img
img
img
img
img

اگر پس از آشویتس شعر نمی‌توان سرود، پس از غزّه دیگر چه نمی‌توان کرد؟

اسمعیل خلیلی

انجمن جامعه‌شناسی ایران:

بشریّت به کدام سو می‌رود؟ به سوی گسترش الگوی حکومت توتالیترِ سلطه‌جو، تجدید حیات دولت‌ملّت با اولویّت ملّت، حرکت به سوی جوامعی در ساختاری بجز دولت‌ملّت، کدامیک؟
پرسشی برای این عصر و اصحاب آن، در هنگامهٔ نابودی مردمان عزّه در یورش پیشاقابیلی بربریّت مدرن و به بهانهٔ هفتاد و هشتمین سالگرد تأسیس سازمان ملل متّحد (۲۴ اکتبر ۱۹۴۵) دولت، یک سازمان اجتماعی کنترل جمعی با تمرکز قدرت طیّ سازماندهی اجتماعی دیوانی (بوروکراسی) است. نفس و فعل دیوان، یک امر تکنیکی است و تداوم عقلانیّت تکنیکی ذهن انسان. دولت‌ملّت مدرن با تقّدم آن سازمان اجتماعی، یعنی با تقدّم دولت بر ملّت در حیات سیاسی، از آغاز در فرآیندهای مُبتنی بر ایدئولوژی ایجاد شد. ایدئولوژی نیز فراخوانیِ عناصری از فرهنگ است که به قصد کسب قدرت «گُزینش» می‌شوند و به مدد آنها امکانی برای بسیج منابع و اتّحاد یک جمع از انسان‌ها پدید می‌آید. دولت‌ملّت مُدرن از آغاز بر ایدئولوژی بنا شد، مُبتنی بر صورت‌بندی‌هایی از فرهنگ (اسطوره) که اساساً و عامدانه به قصد ایجاد دولت‌ملّت گزینش می‌شدند. این ایدئولوژی‌ها پس از ایجاد اتّحاد میان برخی از ساکنان یک حوزهٔ فرهنگی، با سرکوب و حتّا نابودی دیگر ساکنان آن حوزهٔ فرهنگی و بخصوص با سرکوب و نابودی دیگر حوزه‌ها، در یک گسترهٔ جغرافیایی (مرز) یک دولت‌ملّت را به وجود آوردند و از همان آغاز کوشیدند دیگر صورت‌های حیات جمعی را نابود کنند و کردند؛ قبیله‌ها نابود شدند، قوم‌ها نابود شدند، طایفه‌ها نابود شدند و … و همهٔ «صوَر حیات جمعی» ذیل دولت قرار گرفتند. اما روح قبیله یعنی همان خواست تمرکز قدرت در دست صاحبان قدرت، باقی ماند و در قبایل ایدئولوژیک، یعنی قبایل مُدرن، بازتولید شد. قبایل مُدرن ظاهراً بر اساس اصول و عقلانیّت پراگماتیک که متضمن منافع مردمان هم‌سنخ یا هم‌منفعت باشد، ایجاد می‌شوند؛ مثلاً سازمانهای مدنی، سازمانهای صنفی و بخصوص احزاب. امّا در قفا و در ورای این ظاهر، عملاً از حیث عینی خود دولت و بوروکراسی و از حیث ذهنی همان ایدئولوژی بیش از هر چیز در شکل‌دهی سازمان اجتماعی مؤثّراَند. لذا همهٔ انسان‌هایی که به‌عنوان متمدّن تعریف می‌شوند، در همهٔ این چهار سده (از میانهٔ سدهٔ هفدهم میلادی، ۱۶۴۸م، که با پیمان وستفالی شناخته می‌شود، تا کنون)، در تکاپوی ساختن ایدئولوژی‌هایی برای ایجاد دولت یا برای تسخیر آن بوده و هستند.
