گاه در کتابهای درسی حذفهایی صورتمیپذیرد که به طرحِ داستان و حکایت یا منطق و ساختارِ شعر آسیبمیزند. البته گاه اشتباهاتی سخت فاحش نیز رویمیدهد که گناهی نابخشودنی است؛ شبیهِ آنچه در یکی از یادداشتهای چندماهِ پیش (نیما و یادِ میرزاحسنِ رشدیه) بهآن اشارهشد: در کتابِ فارسیِ پایهٔ هفتمِ این سالها، متنی دربابِ نیما آمده؛ سخن از دورهٔ دانشآموزی نیما در مدرسهٔ سنلویی و آموزگارِ او نظامِ وفای شاعر است. نیما در آن کلاسِ خیالی، شعرِ «یادِ بعضی نفرات» خود را که در رثای حسنِ رشدیه و یوسفِ اعتصامالملک سروده برای وفا میخوانَد! و آموزگارش او را تشویشمیکند و … حالآنکه نیما احتمالاً حدودِ سالهای ۱۲۹۰ شمسی شاگردِ نظامِ وفا بود و در آن سال رشدیهٔ پیشگام در شیوههای نوینِ آموزشی (م. ۱۳۲۳ ش)_ و اعتصامالملک (م. ۱۳۱۶ ش) نهتنها زندهبودند که سهچهار دههٔ بعد درگذشتند! و این شعرِ نیمایی سالِ ۱۳۲۷ سرودهشدهاست! و ازنیما در آن سالها شعری موجود نیست. آخر فرقی است میانِ تخیّل و خیالبافی!
سخن بر سرِ حذفهای مثلهگونه در متونِ درسی بود. گاه این جرحوتعدیلها البته اگر به مثلهشدنِ متن نینجامد، دستکم ازسوی تولیدکنندگان متونِ درسی، توجیهپذیر مینماید؛ از آن جمله است: سادهسازی، ملاحظاتِ سیاسی و اخلاقی؛ اما این حذفها بههیچرو نباید اساسِ منطق و طرح داستان یا ساختارِ شعر را مخدوشکند؛ و درآنصورت باید از خیرِ آن مطلب گذشت؛ شبیهِ آنچه دوسالِ پیش در حذفِ عبارتی از ماجرای سگِ نگهبانِ گلهٔ هوسبازِ سیاستنامه و معاملهاش با گرگ رویداد! که البته مولفان بهناچار سالِ بعد آن حکایت را حذفکردند.
اما برخی از این حذفها که به مثلهکردنِ متن میانجامد بسیار سختگیرانه و منزّهطلبانه بهنظرمیرسد. نمونهرا در فارسیِ پایهٔ دهمِ این سالها حکایتی معروف و خوشخوان از تحفةالأحرارِ جامی آمده؛ ماجرای تقلیدِ زاغی ظاهربین و خام از خرامیدنِ کبک. ابیاتی از سرآغازِ این حکایت که به بحثِ ما مربوط است:
۱_ زاغی ازآنجا که فَراغی گزید
رختِ خود از باغ به راغی کشید
۳_ دید یکی عرصه به دامانِ کوه
عرضهدهِ مخزنِ پنهانِ کوه
۵_ نادره کبکی به جمالِ تمام
شاهدِ آن روضهٔ فیروزهفام
چنانکه خواهدآمد، ابیاتِ دوم و چهارم در متنِ کتاب حذفشده. حذفِ بیتِ دوم باهمهٔ زیباییِ تشبیهِ کلاغِ سیاه به خالِ رخِ باغ، به شعر آسیبی نمیزند؛ اما حذفِ بیت چهارم موجبِ فشردگیِ تشبیه و تبدیلشدنِ بیتِ سوم به استعارهای پیچیده شدهاست.
تجربهٔ شخصیِ خودم را هنگامِ تدریسِ شعر مینویسم: با قوهٔ تخیّل و سفیدخوانی به دانشآموزان میگفتم مراد از تعبیرِ «عرضهدهِ مخزنِ پنهانِ کوه»، گلو گیاهِ رنگارنگی است که بازتابی از سنگهای زینتیِ (احجارِ کریمه) دلِ کوه هستند؛ همانکه میگویند «ظاهر از باطن خبرمیدهد»؛ اما دانشآموزان اغلب یا بیت را نمیفهمیدند یا دربرابرِ این معنیِ بهظاهر برتراشیده مقاومتمیکردند. آنان که بحمدالله اغلب مجهز به کتابهای کمکآموزشیاند! معنای سرراستِ آن کتابها را حلالِ مشکل میدانستند که گویا اغلب آوردهاند: «نشاندهندهٔ گل و گیاهِ زیبا»، یا چیزی در این حدود.
براساسِ آگاهی از پیشینهٔ مثلهکردنِ متنها در کتابهای درسی، به اصلِ حکایت در تحفةالأحرارِ جامی مراجعهکردم. ابیاتی که نقلشد بیتِ دوم و چهارمی نیز دارد:
۲_ زنگ زدود آینهٔ باغ را
خالِ سیه گشت رخِ راغ را
۴_ سبزه و لاله ز رخِ مهوشان
داده ز فیروزه و لعلش نشان
(مثنویِ هفتاورنگ، بهتصحیحِ مدرسِ گیلانی، انتشاراتِ سعدی، ص ۴۳۱).
حذفِ بیتِ دوم باهمهٔ زیباییِ تشبیهِ زاغِ سیاه به خالِ چهرهٔ مرغزار، به منطقِ حکایت آسیبی نمیزند اما حذفِ بیتِ چهارم، که گرهگشای تصویرِ بیتِ سوم نیز است تشبیهِ شعر را به استعارهای بغرنج بدلکرده؛ استعارهای که دانشآموز سهل است اغلبِ دبیران، بلکه استادانِ دانشگاه نیز در فهمِ آن مشکلخواهندداشت!
آیا تشبیهِ سبزه و لالهٔ دامنهٔ کوه به موی نورُسته بر چهرهٔ لالهرخان، در مدارسِ ما که در تمامیِ پایههایش تفکیکِ جنسیتی نیز صورتپذیرفته ذنبِ لایغفر و از محرّمات بوده؟!
زهی خیالِ خاما و نهی از منکرا!
دنبالکردن تعدد فرهنگی، پیچیدگیهای قومی فراوانی به همراه دارد.
دن کیشوت مردی روستایی است که به دلیل مطالعه زیاد و بیمارگونه رمانهای شوالیهگری، تحت تاثیر این داستانها دچار توهم میشود.
مروری بر زندگی و آثار تقی مدرسی که چهار دهه در آمریکا زیست اما همچنان به ایران میاندیشید و به فارسی مینوشت.
بررسی سیر تحول فکری داریوش شایگان
استیون کینگ نام مستعار ریچارد باچمن را برگزید و با آن، داستانهای متعددی نوشت.