وینش: چخوف در ۱۸۸۶ به برادرش نامهای نوشت. نامه از مسکو برای نیکلای که آن زمان ۲۸ ساله بود. نیکلای دوسال مسنتر از آنتون چخوف بود، اما روحیاتی ناسازگار داشت. آنتون برای نیکلای نوشت که چقدر او را دوست دارد، او چه روحیات و صفات مثبتی در خود دارد و چقدر بااستعداد است، اما در انتها گفت مشکل نیکلای این است که به کلی بیفرهنگ است. در ادامه نامه، آنتون چخوف برای نیکلای برادر بزرگترش شرح میدهد که بافرهنگ بودن یعنی چه.
بافرهنگ بودن به چه معناست؟ اینکه خوب کتاب بخوانی؟ یا اینکه بدانی چطور در مورد کتابهایی که نخواندهای، صحبت کنی؟ یا داشتن شخصیتی با جلوهی روشنفکرانه؟
این دقیقاً پرسشی است که نویسنده محبوب روس آنتون چخوف (۲۹ ژانویه ۱۸۶۰ – ۱۵ ژوئیه ۱۹۰۴) در نامهای به برادر بزرگترش نیکلای؛ که او نیز هنرمند بود، به آن می پردازد. این نامهی طولانی، زمانی نوشته شده که آنتون ۲۶ ساله و نیکلای ۲۸ ساله بوده و در مجموعه نامههای آنتون چخوف به خانواده و دوستانش میتوان آن را دید. آنتون در این نامه ضمن ابراز عشقی صمیمانه به برادرش، هشت ویژگی مردم بافرهنگ را برمیشمارد، خصوصیاتی مانند: «صداقت، نوعدوستی و عادات پسندیده.»
چخوف در سال ۱۸۸۶ از مسکو به برادرش مینویسد:
«اغلب تو به من شکوه و شکایت میکنی که مردم تو را درک نمیکنند! گوته و نیوتن چنین شکایتی نمیکردند، فقط مسیح اینگونه گلایه میکرد؛ که آنهم درمورد خودش نبود، درمورد مکتب و طریقتش بود…. مردم کاملاً بهخوبی تو را میفهمند، و اگر تو خودت را درک نمیکنی، این تقصیر دیگران نیست.
من بهعنوان یک برادر و یک دوست به تو اطمینان میدهم که تو را میفهمم و با تمام قلبم احساس میکنم. من خصوصیات خوب تو را مانند پنج انگشت دستم به خوبی میشناسم و به آنها ارج مینهم و عمیقاً احترام میگذارم. برای اثبات اینکه تو را درک میکنم، میتوانم این خصوصیات را برشمارم. من فکر میکنم تو بسیار مهربانی؛ بزرگواری؛ خودخواه نیستی، آمادهای تا آخرین سکهی خود را ببخشی، تو حسادت و نفرت نداری، سادهدلی و به انسانها و حیوانات رحم میکنی. تو قابلاعتمادی، بدون کینه و حیلهای و در وجودت شرارت نیست.
خداوند به تو هدیهای داده که بقیه آدمها از آن بهرهای ندارند، تو با استعدادی. این استعداد تو را بالاتر از میلیونها آدم قرار میدهد، زیرا در روی زمین فقط یکنفر از هر دومیلیون نفر هنرمند واقعی است. این استعداد تو را متمایز می کند، حتی اگر وزغ یا رتیل هم بودی، باز مردم بهخاطر استعدادت به تو احترام میگذاشتند، زیرا با وجود استعداد همه چیز بخشیده میشود.
تو فقط یک ایراد داری که دیدگاه نادرستت، ناراحتی و ناخوشیات همه از آن ناشی میشوند و آن بیفرهنگی مطلق توست. لطفاً مرا ببخش، اما «دوستی و راستی»!
میدانی، زندگی شرایط خودش را دارد. برای اینکه در میان افراد تحصیلکرده راحت باشی و در کنار آنها احساس رضایت کنی، باید تاحدی بافرهنگ باشی. استعدادت تو را به این حلقه آورده و تو به آن تعلق داری، اما خودت را از آن دور میکنی و مدام میان آدمهای بافرهنگ و مردم کوچه و خیابان سرگردانی.
به نظر من افراد بافرهنگ باید شرایط زیر را داشتهباشند:
آنها به شخصیت انسان احترام میگذارند و از اینرو مهربان، ملایم و مودبند و آماده خدمت به دیگراناند. آنها بهخاطر یک وسیله و یا قطعهی گمشدهی وسیله دیگر، قیلوقال نمیکنند. اگر با کسی زندگی کنند، آن را بهعنوان یک لطف در نظر نمیگیرند و موقع رفتن، نمیگویند: «هیچ کس نمیتواند باتو زندگی کند». آنها سروصدا و گوشت سردوخشک و بذلهگویی و حضور غریبهها را در خانهی خود میبخشند.
آنها فقط با گداها و گربهها همدردی نمیکنند، بلکه قلبشان بهخاطر آنچه دیگران نمیبینند، بهدرد میآید. برای کمک به پرداخت شهریه تحصیل برادران در دانشگاه و خرید لباس برای مادرشان شبها بیدار میمانند و کار میکنند.
