اعتماد: دنیای امروز، دنیایی نیست که در آن دین جایگاه سابق خود را داشته باشد. در به وجود آمدن این وضعیت البته مسائل مختلفی دخیل بودهاند که پرداختن به هر یک از آنها مجال و مقال خود را میطلبد. اما شاید برخی از مهمترین عوامل آن را بتوان به صورت ذیل فهرست کرد؛ گندم نمایی و جو فروشی برخی متدینان به ادیان مختلف، تاریخ پرتنشی که ناشی از جنگهای سخت و گاه طولانی پیروان ادیان و مذاهب مختلف که با یکدیگر داشتهاند و البته از همه مهمتر رشد علم تجربی به ویژه پس از قرن نوزدهم و دستاوردهای بسیار بزرگی که بشر از این طریق برای خود رقم زد.
رشد علم تجربی و کم فروغی معرفت دینی و فلسفی
آری رشد علوم تجربی و دستاوردهای گاه خیرهکننده آن به شأن و جایگاه سایر رهیافتهای معرفتی بشر، از جمله فلسفه، الهیات و دین، آسیب جدی وارد کرد. آری علم تجربی در آغاز قرن بیستم نه فقط دین و الهیات که فلسفه و سایر شاخههای علوم انسانی را نیز مورد هجمه بیبدیلی قرار داد و آنها را از عرش به فرش انداخت و چنان غروری به انسان مدرن بخشید که دیگر نمیخواست کمترین گوش شنوایی نسبت به ادیان و پیام نازل شده از آنها داشته باشد. هرچند در همین دوره ما فیلسوفانی داریم که نگاه پوزیتیویستهای منطقی را در هم پیچیدند و زیادهرویهای نامعقول آنان را به رخشان کشیدند اما واقعیت این است که جهان مدرن از راهی که آغاز کرده بود بازنگشت و دستکم تاکنون دین، هیچگاه اعتبار سابق خود را باز نیافت.
در این نگاه جدید -برآمده از عصر مدرن- بشر ادعای آن را داشت که از جهان راز زدایی کرده و هرآنچه لازم است را یا میداند یا میتواند بداند و دیگر برای تبیین جهان، نیازی ندارد که به آموزههای دینی و تعالیم مقدس روی آورد.
در صورتی که حتی وقتی به همه پرسشهای علمی پاسخ داده شود این پرسش همچنان بیپاسخ باقی میماند که چرا اساسا جهان هست؟
چنانکه ویتگنشتاین معتقد بود علم، نه میتواند به این پرسش که «چرا جهان هست» پاسخ دهد و نه میتواند چنین پرسشی را مطرح کند. از اینرو، معرفت مبتنی بر علم از تبیین وجود جهان ناتوان است. به همین دلیل هستی جهان همواره به عنوان امری رازآمیز باقی خواهد ماند.
تبعات رویکردی که اصرار بر سازگاری
دین و علم داشت
البته اصرار امروزه بر تعارض علم و دین تا حد زیادی واکنشی است به درکی که برخی متولیان رسمی ادیان به ویژه در جهان غرب سعی کرده بودند در طول قرنها از دین و گزارههای دینی ارایه دهند. رویکردی که دایما درصدد آن بود با زبان علمی گزارههای کتاب مقدس را تفسیر، تبیین و تاکید کند که دین نه تنها با علم تجربی سازگار است بلکه منبع اصلی و کلاسیک آن نیز محسوب میشود. در این مسیر برخی افراطیتر و برخی دیگر اعتدالیتر بودند. برخی رویکرد حداکثریتر و برخی رویکرد حداقلیتری داشتند اما نهایتا پروژه همه آنها دغدغه واحدی داشت و آن اصرار بر وفاق علم تجربی و دین بود. این نگاه البته محدود به ممالک غربی و پیروان مسیحیت نبود بلکه در جوامع اسلامی و از آن جمله ایران ما نیز طرفدارانی پیدا کرد که مرحوم مهندس بازرگان را شاید بتوان یکی از مهمترین چهرههای این پروژه معرفی کرد. اما واقعیت این است که نمیتوان علومی که در حال رشد هستند و براساس تجربه بشری پیشرفت میکنند را قابل مقایسه با ادیانی دانست که دستکم در مقام ادعا معتقدند آنچه را باید بشر میدانسته خداوند از طریق دین خود و کتاب آسمانی نازل شده، فرستاده است.
مساله زبانِ دین و تفاوت آن با زبانِ علم
در واقع کسانی که به دنبال سازگار نشان دادن علم و دین بودند و بلکه ادعای موافقت و مطابقت آنها را داشتند به مساله «زبانِ دین» التفاتی نمیکردند و گویی زبانِ مقدس را از سایر زبانها جدا نمیپنداشتند و گزارههای دینی را با همان منطقی فهم میکردند که گزارههای علمی آن هم از نوع تجربیاش را!
این نوع نگاه به دین، ضربه بسیار مخربی به جایگاه ادیان زد هر چند ابعاد این ضربه را در دهههای بعدی به ویژه دوران ما بسیار بیش از قبل میتوان مشاهده کرد. عموم ایرادات و اشکالاتی که عالمانِ علوم تجربی یا مروجان آن به ادیان میگیرند از جنس نشان دادن ناسازگاری و بلکه تعارض و تضاد میان یافتههای علوم تجربی با گزارههای دینی است. حال آنکه اساسا ادیان برای بیان آنچه در علوم تجربی یافت میشود نیامدهاند و اگر گزارهای در مورد جهان، خلقت، انسان و… در ادیان گفته میشود باید با منطق زبان دین خوانده و فهمیده شود. به نظر میسد این اصلی بسیار ساده و بدیهی است که زبان دین از زبان علوم تجربی جدا است اما از آنجایی که برای سالهای طولانی برخی متدینان آشنا به علوم تجربی اصرار زیاد و تاکید موکدی بر سازگاری و بلکه موافقت و مطابقت گزارههای دینی با گزارههای علوم تجربی داشتهاند، حالا پس گرفتن آن ادعا، کار دینداران را بسیار مشکل کرده و به این راحتیها نمیتوانند از زیر بار مدعیات بیاساس گذشتگان خود بیرون بیایند. هرچند هنوز هم هستند افرادی که سعی میکنند با همان روش نامرضیه از دین دفاع کنند و گزارههای دینی را بر وفق اصول علوم تجربی تفسیر و تبیین کنند.
اما واقعیت این است که دین، علم و فلسفه هر کدام رهیافتی جداگانه به فهم این جهان دارند و هر یک را باید بر جای خود نشاند و از یکی گرفتنشان پرهیز کرد.
تعارضات متون مقدس با علم
لذا اگر بخواهیم تاریخیتر به این مساله نگاه کنیم باید گفت ریشه اشکالی که در ماجرای گالیله، کپلر و کوپرنیک با کلیسا به وجود آمد نه به کتاب مقدس بلکه به درکی بر میگشت که در طول قرنهای قبل از آن سعی شده بود بر کتاب مقدس و گزارههای آن تحمیل شود. شاید برخی از ما مسلمانان که معتقد به تحریف متون یهودی و مسیحی هستیم، ناسازگاری علم با کتاب مقدس و اوج آن در ماجرای گالیله را ناشی از همان تحریفاتی بدانیم که در متون مقدس مسیحیان و یهودیان ریشه دوانده است. اما واقعیت این است که این مسائل ربط چندانی به مساله تحریف ندارد. کمااینکه در مورد قرآن ما مسلمانان نیز هر از گاهی نکتهای گفته میشود که در تعارض با یافتههای علوم تجربی قرار دارد. بنابراین مساله تعارضی که میان علم و دین به نظر میرسد، ریشهای عمیقتر از ماجرای تحریف متون مقدس دارد و بیشتر ناشی از نگاه غیرفنی و گاه عامیانهای است که میان این و آن را خلط کرده؛ بهطوری که هستند کسانی، افرادی و حتی گاه اساتیدی که با همان منطقی که با یک کتاب علمی یا فلسفی مواجه میشوند با قرآن یا سایر متون دینی نیز مواجه میشوند و همان معیار داوری و آزمونپذیری که برای گزارههای علمی -یا در مواردی فلسفی- قائلاند را برای داوری درباره گزارههای دینی نیز به کار میبرند. در حالی که نه متون دینی، گزارههای علمی هستند و نه نگاه مومنانه به هستی با نگاه عالمانه (علم تجربی) به آن یکی است و نه اساسا علم و ایمان از جنس یکدیگرند.
