اعتماد: سیاست و مشتقاتش در عرف روزمره فارسیزبانان، مفاهیم خوشنامی نیستند. بسیاری آن را با دغلکاری و دروغگویی و پشت هم اندازی و زیر و روکشی مترادف میدانند و معتقدند که سیاست پدر و مادر ندارد و نمیشناسد. آدم «سیاس» یا «سیاستمدار» در گفتوگوهای رایج به معنای آدم زرنگ و زیرک است، البته بیشتر با طنینی منفی. با این نگرش شایع، عموم آدمها حتی روشنفکران سعی میکنند بگویند سیاسی نیستند یا از سیاست سر در نمیآورند و با آن کار ندارند. البته لازم به یادآوری است که این ادعاها باعث نمیشود که در محافل خانوادگی و دوستانه بحث به اصطلاح «سیاسی» رواج نداشته باشد. همه کارشناس و تحلیلگر مسائل سیاسی هستند و با مطالعه و تحقیق یا (عمدتا) بدون آن، درباره همه مسائل سیاسی اظهارنظر میکنند. این نظرپراکنیها اما تا جایی است که صاحبنظر مذکور، احساس خطر نکند و تهدیدی از جانب مخاطبان نشود. به محض اینکه احساس کند حرفهایش ممکن است دردسری برایش ایجاد کند، زبان در کام میگیرد، به لاک دفاعی مذکور میخزد، تاکید میکند که نه سر پیاز است، نه ته آن، سررشتهای در سیاست ندارد، حرفهایش باد هواست و اصولا هیچ علاقهای به سیاست و سیاستورزی ندارد.
از مردم کوچه و بازار که نگران معیشت روزمرهشان هستند و دغدغه اولیهشان معاش، انتظاری بیش از این نمیتوان داشت. اتفاقا این رفتار دو گانه، نشانهای آشکار از فقدان بایستههای سیاستورزی است. آدمها در زندگی هر روزهشان معمولا بر اساس نوعی عقل عملی و مصلحتاندیشانه رفتار میکنند. خاطرهها و تجربیات تاریخی و شنیدهها نقش موثری در تصمیمگیریهای ایشان دارد. وقتی بارها شنیدهاند یا دیدهاند که دخالت در سیاست چه نتایج و پیامدهایی داشته، ترجیح میدهند که دور آن را خیط بکشند و کاری به کار آن نداشته باشند.
اما موضوع درباره روشنفکران و مصلحان اجتماعی فرق میکند. کمتوجهی یا بیتوجهی ایشان به سیاست پذیرفتنی نیست. سیاست اساس و اساس زندگی اجتماعی آدمهاست و با گفتن اینکه من کاری به آن ندارم یا از آن سر در نمیآورم، نمیتوان خیال خود را راحت کرد و همزمان مدعی شد که من دغدغه اصلاح امور جمعی و خیر عمومی دارم. سیاست با سازمان و تنظیمات و ترتیبات قدرت در زندگی انسانها سر و کار دارد و نحوه توزیع و تجمیع و کم و زیاد شدن قدرت را در حیات روزمره آدمیان نشان میدهد. با این توضیح، در همه شوون زندگی انسانها هم ساری و جاری است، مگر اینکه انسانی مدعی شود که تک و تنها و به دور از همه آدمیان در جنگلها زندگی میکند و کاری با هیچ بنی بشر دیگری ندارد. به محض اینکه دو انسان در کنار یکدیگر قرار میگیرند، سیاست به معنای مذکور، یعنی نوعی از ترتیبات قدرت آزاد میشود.
در جوامع انسانی پیشرفتهتر، این ترتیبات و تنظیمات قدرت، نیازمند نهادها و سازمانها و سازوکارها و رویههای مشخص میشود. حکومتها و دولتها، شناختهشدهترین و قدیمیترین نهادهای مدعی این نهادها هستند. این نهادها و زیرشاخههای آنها، نحوه و چگونگی توزیع قدرت در یک جامعه را نشان میدهند. در جوامع استبدادی، قدرت در راس حاکمیت متمرکز میشود و از آن طریق به سایر بخشهای جامعه سرایت میکند در حالی که در جوامع دموکراتیک، قدرت در نهادها و بخشهای مختلف جامعه پراکنده میشود و این بخشها بر یکدیگر سیطره دارند و هیچیک به تنهایی نمیتواند بر دیگران غلبه کند. شکل توزیع قدرت نیازمند مشروعیت و توجیه است. در واقعیت، نحوه توزیع قدرت را میزان زور و توانایی بخشهای مختلف جامعه تعیین میکند، اما روی کاغذ و بنا بر ادعای خود حاکمان یا محکومان، توجیه و مشروعیت شکل توزیع قدرت، بر مبانی متفاوتی استوار است، برخی میگویند قدرت از خود مردم و مناسبات آنها میآید، شماری منشأ آن را عقلانیت عملی میدانند و برخی معتقدند منبع و منشأ قدرت جایی بیرون از جامعه است و از آنجا به حاکم تفویض میشود.
بدون شناخت این اصول سیاست، یعنی دانستن نحوه توزیع قدرت و توجیه آن، صحبت کردن از اصلاح اجتماع بیمعناست. در سالهای اخیر شاهدیم که بسیاری از روشنفکران و دلسوزان مدام بر اولویت و اصالت فرهنگ یا اجتماع یا اقتصاد یا حقوق سخن میگویند و اولویت و اصالت را به امر اقتصادی یا امر فرهنگی یا امر اجتماعی میدهند. این گفتارها عامدا و عالمانه یا نادانسته و ناخواسته اهمیت و ضرورت سیاست و امر سیاسی را نادیده میانگارند. در غیاب توجه به سیاست به عنوان ترتیبات قدرت، ایجاد تغییر و تحول در سایر حوزهها بهشدت ناپایدار و بدون ضمانت اجرایی است، چرا که برای انجام هر کاری یا جلوگیری از هر کاری باید قدرت داشت. بدون قدرت ترتیبات حقوقی یا اقتصادی هیچ ضمانت اجرایی ندارند و به راحتی میتوان آنها را کان لم یکن تلقی کرد. سیاست، متاسفانه یا خوشبختانه، اساس زندگی ما را شکل داده و میدهد. یک نفر میتواند ادعا کند که به این اساس کاری ندارد و بدون توجه به آن زندگی میکند. این بدان معنا نیست که سیاست در زندگی او اثر نمیگذارد، بلکه تنها نشان میدهد که فرد مذکور از این اثرگذاری آگاه نیست یا تعمدا آن را نادیده میگیرد، مثل زمانی که دندان آدم درد میکند، اما سعی میکند آن را فراموش کند یا به آن وقع ننهد. بنابراین مادامی که در یک اجتماع انسانی با هر شکل و شمایلی زندگی میکنیم، خواه ناخواه سیاسی هستیم و کوچکترین رفتار و گفتارمان از سیاست و الزامات آن متاثر است. کوتاه سخن آنکه سیاست آش کشک خاله است، بخوریم یا نخوریم.
پیشنهاد کتابخوانی رؤیا دستغیب
پیشنهاد کتابخوانی مریم نصراصفهانی
پیشنهاد کتابخوانی شیما بحرینی
پیشنهاد کتابخوانی گیتی صفری
پیشنهاد کتابخوانی آناهید خزیر