در مقالهٔ قبلیگفتم بنیان تاریخی ستمی که بر فلسطینان می‌رود، یکی از ایدئولوژی‌های صهیونیسم و ایجاد دولت یهود بر آن اساس است، که خودِ آن هم اصولاً در حین و در ذیل این قاعدهٔ تاریخ معاصر ممکن شده است. یعنی در معرفت این عصر که همهٔ مردمان آن در صدد ساختن ایدئولوژی به‌قصد ایجاد یا تسخیر دولت هستند.
حال، وقتی به برنامهٔ نابودیِ غزّه و مردمان آن (و نه واکنش اسرائیل به حملهٔ حماس؛ زیرا به نظر می‌رسد که اساساً این یک برنامهٔ از پیش طرّاحی‌شده بوده است) می‌نگریم، باید بپرسیم آیا این فعل از سنخ همان افعالی است که در تمامی این چهار سده جریان داشته و این هم یک مرحله از ایجاد یا تحکیم یک دولت، به بهای نابودی بخشی از بشریّت است؟ یا ما شاهد پیدایش امری دیگر در تاریخ انسان هستیم؟
در آن مقاله همچنین گفته بودم که این ساختار جامع (دولت‌ملّت با تقدّم عملیِ دولت) که همهٔ بشریّت را ذیل خود تعریف کرده، مغایر کلیّت سرمایه‌داری نوین هم بود و سرمایه نیز به‌عوض این‌که سرنوشت این ساختار را تعیین کند، در بسی موارد تابعی از توابع دولت قرار گرفت. از رقابت میان دولت‌های استعمارگر سدهٔ هفدهم تا انحصاری‌شدن سرمایه و تا همین امروز همواره شاهد بوده‌ایم که گردش سرمایه در جهان، غالباً تابع منافع دولت‌ها و رقابت میان آنها بوده‌است؛ به دیگر تعبیر، دولت‌ها تابع اقتضائات سرمایه و بازار جهانی عمل نکرده، بل‌که بالعکس، در بسی مواقع، سرمایه تابع رقابت دولت‌ها و تابع ایدئولوژی‌هایی بوده است که می‌خواهند دولتی را ایجاد یا تسخیر کنند. اکنون باید بیفزایم که برخی از جریان‌های فکری متوجّه شده و بر آن بوده‌اند که این ساختار، موجب جدایی خوف‌ناک و خونین انسان‌هاست و باید به فکر ساختاری دیگر به‌جای دولت بود. ایدهٔ انترناسیونالیسم نزد سوسیالیست‌ها و کمونیست‌ها، یا تا همین امروز همهٔ جریان‌های ضدّ دولت مانند آنارشیست‌ها، کاسموپولیتنیسم و طرف‌داران انواع اومانیسم، حتّا مثلاً «دین بشریّت» نزد آگوست کنت را می‌توان دالّ بر چنین جریان‌هایی دانست. روشن است که کمونیست‌های عمدتاً غیر اروپایی، به‌رغم ایدهٔ انترناسیونال، عملاً چنان دولت را تقدّس بخشیده و آن را فربه ساختند که از ایدئولوژی‌های ناسیونالیست نیز گوی سبقت ربودند.

