img
img
img
img
img
اورول

اورول در روزگار ما

مترجم: محسن محمودی

هم‌میهن: این گزاره که «پیوند جورج اورول با مقاطع زمانی مختلف پس از خود ناگسستنی بوده است»، مورد اجماع همگانی است. نه‏تنها ده‏ها میلیون نسخه از کتاب‏های اورول –به‏طور خاص ۱۹۸۴ و مزرعه حیوانات- به فروش رسیده بلکه در «خودآگاه» افراد بی‏شماری که هرگز آن را نخوانده‏اند نیز نفوذ کرده است. اطلاعات اورول یا «جهان اورولی» به یکی از ابزارهای ضروری زبان سیاسی ما تبدیل شده‏اند که پس از دهه‏ها استفاده بجا و نابجا همچنان قدرتمند هستند: گفتارنو، برادر بزرگ، پلیس تفکر، اتاق ۱۰۱، مراسم دو دقیقه تنفر، دوگانه باوری، غیرشخص، تلسکرین، ۵=۲+2، وزارت عشق، وزارت صلح، وزارت فراوانی و وزارت حقیقت. نکته شایان توجه در اینجاست که مفاهیمی چون «برادر بزرگ»، «ناظر کبیر» و «پلیس تفکر» همیشه در جهان بعد از جنگ جهانی دوم به نوعی وجود داشته‏اند. در دورانی مبتلا به پوپولیسم راست‏گرا، ناسیونالیسم اقتدارگرا، اطلاعات گمراه‏کننده‏ شایع و ایمان روبه‏زوال به لیبرال دموکراسی، نمی‏توان آثار اورول را به‏آسانی نادیده گرفت. در این ویژه‏نامه که به افتخار ۱۲۰سالگی تولد اورول تهیه شده است درباره پیوند ناگسستنی او با جهان ما صحبت کرده‏ایم؛ پیوندی که هرروزه جدی‏تر و فراخ‏تر می‏شود.

نگاه منتقد

چرا همیشه درباره جورج اورول صحبت می‏کنیم؟

پل کروز

نویسنده و منتقد
منبع: مریون وست

شرم‏آور است که هر وقت اسمی از اورول به میان می‏آید، تقریباً همیشه متأثر از فضای پادآرمان‏شهری رمان‏های سیاسی او است؛ در واقع، شباهت بین دو موقعیت در رمان‏های او و جهان کنونی ما.

به نظر می‏رسد که هرازچندگاهی اورول به عرصه خبر می‏آید و می‌‏رود. معمولاً هم این سیاست است که او را به اخبار بازمی‏گرداند. جناح‏های خاص سیاسی و شعارهای انتخاباتی آنها، مجدداً کابوس‏های پادآرمان‏شهری اورول را پیش چشم ما می‏آورند. شرم‏آور است که هر وقت اسمی از اورول به میان می‏آید، تقریباً همیشه متأثر از فضای پادآرمان‏شهری رمان‏های سیاسی او است. گاهی فراموش می‏کنیم که اورول یک جستارنویس و مقاله‏نویس زبردست بود و به‌رغم تصاحب او از جانب محافظه‏کاران، او در تمام طول زندگی خود یک سوسیالیست انسان‏گرای انگلیسی بود و همواره بر این منش باقی ماند.

اینکه جایگاه اورول به‏عنوان یکی از جستارنویسان برجسته انگلیسی قرن بیستم فراموش شده است، جای تعجب نیست. این مسئله نشان‌دهندۀ هتک حرمت و قدسیت‏زدایی از سنت انسان‏دوستی ادبیات کلاسیک است که او از آخرین نسل نویسندگان بزرگی بود که در آن شکوفا شد. اورول در دنیایی زندگی می‏کرد که خبری از محدودیت ۲۸۰ کاراکتری در توئیتر، ویدئوی ۳۰ ثانیه‏ای در تیک‏تاک یا دنیای فریبنده اما در نهایت واهی یوتیوب نبود که بیشتر مبتنی بر ذهنیت‏سازی و ایجاد جنجال است تا محتوای جدی و پرمایه. به باور من، موضوعیت داشتن مستمر اورول ریشه در جستارهای او و نه رمان‏هایش دارد که مردم فقط ۱۹۸۴ و شاید مزرعه حیوانات را به یاد دارند.

من اورول را از دوران دبیرستان دوست داشتم و از آن هنگام عشق من به اورول هر سال بیشتر می‏شود. در دوران کالج و در درس تاریخ آمریکا به ترتیب ۱۹۸۴ و مزرعه حیوانات را خواندیم. در آن زمان، معلم انگلیسی‌ام نسخه‏ای از کتاب «چرا اورول مهم استِ» کریستوفر هیچنز را به من داد. از آن هنگام، اورول همواره در تمامی مراحل زندگی من حضور فعال داشته است.

