img
img
img
img
img
ضابطیان بی‌زمستان

نادرشاه افشار پادشاه سده‌ی چندم است؟

آیدین فرنگی

​«باکو که آن را شروان هم نامیده‌اند، تا سده‌ی پانزدهم میلادی زیر نظر سلسله‌ی محلی شروانشاهیان بود. اما با قدرت گرفتن سلسله‌ی شیعه‌ی صفوی در ایران، به تصرف صفویه درآمد. در اواخر همین سده بود که حکومت عثمانی چند سالی آن را به تصرف درآورد اما چندی نگذشت که نادرشاه افشار ـ پادشاه پرقدرت ایرانیِ سده‌ی شانزدهم ـ به این منطقه حمله و آن را به قلمرو خود اضافه کرد. حدود سیصد سال بعد اختلافات شدید و جنگ‌های پی‌درپی حکومت قاجار و پادشاهی تزاریِ روسیه منجر به عقد قراردادی در ۲۵ اکتبر ۱۸۱۳ شد که براساس آن مناطقی چون قره‌باغ، گنجه، شروان، توبا، دربند، داغستان و از همه مهم‌تر باکو به دولت روسیه واگذار و برای همیشه از ایران جدا شد…» (بی‌زمستان، منصور ضابطیان، ص ۶۶).

آنچه نقل شد بخشی است از کتاب «بی‌زمستان» نوشته‌ی منصور ضابطیان. این کتاب گزارش‌های سفر نویسنده است به سه جمهوری تاجیکستان، آذربایجان و گرجستان که هر سه گویا در ۱۳۹۷ یا به‌هرروی پیش از ۱۳۹۸ انجام شده است. نویسنده درباره‌ی تاریخ سفرهایش گزارش دقیقی نداده است. متن هر سه گزارش خواندنی است و گرافیک استفاده شده در کتاب نیز آن را جذاب‌تر کرده است. در سفرنامه‌ها توصیف مشاهده سویی از کار است و دقت در نقل مستندات تاریخی، اجتماعی و زبانی، به‌عنوان افزاینده‌ی ارزش متن، سوی دیگر کار. گزارش‌های آقای ضابطیان در کتاب «بی‌زمستان» در سویه‌ی نخست ماجرا موفق است، اما در سویه‌ی دوم نقدهای بسیاری را می‌توان به آن‌ها وارد کرد. 

اکنون ارزش استنادی اطلاعات ارائه‌شده در بند اول همین یادداشت را بررسی کنیم. این سطرها از بخش سفرنامه‌ی جمهوری آذربایجان نقل شده‌؛ سفری که حسب نوشته‌ی مؤلف، به‌دعوت مؤسسه‌ی «نشنال جئوگرافی» و به‌قصد نوشتن گزارشی برای آن مجله انجام شده است (ص ۱۴). البته ما نمی‌دانیم مجله‌ی یادشده چه ویرایشی روی برگردان انگلیسی آن انجام داده، اما ما، به‌عنوان مخاطب ایرانی، در عمل و در واقع، با این اطلاعات مغلوط در قالب کتابی پرفروش مواجه هستیم.

نخست اینکه باکو را هرگز هیچ‌کس شَروان ننامیده است. اگر آقای ضابطیان چنین ادعایی دارند باید دست کم یک منبع برای گفته‌شان ارائه کنند. شروان منطقه‌ای است وسیع که اگرچه مقتضای یادداشت حاضر ورود به بحث حدود آن نیست، به‌اجمال یادآور می‌شود «شروان مشتمل بر منتهاالیه جنوب‌‌شرقی رشته‌کوه‌های قفقاز و حوضه‌ی آبریز رودخانه‌هایی بوده است که از این کوه سرچشمه می‌گرفته‌اند… و حد جنوبی ناحیه‌ی شروان رود کُر بوده است.» همچنین «شروان را منطقه‌ای مثلث‌شکل بین رود کر، کوه‌های قفقاز و دریای خزر» دانسته‌اند. علاقه‌مندان می‌توانند برای نمونه به دو مدخل شروان و شروانشاهان در مجلد ۲۷ دانشنامه‌ی جهان اسلام (ص ۵۳ ـ ۶۳) بنگرند. باکو، پایتخت و بزرگ‌ترین شهر جمهوری آذربایجان نیز بخشی از منطقه‌ی شروان بوده و اگرچه بخشی از کاخ‌های شروانشاهان در این شهر قرار داشته، هرگز دارای چنان اهمیتی نبوده که منطقه‌ی شروان با نام این شهرِ از نظر تاریخی کوچک، شناخته شود. اتفاقاً مهم‌ترین شهر شروان، شمّاخی بوده است که در روزگار تسلط روسیه‌ بر قفقاز، فرمانفرما یا «غوبرناطور» ابتدا در آن شهر مستقر بود و سرانجام به‌دلیل زلزله‌خیزی آنجا، در ۱۲۷۵ ق/ ۱۸۵۹ م فرمانفرمایی به باکو منتقل و از آن پس باکو به شهر نخست ولایت بدل شد و پس از آن با آغاز استحصال نفت در باکو (۱۸۷۰) بود که اهمیت و مرکزیت این شهر بالا گرفت.

