فرهنگستان زبان و ادب فارسی: بنده سالها افتخار شاگردی استاد ابوالحسن نجفی را داشتم و در تمام این مدت دو ویژگی ایشان برایم بسیار قابلِتوجه و تحسینبرانگیز بود؛ یکی عشق و ارادت بسیارش به زبان فارسی بهحدی که گاه در برخی مجامع سخنان خود را با عبارتی نظیر «به نام زبان فارسی» آغاز میکرد، و دیگری خصلت معلمی و شیوۀ بینظیرش در کار بحث و انتقال اطلاعات و دیدگاههایش به شاگردان و دوستانش.
من واقعاً نمیدانم آیا استاد نجفی زبان فارسی را مهمترین مؤلفۀ هویت ملی ایرانیان میدانست یا خیر، اما به چشم خود دیده بودم که برای خود قائل به هیچ رسالتی نبود مگر ارتقای سطح فرهنگی همین هویت ملّی از طریق تقویت و گسترش هرچه بیشتر زبان فارسی. او بهدرستی معتقد بود که زبان فارسی طی قرنها یگانه ابزار انتقال معارف گوناگون در میان ایرانیان بوده است، و نیز باورداشت که برای حفظ این توانمندی زبان فارسی و مخصوصاً جهتِ صیانت از آن در مقابل زبان انگلیسی، باید این زبان را با توجه به نیازها و فنّاوریهای جدید هرچه بیشتر تقویت کرد. او علاقۀ بسیار به خواندن و ترجمه و نقد رمان داشت، و من تصور میکنم حتی در این مورد هم قبل از هرچیز به تقویت زبان فارسی توجه داشت، بهطوری که شاید اگر فایدهای در این کار برای زبان فارسی و فرهنگ ایرانی نمییافت، آن را رها میکرد. کافی است نگاهی به نقش او در جُنگ اصفهان بیندازیم تا به تأثیر شگرف او بر کار برخی از بزرگترین رماننویسان معاصر زبان فارسی پی ببریم. جالب است که در زمانهای که رمان برای غالب نویسندگان ایرانی مبدل به ابزاری برای بیان افکار و عقاید سیاسی شده بود، او بهدرستی از ارزش ادبی و معیارهای زبانی و هنری سخن میگفت، و صریحاً و بیباکانه متذکر میشد که اگر نویسندهای تمام انرژی و توان خودش را صرف یافتن ساخت و سبک مناسب خود برای بیان روایتش بکند، حاصل کارش خودبهخود آیینۀ اتفاقات جامعه و افکار سیاسی نویسندهاش خواهد شد و دیگر لازم نیست که مستقیماً به سیاست و شعار بپردازد.
اما او در کار معلمی از شیوۀ سقراط پیروی میکرد و میکوشید تا حقیقت هر کس را با طرح چند سؤال ساده از درون خودش بیرون بکشد. شاید ذکر خاطرهای در این زمینه بهتر از هر توضیحی مبیّن شیوۀ او باشد. روزی در اوایل دهۀ ۱۳۷۰ در اتاقش در مرکز نشر دانشگاهی در محضرش بودم که صحبت از سینما شد. آن روزها دو فیلم معروف را در سینماهای تهران نمایش میدادند که هم من و هم نجفی هر دو فیلم را دیده بودیم، یکی فیلم دانتون (۱۹۸۳) بهکارگردانی آندری وایدا و بازیگری ژرار دوپاردیو، و دیگری فیلم زندگی و دیگر هیچ (۱۹۸۹) بهکارگردانی برتران تاورنیه با بازیگری فیلیپ نواره. من، شاید چون هنوز جوان بودم و فکر میکردم دنیا اصلاحپذیر است، دانتون را ترجیح میدادم، و او شاید چون بهفراست دریافته بود که درنهایت چیزی جز عشق به فریاد آدمی نمیرسد، فیلم زندگی و دیگر هیچ را میپسندید. بحثمان به درازا کشید و او درنهایت از من پرسید که اگر قرار باشد یکی از آن دو فیلم را دوباره ببینم، کدام یک را انتخاب میکنم، و من در کمال حیرت دیدم که فیلم زندگی و دیگر هیچ را انتخاب میکنم! جالب است که امروز هم بعد از گذشت بیش از ۳۰ سال از آن ایام، تفریباً هیچ چیز از فیلم دانتون در خاطرم نمانده- مگر البته قدری حمام خون و برخی اطوارهای اغراقآمیز روبسپیر و دانتون- اما تقریباً تمام فضای حاکم بر فیلم زندگی و دیگر هیچ هنوز در ذهنم زنده است و هنوز هم اگر فرصتی دست دهد بدم نمیآید دوباره آن فیلم را ببینم.
نجفی بر ادبیات قدیم فارسی احاطه داشت، ادبیات مدرن جهان را میشناخت، زبانهای فرانسوی و انگلیسی را بهخوبی میدانست، با زبان عربی آشنایی داشت، و نظریۀ نقشگرای مارتینه را که هنوز هم یکی از قویترین نظریههای زبانشناسی است از محضر خود مارتینه در دانشگاه سوربن فرانسه فرا گرفته بود. او هیچگاه فارغ از کار ترجمه و تألیف و تدریس نبود و اینهمه وی را مبدّل به یکی از برجستهترین ادیبان و زبانشناسان زبان فارسی کرده بود. یادش گرامی و راهش پررهرو باد!
زامبیها چگونه وارد دنیای ما شدند؟
به مناسبت زادروز بیژن جلالی
او در آینه خودخندی شخصیتهای دایی جان ناپلئون خودش را میبیند و در حقیقت به خود وجودیاش میخندد.
مگر میشود فرهنگ این کشور را تنها با دو سطر اینجا در «فیسبوک» و سه سطر آنجا در توییتر و تلگرام ارتقا داد؟
شوروی آدامس را سرگرمی کاپیتالیستی تلقی میکرد.