بر ذکر تجربهٔ آنها باید افزود در همهٔ این دوران، دو جریان جامعوی کلّی در پی تسخیر دولت بوده‌اند: جریان نخست آن است که تا کنون بیشتر متعارف، واجد هژمونی، موجد دولتِ تابع بازار و در محدودهٔ اقتدار یک دولتْ، موجب قواعد بازار بوده است. در مقابل الگویی چون رایش سوّم نمود جریانی از تسخیر دولت (دیوان) است که با تعلیق قواعد بازار، آن را تابع دولت، و دیوان را در خدمت تمامیّت یک ایدئولوژی گذاشته که مستمسک سلطهٔ الیگارک‌ها است. نمود دیگر این طرز کارکرد ایدئولوژی و دولت نیز، توتالیترهای معروف و در نیم‌سدهٔ اخیر دولت‌هایی بنیادگرا بوده‌اند که همهٔ آنها در مرحلهٔ تسلّط بر دیوان، یک الیگارشی را نمایندگی کرده‌اند. لذا گرچه هر دو جریان یک فعل واحد (تسخیر دولت) را در پیش گرفتند اما متفاوت بوده‌اند. جریان نخست را باید مُحازی اسطورهٔ لویاتان و جریان دوم را تداوم اسطورهٔ بهیموت دانست. دولت صهیونیستی نیز دولتی است که هرچند مانند برخی دیگر از نمودهای جریان دوم، گاهی نشانی از بازتولید لویاتان و خرد عمل‌گرا بارز ساخته امّا نوعاً باید با اسطورهٔ بهیموت و بازتولیدکنندهٔ آن شناخته شود.
جهانی‌شدن انسانِ سیاسی چه با امپراتوری باستان ایران و متعاقباً امپراتوری رُم چه با عصر استعمار و همسان‌شدنِ جوامع در ساختار دولت‌ملّت و متعاقباً با سرمایه‌داری جهانی، هرگز نتوانسته موجد بشریّتی باشد که نزاع ایدئولوژی و هویّت را رفع کند. در هرکدام از این دو نوع جهانی‌شدن نیز، یکی از دعواهای اصلی جهان در همهٔ سه‌هزارهٔ اخیر، دعوا بر سر بخشی از خاورمیانه بوده که فلسطین کمابیش در آن قرار دارد. ازجمله، جنگهای صلیبی نیز تداوم و صورت نوین جنگهای ایران و رُم بودند که این منطقه تقریباً مرز اصلی و خونین نبردشان بود. در تمام این مدّت حتّا در فجیع‌ترین فجایع هم هیچگاه بشریّت از تحقّق تام برخوردار نبوده، از ۷۸ سال قبل تا کنون سازمان ملل متّحد هم عملاً هیچگاه شامل ملل نبوده؛ بل‌که شامل دولت‌هایی بوده که هریک بر اساس یک اسطوره ایجاد شده‌اند و بس.
اما امروز که غزّه حاوی جدید و بدیع‌ترین مرحلهٔ وداع انسان‌ها با انسانیّت و کشتارجمعی آنهاست، تنها نمود اتّحاد ملل در حالی به قطع‌نامهٔ مجمع عمومی ملل متّحد منحصر و محدود شده که دولت‌های حامی قطع‌نامه نیز از اتّحاد و ارادهٔ عملی برای ممانعت از این کشتارجمعی برخوردار نیستند. نکتهٔ مهم در همین‌جاست: از جمله مخالفان قطع‌نامه، دو سنّت اصلی لیبرال (انگلستان و ایالات متّحده)اند؛ نزد موافقان قطع‌نامه می‌توان انواع بنیادگرایان را نیز ملاحظه کرد و جالب‌تر دولت‌هایی هستند که با رأی ممتنع به این قطع‌نامه پاسخ داده‌اند.
پس با این آرایش دولت‌ها در برابر این کشتارجمعیِ تاریخی نیز آن پرسش عیان می‌شود: آیا جهان در حال وداع با دولت لویاتانی و غلبه یا گسترش دولت بهیموتی است؟
البتّه دو سنخ دیگر نیز کماکان ممکن‌اند: یکی این‌که ویرانگری و کشتارجمعی مردمان غزّه آخرین غریو بهیموت باشد – که البتّه سالهاست در روسیّه، بخشهایی از اروپا، امریکای لاتین، افریقا و خاورمیانه، بالاخص خود اسرائیل شنیده می‌شود؛ یعنی جهان بکوشد که به عصر لویاتان بازگردد و این کشتار و حذف از آخرین نمودهای دولت بهیموتی باشد. دیگر این‌که جهان اصولاً عصر ایدئولوژی و دولت را پشت سر نهد و روی به خرَدی آرَد که امر اجتماعی را در غیاب دولت و یا در جامعهٔ غیر دولت‌مرکز ممکن کند.
امروز درست در همان‌جایی که میدانِ یکی از مهم‌ترین دعواهای جهان است، همهٔ جلوه‌های بهیموت با آنچه که طیّ این بربریّت مُدرن رُخ می‌دهد، نمایان شده‌اند؛ همه در تقّلای نابودی «دیگری»های اسطوره‌ای خود هستند و گویی این نفس انسانیّت است که با خود وداع می‌کند.
ده سال پس از تأسیس سازمان ملل متّحد، تئودور آدورنو، در پایان «نقد فرهنگ و جامعه» (مقاله آغازین که ابتدا در سال ۱۹۴۹ نوشته شده) در Prisms (Prismen مجموعه مقالات منتشر شده در ۱۹۵۵؛ قابل مُشاهده در این نشانی (https://www.marcuse.org/herbert/people/adorno/AdornoPoetryAuschwitzQuote.htm) و این نشانی (https://www.reddit.com/r/askphilosophy/comments/9vx78t/what_did_theodor_w_adorno_mean_by_there_can_be_no/)) در عبارتی بسیار مشهور گفته بود:
«نقد فرهنگی امروز خود را با وضعیت نهایی دیالکتیک فرهنگ و بربریّت مواجه می‌بیند. شعر گفتن بعد از آشویتس وحشیانه است. و این حتّا دانشی را که چرا امروز نوشتن شعر غیرممکن شده، بر هم می‌زند. شیءشدن مطلق، که پیشرفت فکری را به‌عنوان یکی از عناصر خود فرض می‌کرد، اکنون در حال آماده شدن برای جذب کامل ذهن است. هوش انتقادی تا زمانی که خود را به تفکرِ ازخودراضی محدود می‌کند، نمی‌تواند با این چالش برابری کند. پس از آشویتس سرودن شعر ناممکن و نشان بربریّت است»*.
حال باید بپرسیم در این کُشتار جمعی غزّه، ما شاهد چه جهانی، چه نوع انسانی و کدام ذهن خواهیم بود؟