اما صفویان در عهد شاه‌طهماسب اول به سلطنت شروانشاهان خاتمه دادند. این واقعه ۹۴۵ ق یعنی در ۱۵۳۸ یا ۱۵۳۹ م به‌وقوع پیوست. یعنی در سده‌ی شانزدهم میلادی، نه‌ چنان‌که مؤلف نوشته‌ در سده‌‌ی پانزدهم!

در ادامه نادشاه افشار را پادشاه سده‌ی شانزدهم دانسته‌اند! نادرشاه در ۱۱۰۰ ق/ ۱۶۸۸ م به دنیا آمد؛ یعنی در سال‌های پایانی سده‌ی ۱۷ م و در ۱۱۶۰ ق/ ۱۷۴۷ م کشته شد. نادر پادشاه قرن هجدهم بود نه شانزدهم! همین خطا سبب‌ساز خطای دیگر مؤلف شده؛ چنان‌که فاصله‌ی مرگ نادر تا جدایی شهرهای قفقاز را از ایران حدود سیصد سال نوشته‌ است!

عهد‌نامه‌ی گلستان که سبب جدایی دائمی سرزمین‌های بسیاری از ایران و الحاق آن‌ها به قلمرو روسیه شد، ۱۸۱۳ م به امضا رسیده است؛ یعنی شصت‌وشش سال پس از مرگ نادر، نه سیصد سال بعد از مرگ او. درواقع از مرگ نادرشاه تا امروز هنوز سیصد سال نگذشته است!

نویسنده در ادامه به نام تعدادی از سرزمین‌های جداشده از ایران اشاره کرده و بین آن‌ها باکو را مهم‌تر از بقیه می‌داند. باکو به‌رغم اینکه در آن سال‌ها بندری بی‌اهمیت نبود، اهمیت شهرهایی چون شمّاخی و گنجه را هم نداشت. نویسنده همچنین به شهری به نام «توبا» اشاره کرده که چون چنین نامی بین شهرهای قفقاز نیست، قاعدتاً باید منظورشان قبه/ قوبه باشد!

کتاب آقای ضابطیان سفرنامه است و طبعاً قرار نیست درباره‌ی وقایع تاریخی صحبت کنند؛ اما وقتی برای مجله‌ای چون نشنال جئوگرافی گزارش می‌نویسند و می‌خواهند مشاهدات‌شان را با مستندات تاریخی همراه کنند، بهتر است به‌منابع خلاصه و معتبری چون مداخل دانشنامه‌های جهان اسلام و دائره‌المعارف بزرگ اسلامی مراجعه کنند تا اطلاعات مغلوط در اختیار خوانندگان کثیرشان قرار ندهند. همچنین می‌توانستند جلوی برخی خطاها را حتی با یک جست‌وجوی ساده‌ی اینترنتی بگیرند.

کتاب «بی‌زمستان» تاکنون هفت بار تجدید چاپ شده و ناشر (نشر مثلث) و نویسنده‌ی محترم هیچ اقدامی برای تصحیح خطاهای کتاب انجام نداده‌اند.