صادقانه بگویم جهان ما تفاوت چندانی با دنیای اورول ندارد؛ و دنیای اورول هم تفاوت چندانی با جاناتان سوئیفت (نویسنده‏ای که اورول به‌شدت ستایش می‏کرد) نداشت. سوئیفت شاهد فرهنگ طرد [کنسل کالچر] ویگ‏ها در زمان خود بود. هنگامی که ویگ‏ها در سال ۱۷۱۵ به قدرت رسیدند، افراد متنفذ و قدیمی حزب توری را تعقیب و دستگیر کردند، تا جایی که حتی برخی از آنها به فرانسه گریختند. سوئیفت نسبت به جان خود بیمناک بود. دستورکار وزارت حقیقت در آن زمان یک سیاست حزبی بود، همانطور که اکنون یک سیاست حزبی است. خواندن مقالات اورول به ما یادآوری می‏کند که آنچه اکنون با آن روبه‌رو هستیم همان چیزی بود که خود او در دهه‏های ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰ با آن دست به گریبان بود. نقدها و بینش‏های درخشان او، نظراتش در مورد بحران حقیقت عینی، ریاکاری طبقه حاکم و روشنفکران ناتوان از درک ماهیت انسان، چنان خوانده می‏شوند که گویی در دهه‏های ۲۰۱۰ یا ۲۰۲۰ نوشته شده‏اند.

آنچه که نوشته‏های اورول را تا این حد معتبر و متقاعدکننده می‏کند، انسانیت نهفته در آنهاست. اورول صریح و صادقانه می‏نویسد. وقتی او می‏گوید: «عموم نویسندگان سترون، خودپسند و تن‏آسا هستند و در کُنه انگیزه‏های آنها رازی نهفته است»، ما نه‏تنها می‏بینیم که اورول آشکارا به یک حقیقت اعتراف می‏کند، بلکه ناظر پوچی کسانی هستیم که می‏گویند آنها طور دیگری هستند. اما چرا نویسندگان می‏نویسند؟ اورول می‏گوید: «خودگرایی»، «شوق زیبایی‏شناختی»، «انگیزه تاریخی» و «اهداف سیاسی». تقریباً هر نویسنده‏ای که من می‏شناسم یا چیزی از او می‏خوانم، بی‏گمان ذیل یک یا چند مورد از اینها قرار می‏گیرد – از جمله خودم – حتی اگر نخواهم به آن اعتراف کنم.

اورول همچنین با لفاظی‏های مبهم اکثر نویسندگان سر ناسازگاری داشت. اگرچه او نویسنده‏ای «ضدتوتالیتاریسم و طرفدار سوسیالیسم دموکراتیک» بود، چیزی که بسیاری از محافظه‏کاران مایل‏اند حتی به‏رغم هراس از توتالیتاریسم فراموش کنند، اما در عین حال از نقد چپ‏گرایان به‌خاطر ریاکاری و کمک به پیشرفت توتالیتاریسم نیز ابایی نداشت. او سخت منتقد انسانیت‏زدایی برآمده از باورهای سیاسی‏شده بود. «آنچه در آن زمان مرا تحت تأثیر قرار داد و هنوز هم برکنار از تأثیرات آن نیستم، این حقیقت است که قساوت‏ها صرفاً براساس تمایلات سیاسی مورد اصرار یا انکار قرار می‏گیرند.» هر کسی که حتی یک دقیقه را در رسانه‏های اجتماعی وقت گذرانده باشد، به خوبی این جمله را درک می‏کند. اورول قاطعانه معتقد بود که مشکل بزرگ این پدیده در اردوگاه چپ بازتاب یافته است. با وجود این، دشمن او توتالیتاریسم بود و فرقی نمی‏کرد که خاستگاه آن چپ، راست یا میانه باشد.

کمتر نویسنده‏ای را می‏‌توان در طول تاریخ سراغ گرفت که به اندازه اورول در پیش‌‏بینی آینده این چنین منحصربه‌‏فرد عمل کرده باشد. او در زمان خود، بحران آزادی بیان و اندیشه‏ای را که امروز ما با آن دست‏وپنجه نرم می‏کنیم، پیش‏بینی کرده بود. او به درستی «انحصار و بروکراسی» غول‏های رسانه، تهیه‏کنندگان فیلم و سردبیران حقوق بگیر را محکوم می‏کند که انتشار اندیشه، نوشتن و هنر را در ید کنترل خود دارند و روح خلاقیت و حقیقت را از طریق انحصار قدرت محدود می‏کنند. آنها به اندازه کافی بد هستند؛ اما این مردان، هرچند که می‏توانند بد باشند، دشمنان درازمدت حقیقت نبودند. اورول در سال ۱۹۴۶ پیش‏بینی کرد: «در طولانی مدت، تضعیف میل به آزادی در میان خود روشنفکران، از همه جدی‏تر است.»

دشمنان قدیمی آزادی و تحدیدگران اندیشه در اردوگاه راست -فاشیسم و نازیسم- پس از سال ۱۹۴۵ ناپدید شده بودند. به همین دلیل است که هدف انتقاد سیاسی او در اواخر عمر تغییر می‏کند. اورول تغییر نکرده بود، اما فضای سیاسی تغییر کرده بود. خشم اورول اکنون متوجه «سمپات‏ها» و رفقای سابقش بود که گرفتار وسوسه توتالیتاریسم شده بودند.

ما اکنون اورول را به‌خاطر می‏آوریم نه مخالفان او را، زیرا هر نویسنده‏ای که به نگرش توتالیتر تمایل پیدا کند و کمر به جعل حقیقت ببندد، عملاً خود را به‏عنوان یک نویسنده نابود می‏کند. این کاری بود که اورول هرگز انجام نداد و بنابراین میراث او به‌عنوان یک نویسنده همراه زنده و پویا است.

جستارها و مقالات اورول نسبت به رمان‏های او، عموماً دقیق‏تر و عمیق‏تر هستند. این تا حدی به این دلیل است که ما می‏توانیم ببینیم اورول در حال سروکله زدن با بحران‏هایی است که با آنها زندگی می‏کرد؛ بحران‏هایی که بعدها به مزرعه حیوانات و ۱۹۸۴ راه پیدا کرد. برخلاف اندوه و غم‏انگیزی رمان‏هایش، مقالات او منعکس‌کنندۀ جذابیت و شوخ‌طبعی خاصی هستند. این شیوه و سبک نوشتن به مراتب بهتر از پست‏های وبلاگی، توئیت‏ها و ویدئوهای رسانه‏های اجتماعی پرده‏در و هرزه‏گو است که در فضای دیجیتال تکثیر می‏شوند و صدها و هزاران لایک می‏گیرند.

اورول بیش از یک نویسنده سیاسی بود، حتی اگر خودش را صرفاً یک نویسنده و یک «سوسیالیست دموکراتیک» معرفی کند. اگرچه گاهی اوقات پی بردن به آن دشوار است، اما او ملاحظات زیادی در مورد بحران فراگیر فناوری در سیاست داشت که ما در قرن بیست‌ویکم با آن سروکار داریم. رمان ۱۹۸۴ را در پرتو این مسئله بخوانید و آینده‏نگری اورول را ببینید. به نظر من، توجه پراکنده اما درخشان اورول به فناوری است که در بین تمام نوشته‏های او ماندگارتر است، زیرا این به‏مثابه نخ تسبیحی است که تقریباً همه نوشته‏های او را به هم پیوند می‏دهد.

اورول، مانند بسیاری از سوسیالیست‏هایی که پس از انقلاب صنعتی ظهور کردند، به‌طور ضمنی نقش نوآورانه و انقلابی فناوری را تشخیص می‏دهد. بیش از سرمایه‏داری، این فناوری بود که نبض واقعی مدرنیته بود، که سرمایه‌داری صرفاً بال آن محسوب می‏شد. فناوری نیروی بنیادی بود که سرمایه‏داری (و سوسیالیسم) از آن نشأت می‏گرفت. فناوری، بیش از نظریه‏ها و آموزه‏های مساوات‏طلبی سوسیالیستی، استدلال‏های مساوات‏طلبی سوسیالیستی را دلپذیر کرد. در روزگاری که ابزارهای کشاورزی به وسیلۀ الاغ و اسب و گاو کشیده می‏شد و در زمانۀ قاشق و چنگال چوبی، تصور یک جامعه انسانی «فناورانه» خارج از تصورات معادشناختی بود.

اورول ظرفیت‏های مثبت فناوری را می‏بیند. این باعث می‏شود که او روحیه‏ای نزدیک به لیبرال‏های قرن نوزدهم داشته باشد که علم، فناوری و پیشرفت را عامل انترناسیونالیسم جهانی، عقل‏گرایی و پایان احساسات رمانتیکی می‏دانستند که با بربریت و خرافات عصر تاریکی مرتبط بود. اورول این ذهنیت را این چنین بازتاب می‏دهد: «از یک طرف علم، نظم، پیشرفت، انترناسیونالیسم، هواپیما، فولاد، بتن، بهداشت و از طرف دیگر جنگ، ناسیونالیسم، مذهب، سلطنت، دهقانان، اساتید یونانی، شاعران، اسب‏ها. تاریخ… سلسله پیروزی‏هایی است که انسان علمی بر انسان رمانتیک به دست آورده است.» با این حال، او نقد فناوری را از یاد نمی‏برد و جنبه تاریک فناوری را نیز می‏بیند. او در سال ۱۹۴۱ در اواسط جنگ نوشت: «آلمان مدرن بسیار علمی‏تر از انگلستان و بسیار وحشی‏تر است.»

