آرمان ملی: ناگواری خبر رفتن محمد محمدعلی، آنهم در این روزهای شهریورِ یادآور، مرا به اندوه نبود چند نام دیگر متصل میکند: براهنی، احمدی، گلستان، ابتهاج، معروفی، یادعلی، آقاجانی، جورکش؛ همگی در همین ماه و سالها.
ادبیات پدرهایش را، بزرگانش را از دست میدهد و نسل باقی، در مواجهه با ممیزی، مواجهه با کاسبکاری ناشران و دامنه کوچکشونده مخاطبان و البته با سراسیمگیها و شتابزدگیها و رقابجوییهای خودش تنها و تنهاتر میشود.
محمدعلی از نویسندگان اصیل ادبیات ما بود؛ کسی که دنیای داستانی خودش را آنهم به شیوه خودش مینوشت. نویسندهای که هم اقبال مخاطبان را – البته در مقیاس اینجایی ادبیات- داشت و هم جایزههای ادبی را تجربه کرده بود، اما او برای خودش و به شیوه خودش نوشت. جهانی که از آغازین داستانهایش در «درۀ هندآباد گرگ داره» تا آخرین اثر، مشترکات محتوایی و فنیای داشت که همان «سبک نویسنده» است.
جهان داستان محمدعلی جایی در مرز مدرنیته است؛ جهانی در حال پوستاندازی. گاهی بازیگوشانه به دنیای پستمدرنها هم سرکی میکشد و ابزارهای رواییشان را به خدمت میگیرد، اما نقطه او همان ورودی مدرنیسم است. اندیشۀ او برخورد دو وجه تاریخی- اساطیری از سویی و ترسیم شهریت معاصر از دیگرسو است و البته واشکافی استعاری و نمادین آن سمتوسوی کهن و رسیدن به آنچه از آن به «رمان اسطورهای» یاد میکرد، برایش اهمیت بیشتری داشت. حتی در شهریترین موقعیتهایش، نشانههای بازتاب نگاه او به آن ریشههای اساطیری قابل رصد هستند. و البته «مرگ» که خود مضمون تکرارشوندهای است در آثارش.
از همان اولین داستان اولین کتاب، جادهها – بهعنوان نشانههای مدرنیته- درحال ساختناند. و همین است که آدمی در این بزنگاه ترکیب دنیای تازه با سنتهای پیشین، گاه در شهر خود غریبه است، مثل ساکنان «برهنه در باد» که در شهر غریبهاند، تبعیدیاند؛ گیرم بهواسطۀ شغل خود.
نگاهی به گذشته، پیوندی با جهان نو؛ این ترکیب ساده جادویی محمدعلی بود، با آدمهای خستهای که مرگی پیشرونده احاطهشان کرده، اما نومید نیستند و برای «رسیدن» در تکاپویند. مثل «باورهای خیس یک مرده» که در آن، یک کتاب خطی به گذشته، و ساختمانسازی و بحران آب به جهان مدرن گره خورده است. یا در «برهنه در باد» که تاریخ را میبیند و درعینحال، در فرم بهدنبال تجربۀ تازه است.
رفتن محمدعلی، رفتن یک معلم داستان است؛ ازمیانرفتن نقطۀ اتکایی در شهر آشفتۀ داستان ایرانی. انسان حمایتگری که به «افق بیانتهای تنهاییاش میرود و هنوزاهنوز این کلماتاند که «درد ما را تسکین میدهند.»
محمدعلی نمونه واقعی کسی بود که در ادبیات و با ادبیات زیست، چنانکه خودش گفت: «عاشق نوشتن.» و تنها مرگ بود که میتوانست آخرین رمانش، «خطابههای راهراه»، را و کارگاههای نویسندگیاش را متوقف کند. حسرت برای ماست؛ باقیماندگان در این زمانه سردرگرمی، که با رفتن – و البته بازهم غریبرفتن و در خاک غریب مُردن- یک نویسندۀ مهم دیگر، چیزی به تنهایی و تشویش دنیایمان اضافه میشود.
شوروی آدامس را سرگرمی کاپیتالیستی تلقی میکرد.
چرا این نویسنده پس از سالها دوری از انظار هنوز برای دوستدارانش جذابیت دارد؟
نگاهی عصبشناختی به ارادهی آزاد
میل به خودکشی تنها آنگاه در روانِ آدمی پدیدار میشود که زندگی، ماهیتِ بحرانی خود را به شیوهای عریان آشکار کند.
در سینمای ایران گرچه از کتاب به عنوان منبع الهام و نگارش قصه و فیلمنامه استفاده شده که بیش از همه در سینمای اقتباسی ظهور میکند اما خود کتاب کمتر در درون قصه و کانون تصویر قرار گرفته و روایت شده است.