حسب رعایت حجم مطلب به یکی دو مورد دیگر نیز پرداخته می‌شود: مؤلف در همان سرآغاز سفرنامه‌ی تاجیکستان، به نصب تابلوهای شادباش نوروز در فرودگاه شهر دوشنبه اشاره کرده، نوشته‌ است:‌ «سالن پروازهای ورودی پر است از بنرهایی که به زبان روسی و گویش فارسیْ نوروز مبارک می‌گویند» (ص ۱۹). ما نمی‌دانیم در آن فرودگاه نوشته‌هایی به زبان روسی هم بوده یا نه، اما اگر بوده، منظور نویسنده از بخش دوم نوشته‌اش نوشته‌هایی به زبان فارسی یا تاجیکی با خط سیرلیک (خط روسی) است! درواقع نویسنده باید توجه داشته باشند که فارسی گویش نیست، زبان است! نویسنده باید منظورش را روشن و دقیق بیان کند، نه اینکه متن را طوری تنظیم کند که مخاطب ناچار از گمانه‌زنی درباره‌ی منظور او باشد.

تاجیک‌ها به زبان فارسی یا درواقع به شاخه‌ای از فارسی که خود آن را تاجیکی می‌نامند حرف می‌زنند و زبان‌شان را با الفبای سیریلیک می‌نویسند که آن را الفبای تاجیکی (Алифбои тоҷикӣ) می‌نامند. این الفبا که برگرفته از حروف زبان روسی (به‌تعبیر تاجیک‌ها: Алифбои кирилликӣ) است، به انگلیسی Cyrillic نوشته می‌شود و در منابع ایرانی نام آن را سیریلیک ثبت کرده‌اند. نویسنده در دو جا نام این الفبا را آورده و معلوم نیست به چه علت آن را سِریلیک ثبت کرده است (ص ۳۰ و ۵۷) و در هر دو جا هم زیر سین، کسره گذاشته و اصرار داشته حتماً سِریلیک خوانده شود!

نویسنده در ثبت اسامی اشخاص چندگانه برخورد کرده است؛ برای نمونه نحوه‌ی ثبت نام‌های زیر نشان می‌دهد او و ناشرش روش مشخصی در ثبت اسامی نداشته‌اند: دلبرخانم (ص ۲۰)، عالم‌اف (ص ۲۳)، صفرُف (۲۹)، غفورُف (ص ۳۶)، جیران خانوم (ص ۷۵)، کاظماوا (ص ۷۷)، ایبراهیم تمیزیوف (ص ۷۹)، صاحیب نقی‌اف (ص ۹۰)، انتظار بدلوا (ص ۹۴)، مختارف (ص ۹۴)، لاله خانوم (ص ۹۸)، مرادف (ص ۱۰۲)، حسینف (۱۰۳).  

در ثبت نام‌های عالم‌اف، صفرف، غفورف، تمیزیوف (تمیزوف!) مختارف، مرادف و حسینف باید از یک روش تبعیت می‌شد. در این میان عالم‌اف باید عالمُف و تمیزیوف باید تمیزُف نوشته می‌شد. اما اگر نویسنده نام دلبرخانم تاجیک را به این صورت ثبت کرده، چرا برای جیران و لاله‌ی اهل جمهوری آذربایجان از کلمه‌ی خانوم استفاده کرده است؟ یقیناً در جمهوری آذربایجان واژه‌ی خانم، خانوم تلفظ نمی‌شود! اگر بنا است کاظم‌اُوا یا کاظمُوا نوشته شود، باید نام بدلُوا هم از همان اسلوب تبعیت می‌کرد که البته کاظماوا نوشته شده است! معلوم نیست چرا نویسنده ناگهان در ثبت نام‌های ابراهیم و صاحب از نحوه‌ی تلفظ آن‌ها در جمهوری آذربایجان تبعیت کرده و آن‌ها را ایبراهیم و صاحیب نوشته است. به‌رغم اینکه چنین ثبت‌های در فارسی نادرست هستند، نویسنده می‌بایست در ثبت اسامی کاظم و مختار و مراد و حسین هم از همان روش تبعیت می‌کرد تا یکدستی متن خودش را حفظ کند.

در صفحه‌ی ۷۵، نویسنده از منطقه‌ای در باکو نام می‌برد به نامِ «بیست‌وهشت»! اینجا هم مؤلف مرتکب خطا شده؛ زیرا نام این منطقه ۲۸ مِی (28 May) است و نه فقط عدد بیست‌وهشت. انگار که کسی مثلاً میدان هفت تیر تهران را در سفرنامه‌اش میدان هفت بنامد!