پی‌نوشت
* درباره معنی این جمله آدورنو و منظور او، بنگرید به مقاله کوتاه جیمز اشمیت در نشانی “شعر پس از آشویتس (https://persistentenlightenment.com/2013/05/21/poetry-after-auschwitz-what-adorno-didnt-say/)”.

كلیدواژه‌های مطلب: برای این مطلب كلیدواژه‌ای تعریف نشده.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ترين مطالب اين بخش
  اختیار از ما سلب شد!

نگاهی عصب‌شناختی به اراده‌ی آزاد

  خودکشی و تجربۀ مرگ

میل به خودکشی تنها آنگاه در روانِ آدمی پدیدار می‌شود که زندگی، ماهیتِ بحرانی خود را به شیوه‌ای عریان آشکار کند.

  جای خالی کتاب در سینمای ایران

در سینمای ایران گرچه از کتاب به عنوان منبع الهام و نگارش قصه و فیلم‌نامه استفاده شده که بیش از همه در سینمای اقتباسی ظهور می‌کند اما خود کتاب کمتر در درون قصه و کانون تصویر قرار گرفته و روایت شده است.

  چند درصد از ایرانیان این مرد بزرگ را می‌شناسند؟

اگر او نبود، شناخت ما از ایران باستان و کتاب‌های مهم و اصیلی، چون اوستا خیلی کم بود.

  چرا از گوش دادن به موسیقی غمگین لذت می‌بریم؟

وقتی موسیقی غمگین گوش می‌دهیم آن را در زمینه زیبایی‌شناختی، لذت‌بخش می‌دانیم، این پدیده به عنوان پارادوکس لذت بردن از موسیقی غمگین شناخته می‌شود.