش و به نشانه حرمان، واژههای تراشخوردهاش را روی شانههای تکیده قلم تشییع کرد، شاید نمیدانست روزی غزه اینچنین زیر بارانِ خون و خاکستر فصل پنجم تقویم را رقم خواهد زد. محمود درویش شاعر عشق و حماسه تا آن دم که در بیمارستان تگزاس سر بر بالش آرامش گذاشت و از دنیای پلشت گریخت، لحظهای از موطنِ داغدارش غافل نشد و از گنجشکهای بیدار تا سریرِ زن غریبه، یک سر و یک نفس، مظلومیت فلسطین را فریاد زد و نجوایی به غایت عاشقانه را زیر گوشهای خسته و خیابانهای خاموش نجوا کرد.
شاعر با فرو رفتن در اعماق رنجها و ایستادگیها بر سلولهای شعر، مهر پایمردی زد و در محاصره رامالله چنان برای در خون غلتیدگان طاق نصرت بست که رویای کودککشها بوی نا گرفت و خوابهای شان به آتش کشیده شد.
محمود درویش «چون شکوفه بادام یا دورتر» باغستانهای غزه را آکنده از شمیم فداکاری کرد و با «برگهای زیتون» به مهمانی چشمهای شبنمی رفت تا معاشقه با مام میهن، جای قار قارِ کلاغها را بگیرد و کبوترانِ سپیدبال، آوازهای التیامبخش را نذر پیچکها کنند.
درویش که در قامت اول شخص مفرد، تصاویری شفافتر از آینه را در قاب نگاه جهان قرار داد، با تخیلی آغشته به دلتنگی دور از وطن، چنان مرزها را درنوردید که شعرش به بیش از بیست زبان دنیا ترجمه شد و بر ستیغ شعرِ عرب کاری کرد که دنیا در حیرتِ چکامههایش بماند و فلسطین با مرور کلماتِ مقفّی و موزون او، فرزندانش را کفن کند.
مردی که شروه خوانیاش محصول آوارگی و دوری از فلسطین بود، چنان خوش درخشید که شفیعی کدکنی در ستایشش چنین نوشت: «اگر یک تن را برای نمونه بخواهیم انتخاب کنیم که همواره شعرش با نام فلسطین تداعی میشود، همانا محمود درویش است».
شاعری که روزگاری برای مرگ گنجشکها در الجلیل گریسته بود، پانزده سال پیش با مرگ خود چنان سرزمین مادریاش را گریان کرد که زیر بامهای سفالین به سرودی ابدی بدل شد و به سرعت انفجارِ خون در مغز، به قلبها هجرت کرد.
حالا گرچه محمود درویش نیست تا در اوج بمباران غزه، قافیه جنایت در برابر انسان را دست و پا کند، اما شعرهایش تا همیشه بر طبلها میکوبند و مارش عزا را در فراسوی کرانه باختری به صدا در میآورند. و این لابد خاصیت شعر است که غل بردگی را از پاها باز میکند و آزادگی را به خاک خونآلود وام میدهد. شعری چنین بیپیرایه از او، زیر خیمههای خاموشِ خیال:
نه دوری که منتظرت باشم
و نه نزدیک که به آغوشت کشم
نه از آنِ منی که قلبم تسکین گیرد
و نه از تو بینصیبم که فراموشت کنم
تو در میان همهچیزی…
نگاهی عصبشناختی به ارادهی آزاد
میل به خودکشی تنها آنگاه در روانِ آدمی پدیدار میشود که زندگی، ماهیتِ بحرانی خود را به شیوهای عریان آشکار کند.
در سینمای ایران گرچه از کتاب به عنوان منبع الهام و نگارش قصه و فیلمنامه استفاده شده که بیش از همه در سینمای اقتباسی ظهور میکند اما خود کتاب کمتر در درون قصه و کانون تصویر قرار گرفته و روایت شده است.
اگر او نبود، شناخت ما از ایران باستان و کتابهای مهم و اصیلی، چون اوستا خیلی کم بود.
وقتی موسیقی غمگین گوش میدهیم آن را در زمینه زیباییشناختی، لذتبخش میدانیم، این پدیده به عنوان پارادوکس لذت بردن از موسیقی غمگین شناخته میشود.