همچنین آقای ضابطیان درباره‌ی اختلافات اهالی جمهوری‌های ارمنستان و آذربایجان نوشته‌اند: «اگر از اختلافات تاریخی آذری‌ها و ارامنه صرف‌نظر کنیم، دست‌کم در صد سال گذشته این دو قوم بارها رودرروی یکدیگر قرار گرفته‌اند» (ص ۶۹). نزاع‌هایی که نویسنده از آن یاد کرده‌ موسوم به‌ جنگ‌ها یا نزاع‌های «ارمنی‌ ـ مسلمان» از آغاز سده‌ی بیستم سر برافراشته‌اند. اگر آقای ضابطیان سندی دال بر اختلاف تاریخی در دست دارند، کاش با ذکر منبع اعلام کنند. همچنین در صفحه‌ی بعد نوشته‌اند: «مهم‌ترین جغرافیای محل مناقشه، منطقه‌ی قره‌باغ بوده و هست که تا امروز بارها و بارها به نسل‌کشی طرفین منجر شده است» (ص ۷۰). اگر از ضعف جمله‌نویسی در بخش دوم جمله بگذریم، باید به نویسنده یادآور شویم که نسل‌کشی اصطلاحی با بار حقوقی مشخص و دقیق است و استعمال آن از طرف کاربران بی‌طرف و محقق نیازمند در اختیار داشتن اسناد کنوانسیون‌های بین‌المللی است. مؤلف می‌توانست بنویسد: «طرفین یکدیگر را به نسل‌کشی متهم می‌کنند…» یا می‌توانست با اتکا به گزارش‌های تاریخی بنویسد: «طرفین بارها دست به کشتار یکدیگر زده‌اند…» یا «به‌دفعات جنگ‌های خونینی بین طرفین درگرفته است…» استفاده از تعبیر نسل‌کشی نیازمند اسنادی است که به‌قطع آقای ضابطیان دسترسی‌ای به آن‌ها نداشته‌اند.

متأسفانه درباره‌ی خطاهای این سفرنامه باز هم می‌توان نوشت؛ اما سخن به درازا خواهد کشید. درنهایت به یک نکته‌ی ویرایشی اشاره می‌شود. استفاده از عنوان «افغانی» برای اهالی کشور افغانستان تعبیر درستی نیست. در کتاب آمده است: «مردم و به‌ویژه آن‌ها که مذهبی‌ترند آن را هیچ افتخاری نمی‌دانند و هیچ توجیهی برای کشتن مسلمانان افغانی به دست مسلمانان تاجیک ندارند» (ص ۴۳).

«بی‌زمستان» را نشر مثلث در تهران، در ۱۴۴ صفحه‌ی مصور چاپ کرده و کتاب از ۱۳۹۸ تا ۱۴۰۱ هفت بار تجدید چاپ شده است. چاپ هفتم آن ۸۴هزار تومان قیمت دارد. 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ترين مطالب اين بخش
  چرا باید «شعر» را جایگزین «علم» کنیم؟

نقد هایدگر از علم و تکنولوژی یک نقد سطحی و مبتنی بر مسائل روزمره نیست بلکه از دل یک دیدگاه عمیق فلسفی برخاسته است؛ دیدگاهی که می‌خواهد چشم‌انداز متفاوتی از «هستی» را پیش روی انسان باز کند.

  در سوگ رهاشدگی

سایه سنگین فراموشی بر آرامگاه پورداوود

  روایت نخستین انتخابات تاریخ ایران

یکی از دلایلی که نویسندگان قانون اساسی ایران را به قانون‌اساسی بلژیک متمایل کرد، پیوندهای تجاری و سیاسی‌ای بود که برخی از نخبگان مشروطه‌خواه ایرانی را با دولت بلژیک نردیک کرده بود.

  شاعری تمام‌وقت

روز درگذشت محمدحسین بهجت تبریزی روز شعر و ادب فارسی نامیده می‌شود.

  نکودار زندگی در سایه‌ی مرگ

به مناسبت سال‌روز درگذشت محمد محمدعلی