به دارایی دیگران احترام میگذارند و بههمین دليل بدهیهای خود را پرداخت میکنند.
آنها صادق هستند و از دروغگفتن مانند آتش میترسند و حتی دربارهی چیزهای کوچک هم دروغ نمیگویند. دروغ اهانتی است، در حق شنونده و او را در نظر گوینده، در موقعیت پایینتری قرار میدهد. آنها ژست نمیگیرند و در خیابان مانند خانه رفتار میکنند و همچنین در مقابل رفقای متواضع خودنمایی نمیکنند. آنها با سخنان بیهوده، اعتماد بهنفسشان را به رخ دیگران نمیکشند و بخاطر احترام به گوش دیگران، اغلب بیشتر سکوت میکنند.
آنها برای برانگیختن ترحم دیگران، خود را خوار نمیکنند و با آهکشیدن، تارهای قلب دیگران را نمیلرزانند. آنها نمیگویند: «من درست فهمیده نشدم» یا «من درجهدو شدهام». زیرا چنین تاثیرگذاری بیارزشی، مبتذل و کاذب است.
غرورشان سطحی نیست و اهمیتی به الماسهای تقلبی نمیدهند، مثل: «شناختن افراد مشهور، تکاندادن دست یک شاعر مست، گوش دادن به شوروشعف یک تماشاچی ولگرد نمایشهای مبتذل و یا اشتهار در میخانهها». اگر کار سادهای انجامبدهند، طوری نمیخرامند که انگار کار فوقالعادهای انجام دادهاند و در مورد اینکه به جاهایی راه دارند که دیگران اجازهی ورود ندارند، لاف نمیزنند. کسانی که واقعاً بااستعدادند، همیشه درمیان جمعیت گمنام میمانند و تاحدامکان خود را از تبلیغات دور نگهمیدارند. حتی کریلوف (نویسنده و افسانهپرداز معروف روسی ۱۷۶۹- ۱۸۴۴) گفتهاست: «بشکهی خالی بلندتر از بشکهی پر صدا میکند.»
کسانی که استعداد دارند، قدر آن را میدانند و همهچیز خود را فدای آن میکنند. آنها به استعدادشان افتخار میکنند و درضمن بسیار باریکبین و سختگیرند.
آنها احساسات ظریف و هنرمندانه را در خود پرورش میدهند، از اینرو نمیتوانند با لباس بخوابند؛ شکافهای پر از ساس روی دیوار را تماشا کنند؛ هوای بد تنفس کنند؛ روی زمین آلوده راه بروند؛ غذایشان را روی اجاق چرب بپزند و شبانهروز بنوشند و مثل یک خوک قفسهها را بو بکشند. زیرا آنها میدانند «عقل سالم در بدن سالم است.»
اینها همان کارهایی است که مردم بافرهنگ انجام میدهند. برای اینکه بافرهنگ باشی و سطحت پایینتر از اطرافیانت نباشد، این کافی نیست که رمان پیکویک چارلزدیکنز را خوانده باشی، یا یک مونولوگ از فاوست گوته را حفظ کرده باشی.
آنچه که لازم است، کار مستمر و شبانهروزی است، باید مدام مطالعه کنی و یاد بگیری. هر یکساعت در این مسیر ارزشمند است. نزد ما بیا. بطری ودکا را بشکن. مطالعه کن، اگر دوست داری از تورگنیف بخوان.
باید غرورت را کنار بگذاری، تو دیگر بچه نیستی، بزودی سیساله میشوی. زمانش فرارسیده. من از تو انتظار دارم، همهی ما از تو انتظار داریم. «
برای خواندن اصل مقاله در سایت Brainpickings به اینجا مراجعه کنید.
پ ن:
این نامه در سال ۱۸۸۶ نوشته شد. تنها سه سال بعد، نیکلای چخوف، نقاش بااستعداد و جوان، در ۳۱ سالگی از دنیا رفت. او تحصیلاتش را به علت افراط در مصرف الکل نتوانست به اتمام برساند. مرگ نیکلای، برادرش آنتون را تحت تاثیر قرار دارد و در نتیجه این مرگ بود که «داستان ملالانگیز» (آبتین گلکار آن را به فارسی ترجمه کرده است) را درمورد مردی که با مرگ قریبالوقوع خود مواجه است نوشت.
تصویر اصلی این مقاله عکسی است از آنتون و نیکلای چخوف. تصویر اول داخل مقاله عکسی از نیکلای در نوجوانی است و دومین تصویر یکی از تابلوهای او با نام «جشن در سوکولنیکی». تصویر زیر گور نیکلای پاولوویچ چخوف است. او در ۱۸۸۹ در لوکا در اطراف خارکف، اوکراین امروزی و روسیهی آن روزبه خاک سپرده شد.
نگاهی به ترجمهی جدید «غرور و تعصب»
منی برای اندیشمندان و هنرمندان شد تا ایدههای جاودان و آثار ماندگار خلق کنند.
زندگی مسئلهای نیست که باید حل شود، بلکه واقعیتی است که باید تجربه شود.
امروز سالروز درگذشت حسین پژمان بختیاری است.
زامبیها چگونه وارد دنیای ما شدند؟
نظرات کاربران درباره اين مطلب: