هممیهن: در تاریخ فلسفه، شاید آراء و اندیشههای هیچ فیلسوفی همچون مارتین هایدگر دستخوش سوءبرداشتهای واپسگرایانه توسط حکومتهای ایدئولوژیک نشده باشد. البته بنمایههای این سوءبرداشتها در اندیشههای او نیز کم نیستند. بدبینی ذاتی او به دموکراسی و نفوذ عمیق اندیشههای نیچه در فلسفهاش مبنی بر خطا بودن مدرنیسم و کل پیشینه فلسفی غرب؛ از افلاطون تا کانت که بهجای «وجود» در پی «موجود» رفته است و دست آخر پیوستناش به حزب نازی و حمایت از آن در پی برقراری «دولت فاهمه» که البته دیری نپایید و سالی نگذشت که از حزب خارج شد.
با این حال، هایدگر از مهمترین و تأثیرگذارترین فلاسفه قرن بیستم بود. هرچند خود در کورهراههای سیاست گم شد، اما اندیشمندی که باور داشت؛ «داستان زندگی انسان، داستان گم شدن در کورهراههای جنگلی است»، هنر را تنها امکان گشودگی و آشکارگی حقیقت در میان این کورهراهها میدانست. در بطن هستیگرایی هایدگر که خود برآمده از پدیدارشناسی «ادموند هوسرل» مبتنی بر شناخت ذات اشیاء و ماهیت مجزای آگاهی از پدیدارهای بههمپیوسته بود، مفهوم «وجود» قرار دارد. بدین معنی که برخلاف پدیدارشناسی هوسرل، در هستیگرایی هایدگر انسان دیگر فاعل شناسای مجزا از پدیدارها نیست بلکه خود وجودی است که هستی و جهان در آن هست شده است. انسان در وجود هست شده است و در آن هستی یا بهتعبیر هایدگر «دازاین» مییابد و این وجود، لایزال و لایتناهی است.
هایدگر، خطای معرفتی انسان(فلسفه غرب) را در این میداند که بهجای آنکه بهدنبال کشف «وجود» باشد، در پی شناخت «موجود» رفته است که متناهی و فناپذیر است. اما انسان هرگز نمیتواند بهطور همهشمول و به تمام معنا بر «وجود» احاطه یابد و تنها امکان گشودگی و آشکارگی حقیقتی از آن را دارد و این آشکارگی تنها و تنها از مسیر هنر امکانپذیر است. زیرا هنر نیز مانند «وجود»، هستی و جهانی قائم بهذات دارد. اثر هنری به محض خلق شدن، هستی و جهان خود را مییابد و بنابراین، اثر هنری است که هنرمند را پدید میآورد و انسان نه در هنرمند بودن که در اثر هنری است که مسکن و مأوا مییابد و ازطریق اثر هنری، امکان گشودگی حقیقت و آشکارگی راز هستی بر او نمایان میشود.
به باور هایدگر، زبان هنر نزدیکترین زبان به طبیعت آغازین انسان یا همان دازاین اوست. زیرا زبان هنر، برخلاف دیگر زبانها، مانند زبان علم یا زبان منطق، زبانی گزارهای نیست. زبان گزارهای امکان آشکارگی حقیقت را ندارد، زیرا حقیقت چیزی است که پیش از اثبات صحت یا عدم صحت آن چیز وجود داشته و درواقع حقیقت مقدم بر صحت و واقعیت است و گزاره تنها میتواند به صحت و واقعیت چیزی بپردازد، نه به حقیقت آن چیز.
زبان هنر با برهم زدن منطق گزارهای زبان، به امکان گشودگی حقیقت نزد انسان نزدیکتر است. اما در میان هنرها؛ هایدگر هنر شاعری را اوج آشکارگی حقیقت برای انسان میداند؛ «شعر خانه وجود آدمی است.»
شعر، بازگشت انسان به طبیعت آغازین و به راز وجودی خویش است. انسان در شعر است که مسکن و مأوا مییابد. زبان شعر، قواعد و معانی رایج و کاربردی زبان را درهم میشکند. به بیان بهتر، شعر زبان را به موقعیت نخستین و طبیعت آغازین خود بازمیگرداند و بدینسان، انسان و جهان او را از نو بنیاد مینهد.
شعر، ورای هر نشانه و هر منطق، ساحت وجود انسان و بنیاد سکنای او در جهان است. شعر خانه وجود آدمیست؛ ساکن شدن، منزل گزیدن و منزلت یافتن (اندیشیدن). از نظر هایدگر انسان از بیوطنی و بیخانگی در رنج و بیقراری است. در کورهراههای جنگلی، میان انسان و دازاین او (ساحت وجودی او) فاصله افتاده است، شعر از میان برداشتن فاصلهها و بازگرداندن هرچیز به موقعیت آغازین خود است و بدین معنا شعر سکنا گزیدن هر چیز است. انسان تنها در شعر، وطن و خانه خود را بازمییابد. مارتین هایدگر، در حوزههای مختلف اندیشه بر فیلسوفان و نظریهپردازان پس از خود تأثیری بسزا داشت ازجمله بر هرمنوتیک ادبی هانس گئورگ گادامر، روانشناسی پسامدرن ژاک لاکان و طیف وسیعی از فیلسوفان سیاسی از هانا آرنت تا یورگن هابرماس، اما عمیقترین تأثیر اندیشههای او را میتوان در فلسفه اگزیستانسیال کارل یاسپرس و ژان پلسارتر و نیز در نظریات زبانشناسی ساختارگرا و پساساختارگرا، بر فیلسوفان و زبانشناسانی همچون لودویک ویتگنشتاین، موریس مرلوپونتی، فرانسوا لیوتار، میشل فوکو و ژاک دریدا پی گرفت.
نگاهی عصبشناختی به ارادهی آزاد
میل به خودکشی تنها آنگاه در روانِ آدمی پدیدار میشود که زندگی، ماهیتِ بحرانی خود را به شیوهای عریان آشکار کند.
در سینمای ایران گرچه از کتاب به عنوان منبع الهام و نگارش قصه و فیلمنامه استفاده شده که بیش از همه در سینمای اقتباسی ظهور میکند اما خود کتاب کمتر در درون قصه و کانون تصویر قرار گرفته و روایت شده است.
اگر او نبود، شناخت ما از ایران باستان و کتابهای مهم و اصیلی، چون اوستا خیلی کم بود.
وقتی موسیقی غمگین گوش میدهیم آن را در زمینه زیباییشناختی، لذتبخش میدانیم، این پدیده به عنوان پارادوکس لذت بردن از موسیقی غمگین شناخته میشود.