ایمان به مثابه عشق
آری اگر ایمان را از جنس هنر بدانیم شاید به حقیقت نزدیکتر باشد. چنانکه ویزدم معتقد بود «فردِ معتقد بسان هنرمند میتواند «واقعیت را به ما نشان دهد» اما به روشهای متفاوتی.» (دان آر. استیور، ۱۳۹۳، ص۱۵۷) جان ویزدم (۱۹۹۳-1904) فیلسوف برجسته بریتانیایی به فلسفه زبان متعارف و فلسفه ذهن و متافیزیک اشتغال داشت. او تحت تاثیر جرج ادوارد مور و لودویگ ویتگنشتاین و زیگموند فروید بود و بهنوبه خود آرای ایشان را شرح و بسط داد. به نظر وی نه فقط مومن بسان هنرمند بلکه اساسا «ایمان» را بهمثابه «عشق» میدانست. (همان، ص۱۵۹)
تجربههای دینی در حکم تجربه
این نگاه به دین، طبیعی است که متفاوت از نگاهی باشد که تجربهگرایی دارد؛ چه از نوعِ سکولارِ آن و چه نوعِ دینیاش. منظور از تجربهگرایان، کسانی هستند که تنها برای علوم تجربی، حجیت قائلاند و بس! و غیر آن را به هیچ میانگارند. نگاهی که شاید موجب شد دیندارانی که دارای تحصیلات دانشگاهی در ریاضی، فیزیک، زیست و… بودند و همچنین دغدغه سازگاری دین با آموختههایشان در علوم تجربی را نیز داشتند به تلاش برای نشان دادن وفاق دین و علوم تجربی سوق یابند. حال آنکه ایشان توجه نداشتند که اگر ناسازگاری میان دین و علم تجربی، ریشه در محدودیتهایی دارد که در ذات علوم تجربی است، نه باید و نه میتوان معیارهای آن را به خارج از عرصه همان علوم تسری داد. چنانکه ایان رمزی (اسقف اسبق دورهم در دهههای پنجاه و شصت میلادی) معتقد بود: «پوزیتیویستهای منطقی، تجربه را بیش از حد محدود کردهاند.» (همان، ص۱۶۰)
البته سخن رمزی از جنبه دیگری است. درواقع او درصدد بیان این نکته است که تجربههای دینی را نیز باید در حکم تجربه محسوب کرد و به نوعی همان اعتباری را که در عالمِ عِلم، برای تجربه قائلیم در تجربههای عرفانی و دینی نیز قائل باشیم؛ هرچند او نیز معتقد نبود به اینکه معیارهای ارزیابی تجربه در علم و دین یکسان هستند.
ایان رمزی که صاحب تئوری «تجربهگرایی منطقی» بود شاید اساس سخنش در این باره همین بود که: «تجربه دینی را نمیتوان تا حدّ آنچه قابل بررسی به وسیله ابزارهای تجربی است، [فرو]کاست.» (همان، ص۱۶۱)
بر همین اساس است که ایان رمزی با تفکیک جدی قائل شدن میان زبان دین و زبان علم، با اشاره به پارهای از گزارههای مشهور در کتاب مقدس مینویسد: ««پدرِ آسمانی» یا «ملکوتِ آسمان» نمایانگر الگوهاییاند که به واسطه یک «قید» از قلمروِ «عجیب» یا بسیار متفاوت، نیروی استعاری و مکاشفهای دریافت میکنند. وقتی ما با «پدر» شروع میکنیم و [سپس] «آسمانی» را بدان میافزاییم، به این حقیقت هوشیار میشویم که از زبان به روش غیرمعمولی استفاده شده و اینکه حاکی از واقعیتی است که به همان صورت، نامعمول است.» (همان، ص۱۶۳)
رمزی وضعیتی را که مثلا کتاب مقدس سرشار از چنین کاربردهای زبانی است بررسی میکند. او در ادامه میگوید که ارزیابی چنین زبانی، مانند تحقیقپذیری ساده، علمی نیست؛ بلکه براساس «تناسب تجربی» امکانپذیر است. این مطلب بیشتر شبیه اندازه بودن یک کفش است تا تحقیقپذیری یک فرضیه علمی. (همان، ص۱۶۳)
زبانِ دین، زبانی به لحاظ منطقی نابهنجار
اما شاید جان کلام در مورد زبانِ دین و ابعاد و تفاوتش با زبانِ غیرِ دین، چیزی باشد که ایان کرامبی بیان میکند.
کرامبی در همایشی که در آن چالش ابطالپذیری آنتونی فلو -زمانی که فلو همچنان خداناباور بود و هنوز به خداباوری نرسیده بود- اظهار کرد که زبان دینی، هنگامی که از خدا یا [امور] متعالی حکایت میکند، منظور خود را دقیقا مشخص نمیکند. اما به روش محدودتری «گستره محکمی» سخن درباره خدا را بیان میکند. کرامبی تصریح میکند: «سخن از خدا «پیچیدگی خاصی» دارد، اما «این پیچیدگی … از مکر طبیعی فردی که گزارههای الهیاتی را مطرح میکند، ناشی نمیشود، بلکه ریشه در کاربردهایی دارد که این گزارهها برای آنها ساخته شدهاند.» خداوند واقعیت مرموزی است که نیاز به زبانی دارد که «از نظر منطقی نابهنجار» است. بنابراین نمیتوانیم خصوصیات خدا را به تفصیل شرح دهیم، اما کاملا در تاریکی نیز رها نشدهایم. زبان دینی ضرورتا با مرگی به واسطه هزار قید و شرط از بین نمیرود.» (همان، صص۱۶۴و۱۶۵)
این سخنان همه درصدد آن است که اساسا وقتی ما از «خدا» حرف میزنیم درواقع داریم از «چیزی نسبتا بدون انسجام و مبهم» (همان، ص۱۶۵) سخن میگوییم. لذا اگر متدینان به ادیان معتقدند کتاب آسمانی و متون دینیشان – مستقیم یا غیرمستقیم- از جانب خدا است، بالطبع باید معتقد باشند که گزارههای چنین متونی از جنس گزارههای علم تجربی نیست و لذا داوری درباره آنها معیاری متفاوت میطلبد. بنابراین غیرعلمی خواندن گزارههای دینی همان قدر نادرست و ناسنجیده است که تلاش کسانی برای اثبات علمی بودن گزارههای دینی!
