در خانه کسی با کسی حرف نمیزد، مگر به ضرورت. میگوید در «وضعیت مسخرهای» بزرگ شد. زیرا برخلاف دیگر خانهها که از بچه میپرسند «بزرگ شدی میخواهی چهکاره شوی؟» در خانوادهاش سئوال این بود: «بزرگ شدی میخواهی معلم چه شوی؟»
چون در خانواده بزرگ «صفوی» نسل اندرنسل همه معلم بودهاند. «پدر، مادر، خواهر، پدربزرگها و مادربزرگها تمامی عموها و عمهها و فرزندانشان و هر که را فکر کنید در خانواده ما معلم بوده».
متولد ۱۳۳۵ در تهران بود که از کودکی به اروپا فرستاده شد. در ۱۵ سالگی و با دریافت دیپلم از آلمان به ایران بازگشت، اما مدرکش مورد تایید آموزش و پرورش نبود.
با تصمیم پدرش به دبیرستان هدف رفت و دیپلم ریاضی گرفت. بعد از ورود به رشته زبان و ادبیات آلمانی دانشگاه تهران، در سال ۱۳۵۴ لیسانس خود را از مدرسه عالی اخذ کرد و برای ادامه تحصیل راهی آمریکا شد. بخت اتمام نیافت چون دو سال بعد با بیماری پدر قید دانشگاه MIT را زد و به ایران بازگشت.
انقلاب فرهنگی و تعطیلی دانشگاهها باعث شد تا در سال ۱۳۷۰ دوره دکترای زبانشناسی دانشگاه تهران را تمام کند. البته در طول این سالها به تدریس هم مشغول بود و سنت معلمی خانواده را بهجا میآورد.
بهیاد نمیآورد که بابت اخذ مدرک دانشگاهی در کل خانوادهشان کسی به کسی تبریک گفته باشد.
همه معلم بودند و تکلیف پیشاپیش معلوم بود: «اصلا، حتی یک بار هم به این فکر نیفتادم که شاید بشود معلم نشد.»
خودش میگفت از زمان دارالفنون به بعد و با تاسیس دانشگاه تهران «همیشه دست کم سه چهار تا معلم را میبینید که صفویاند و در دانشگاهی مشغول تدریس.» پس مسیر مشخص بود. تنها باید انتخاب میکرد که معلم چه و در کجا باشد!
البته وضعیت خانه آنها سختگیرانهتر از خانه عموها و عمهها بود. چرا که «اگر نمیدانستید مثلا کت ناپلئون چند تا دکمه داشت، بیسواد خطابت میکردند.» و در چنین «قرائتخانهای کسی با کسی مگر به ضرورت حرف نمیزد!» وقتی از اروپا به ایران باز میگردد، زبان فارسیاش چنگی بهدل نمیزد و این شکستی مهم محسوب میشد.
بهدستور پدر در طول دوره لیسانس در تمامی کلاسهای دوره کارشناسی زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تهران شرکت میکند و چون دفتر پدرش هم همانجا بود «خودش هر روز حاضر و غایبام میکرد.»
شکایتی که نداشت، هیچ، خرسند هم بود زیرا این هم در همان سنت خانوادگی، امری جا افتاده بود و بهنظرش عجیب نمیآمد.
«وضع همه ما بچهها همین بود.» مثلا پسر عمویش که فیزیک میخواند و بهفرمان عموجان، باید سر تمام کلاسهای فلسفه در دانشکده الهیات حاضر میشد.
میگوید اگر در دیگر خانوادهها رسم این بود که از بچهها میخواستند دکلمه کنند یا سازی بزنند در خانواده ما مسابقه معلومات عمومی راه میانداختند و البته برنده جایزه نمیگرفت. بازندهها از خوردن نهار یا شام منع میشدند!
بد هم نبود «هنوز هم وقتی همدیگر را میبینیم کلی میخندیم.»
البته آن کلاس و استادی که سرنوشتش را تغییر داد، دکتر رواقی بود که دانشجویان به او لقب «بزرگ ارتشداران واژهشناس» داده بودند. وقتی سراغ متنی میرفت جدا از معنی واژهها، ریشه هر لغت را هم میگفت و «محال بود لغتی را از او بپرسید و او ریشهاش را تا زبان هند و اروپایی توضیح ندهد.»
میگوید وسعت دانش و داناییاش حسرتبرانگیز بود، اما وقتی شنید که پدرش درباره او و دکتر باطنی گفت که اینها «آدم حسابی» هستند، صفتی که تنها برای چند نفر در کل زندگیاش بهکار برده بود، مطمئن میشود که مسیرش همین است و پاسخ به سوال «میخواهی معلم چه شوی؟» معلوم شده است.
دکتر کورش صفوی که از امروز دیگر به تن نزد ما نیست در پاسخ به پرسش «مهمترین مسائل زبانی که به آنها توجه نشدهاند؟» گفت : «مگر به مسائلی توجه هم کردهایم؟ شما طوری سوال میکنید که انگار مسائلی را مورد توجه قرار دادهایم و حالا قرار است معلوم کنیم به کدام مسئله توجه نکردهایم.»
برگرفته از صفحهی توئیتری @Adorno_Persian
نگرشی به نسبت شاهنامه با متون یونان باستان در آستانه روز فردوسی
تأملی پیرامون افسانه دکتر فاوست و داستان ضحاک در شاهنامه به مناسبت روز بزرگداشت فردوسی
برگزاری نمایشگاه کتاب تهران به منوال گذشته همچنان اهمیتی و فایدهای دارد؟
زندگی عکسی قابشده و محدود نیست؛ بلکه تجربهای است پیوسته و بیمرز.
۱۵ حقیقت خواندنی درباره کتاب پیرمرد و دریا ارنست همینگوی