اعتماد: در روزهای اخیر شاهد یک اقدام عجیب سازمان زیباسازی شهرداری بودم: بیلبوردهای بزرگ تبلیغاتی با محتوای تاریخی درباره اشتباهها و خطاهای عمدی و سهوی پهلویها. البته اطلاعات و مضامینی مشابه برای من مسبوق به سابقه است. به عنوان یک دهه شصتی از کودکی تا به امروز، تا چشم باز کردهام و با سواد شدهام، شاهد دیوارنوشتهها و شعارهای روی دیوار بودهام، جملاتی با مضامین سیاسی و اخلاقی و مذهبی و ایدئولوژیک، در مدرسه، در خیابان، در ادارات و مراکز دولتی، در ورزشگاهها و خلاصه در همه جا. انگار همه جا توسط این شعارها و جملات قصار و پند و اندرزها محصور شدهایم. شگفتی کار سازمان زیباسازی در آن است که اینبار میخواهد تاریخ آموزش بدهد، یعنی یک «فکت» یا «برداشت» تاریخی را ارایه کرده است. سوگیری این پیامها هم مشخص است.
اما چرا بیلبورد؟ آیا جای بهتر و مناسبتری برای نشر و اشاعه اطلاعات تاریخی وجود ندارد؟ مخاطب این پیامها چه کسانی هستند؟ فرض بر این است که شهرداری برای شهروندان کار کند و لاجرم مخاطب اصلی این بیلبوردها هم آنها هستند. اما آیا این شهروندان در مدارس ایران تحصیل نکردهاند؟ مگر آنها همین روایتها را در کتابهای درسی و در کلاسهای درس نخواندهاند و نشنیدهاند؟ از زمانی که به خاطر دارم، تلویزیون و رادیو و رسانههای رسمی، در سریالها و مستندها و فیلمهای تلویزیونی و برنامههای مختلف، همین اطلاعات تاریخی را به اشکال مختلف بیان کردهاند. آنها هر وقت بخواهند، میتوانند بیست و چهار ساعته به بیان همین دیدگاهها بپردازند. دیگر چه لزومی هست که به بیلبوردهای تبلیغاتی روی بیاورند و همان حرفها را از این طریق بیان کنند؟
در پاسخ به این سوال چند فرض میتوان مطرح کرد؛ نخست اینکه کسانی که از این شیوهها برای ارایه دیدگاهها و نظرات خود استفاده میکنند، تلویحا و بدون اعتراف صریح، پذیرفتهاند که روشها و شیوههای پیشین جوابگو نبوده و تاثیری نداشته است. یعنی هر چه در کتابهای درسی و رسانههای رسمی فریاد زدهاند، به نتیجهای که میخواستند نرسیدند و حالا دست به دامان بیلبوردهای تبلیغاتی شدهاند تا مگر از این طریق نظرات تاریخی خود را بیان میکنند. اگر این پاسخ درست باشد، اثربخشی این شیوهها بعید به نظر میرسد. فراموش نکنیم معمولا مردم -در همه جای دنیا- نگاه چندان مثبتی به پیامهای تبلیغاتی مستقیم و بیواسطه ندارند. حق دارند، میگویند: مشک آن است که خود ببوید، نه آنکه عطار بگوید. بنابراین شرکتهای تبلیغاتی تمام تلاش خود را میکنند که خیلی صاف و مستقیم از خودشان تعریف نکنند. حالا فرض کنید یک شرکت تبلیغاتی که هزار و یک شیوه داشته برای آنکه پیام خودش را بهطور غیرتبلیغاتی به مخاطبان القا کند، نتوانسته از این فرصتها استفاده کند، چه ضمانتی هست که با شیوه تبلیغ مستقیم پاسخگو باشد؟
فرض دیگر این است که آنها که این بیلبوردها را درست کردهاند، اصلا به این چیزها فکر نکردهاند و چندان در بند اثرگذاری این پیامها نبودهاند و نیستند. آنها فقط میخواستند به مدیران بالادستی خود بگویند که ما اینطور فکر میکنیم و به اصطلاح خودی نشان بدهند. فرض سوم این است که این تصمیمگیران نه در پی القای دیدگاههای خود هستند و نه میخواهند پیش مقامات بالاتر خوش خدمتی و خودشیرینی کنند. آنها فقط در پی آن هستند که به همگان نشان بدهند که خیابان هم از آن ما و دیدگاههای ما است و در آنجا هم این ما هستیم که امکان اظهار عقیده و بیان دیدگاههایمان را داریم. به عبارت دیگر قصد آنها از این بیلبوردها آن است که مهر حضور خود را در همه فضاهای ممکن ثبت کنند. سلمنا. حاشا و کلا که جز این باشد.
اما میماند یک نکته دیگر که البته بعید است مجریان چنین طرحهایی آن را ندانند. شعارزدگی معمولا اثر معکوس دارد. اگر شما بهترین و درستترین نصیحتها و پند و اندرزها را بیست و چهار ساعته و از تمام تریبونها و پلتفرمها و فضاهای ممکن برای مخاطبان خودتان طرح کنید، نه فقط به نتیجه مطلوب نمیرسید، بلکه با عکس آن مواجه خواهید شد. مخاطب شما، هر که باشد، در نتیجه تکرار صدباره و هزار باره و صدهزار باره یک پیام در هر جای ممکن، حتی اگر در حقانیت آن کوچکترین تردیدی نباشد، دلزده میشود و اگر نتواند اعتراض خود را صریح بر زبان آورد، در دلش میگوید: «بسه دیگه! چقدر میگی؟! ما رو چی فرض کردی؟ یک بار گفتی، دو بار گفتی، سه بار گفتی…»
خلاصه آنکه بیلبوردهای تبلیغاتی جای تاریخنگاری نیست، جای تبلیغات است. تبلیغاتچیهای حرفهای هم میدانند که پیام هر چه غیرمستقیمتر باشد، گیراتر و اثرگذارتر است. برای آموزش تاریخ با هر سوگیری خاصی و برای نشان دادن حقانیت یک دیدگاه تاریخی، باید به کتابها و مقالات مراجعه کرد. برای القای یک روایت تاریخی هم، بهترین کار بهره گرفتن از آثار هنری مثل فیلم و موسیقی و تئاتر و ادبیات و… است، آن هم به شیوهای کاملا هوشمندانه و غیرمستقیم. با آوردن درستترین فکتهای تاریخی روی بیلبوردهای تبلیغاتی نتایجی عکس آنچه میخواهیم حاصل میشود، کمترین آنها اینکه مخاطبان دچار تردید میشوند که «شاید هم اینها درست نباشد، وگرنه چرا باید آنها را از طریق بیلبورد تبلیغاتی هم اعلام کرد؟»
زامبیها چگونه وارد دنیای ما شدند؟
به مناسبت زادروز بیژن جلالی
او در آینه خودخندی شخصیتهای دایی جان ناپلئون خودش را میبیند و در حقیقت به خود وجودیاش میخندد.
مگر میشود فرهنگ این کشور را تنها با دو سطر اینجا در «فیسبوک» و سه سطر آنجا در توییتر و تلگرام ارتقا داد؟
شوروی آدامس را سرگرمی کاپیتالیستی تلقی میکرد.