لذا طبیعی است که سخنان یا اظهارات عالمان علوم تجربی – اعم از فیزیکدان، منجم، پزشک، عصب شناس، ریاضیدان، زیستشناس، زمینشناس و…- به صرفِ اینکه ایشان در این حوزهها، از متخصصانی درجه یک به شمار روند و از مقام بالای علمی و آکادمیک برخوردار باشند، نمیتواند مبنایی برای ارزیابی مدعیات ادیان باشد. به تعبیر ویتگنشتاین دین، فراسوی زبانِ واقعگو است و به حوزه ارزش تعلق دارد و زبان واقعگو تنها در علوم تجربی است. به اعتقاد ویتگنشتاین دین، امری رازآمیز است و امر رازآمیز در زبان نمیگنجد. (اکوان، ۱۳۹۵، ص۲۴) موید این بیانِ وی گفتاری است که در پایان رساله منطقی-فلسفی بیان شده است؛ «احساس میکنیم که وقتی همه پرسشهای علمی ممکن پاسخ داده شدهاند، مسائل زندگی ما هنوز یکسره دست نخوردهاند. البته آن وقت دیگر پرسشی هم نمیماند؛ و همین پاسخ است.» (ویتگنشتاین، ۱۴۰۰، ص۱۸۱)
این حکم همچنین برای علومی نظیر منطق و فلسفه نیز صادق است. هرچند در بسیاری اوقات موضوع دین و فلسفه یکی است و هر دو مثلا به منشا هستی میپردازند اما باید توجه داشته باشیم که زبان آنها در این دغدغه مشترک، یکی نیست و زبان دین، زبان جدا از سایر زبانها است. لذا با منطقِ فلسفی نیز نمیتوان به داوری گزارههای دینی نشست. چنانکه نه قرآن و نه کتاب مقدس را نباید و نمیتوان یک متن فلسفی خواند. چراکه دین اساسا از جنس ایمان است و ایمان به تعبیر ویتگنشتاین، نه تنها منطقی نیست، بلکه مدعی منطقی بودن هم نیست. (اکوان، ص۲۵)
آری دین و گزارههای دینی، چیزی نیستند که علم بتواند از آنها سخن گوید و باز به قول ویتگنشتاین در آخرین جمله از رساله منطقی- فلسفی: «آنچه از آن سخن نمیتوان گفت، باید درباره آن خاموش ماند.» (ویتگنشتاین، ۱۴۰۰، ص۱۸۳)
فهرست منابع
۱- لودویگ ویتگنشتاین، رساله منطقی- فلسفی، ترجمه مالک حسینی، نشر کرگدن نشر هرمس، چاپ دوم؛ ۱۴۰۰.
۲- دان آر. استیور، فلسفه زبان دینی، ترجمه ابوالفضل ساجدی، نشر ادیان، چاپ دوم؛ ۱۳۹۳.
۳- محمد اکوان، ویتگنشتاین و ایمانگرایی و عقلگریزی، نشر گام نو، چاپ دوم؛ ۱۳۹۵.
نگاهی عصبشناختی به ارادهی آزاد
میل به خودکشی تنها آنگاه در روانِ آدمی پدیدار میشود که زندگی، ماهیتِ بحرانی خود را به شیوهای عریان آشکار کند.
در سینمای ایران گرچه از کتاب به عنوان منبع الهام و نگارش قصه و فیلمنامه استفاده شده که بیش از همه در سینمای اقتباسی ظهور میکند اما خود کتاب کمتر در درون قصه و کانون تصویر قرار گرفته و روایت شده است.
اگر او نبود، شناخت ما از ایران باستان و کتابهای مهم و اصیلی، چون اوستا خیلی کم بود.
وقتی موسیقی غمگین گوش میدهیم آن را در زمینه زیباییشناختی، لذتبخش میدانیم، این پدیده به عنوان پارادوکس لذت بردن از موسیقی غمگین شناخته میشود.