فناوری خنثی نیست. فناوری همچنین آنطور که ویگ‏ها، لیبرال‏ها و سوسیالیست‏های ساده‏لوح اغلب تصور می‏کردند و هنوز هم تصور می‏کنند، به‌طور کامل و صرفاً نیروی پیشرفت «مثبت» نیست. اورول این را درک کرد و به او اجازه داد تا فناوری‏گرایان ساده‏لوح در لباس ترقی را نقد کند. باز هم ۱۹۸۴ را در این منظر بازخوانی کنید. اما همچنین اظهارات او را در مورد اینکه چرا فاشیسم در اسپانیا پیروز شد و چرا آلمان بزرگ‏ترین تهدید توتالیتری در دهه ۱۹۴۰ بود را بخوانید. فاشیست‏ها در ابتدا خیلی سریع پیروز شدند زیرا قوی‏تر بودند. آنها ارتش مدرن داشتند و بقیه نداشتند. هیچ استراتژی سیاسی‌ای نمی‏توانست این ارتش را خنثی کند.»

اورول معتقد بود که برای همه ما یک جنبه عاشقانه وجود دارد، جنبه عاشقانه‏ای که زندگی را قابل زیستن می‏کند. فقط پیشرفت علمی و نوید آینده‏ای بهتر نیست که وجود انسان را تشکیل می‏دهد – اگرچه ما این دروغ را در پی انقلاب‏های صنعتی و علمی که ظالمانه‏ترین حکومت‏های توتالیتر را موجب شدند (که پادشاهان به اصطلاح مطلقه قدیم جلوی آنها باید لنگ بیندازند) باور کرده بودیم. در واقع، پیشرفت فناوری به سختی باعث ایجاد انگیزه در زندگی افراد می‏شود. گذراندن وقت با عزیزان در کنار آتش شومینه در شب کریسمس به‌جای «دلتنگی گذراندن عصر کریسمس کنار یک رادیاتور مطلا» است که زندگی را ارزشمند می‏کند. همچنین آن فنجان چای لذیذ، آن چای تلخ، با عطر تازه‏ای که به مشام می‏رسد، زندگی را معنادار می‏کند. اورول می‏نویسد: «چای باید بدون شکر نوشیده شود. چگونه می‏توانید خود را یک عاشق واقعی چای بنامید اگر طعم چای خود را با ریختن شکر در آن از بین ببرید؟ چای را باید تلخ نوشید. اگر آن را شیرین کنید، دیگر طعم چای را نمی‏چشید، فقط مزه شکر است که می‏فهمید.»

منبع:

https://merionwest.com/۲۰۲۲/۶/۱۴/why-well-always-be-talking-about-george-orwell/

نگاه نویسنده

حقیقت و دیگر هیچ

میراث جورج اورول در رمان ۱۹۸۴

دوریان لینسکی

نویسنده و منتقد/ منبع: گاردین

دسامبر ۱۹۴۸. در جزیره‌ای دورافتاده مردی در رختخواب پشت ماشین تحریر نشسته و برای تکمیل کتابی که بیش از سایر نوشته‌هایش برای او معنا دارد، مبارزه می‌کند. او به‌طرز وحشتناکی بیمار است. کتاب تمام خواهد شد و یک سال بعد، آن مرد نیز تمام خواهد شد. 

ژانویه ۲۰۱۷. مرد دیگری در واشنگتن‌دی‌سی در مقابل جمعیتی می‌ایستد که تعدادشان آنقدرها نیست که او دلش می‌خواهد و به‌عنوان چهل و پنجمین رئیس‌جمهور ایالات متحده آمریکا سوگند یاد می‌کند. دبیر مطبوعاتی کاخ سفید با صدور بیانیه‌ای می‌گوید که این «شلوغ‌ترین مراسم تحلیف در تاریخ آمریکا بوده است و شمار حاضران در این مراسم هیچ‌گاه سابقه نداشته است.» وقتی از مشاور رئیس جمهور خواسته شد تا چنین دروغ مضحکی را توجیه کند، این بیانیه را «حقایق بدیل» توصیف می‌کند. طی چهار روز آینده، فروش آن کتاب نویسندۀ درگذشته در ایالات متحده تقریباً ۱۰۰۰۰ درصد افزایش یافته و آن را به پرفروش‌ترین کتاب سال تبدیل کرد.

وقتی کتاب ۱۹۸۴ جورج اورول در ۸ ژوئن ۱۹۴۹، در قلب قرن بیستم در بریتانیا منتشر شد، یکی از منتقدان از این متعجب بود که چگونه این کتاب توانسته در طول نسل‌های مختلف به همان اندازه قدرتمند و تأثیرگذار باشد. ۳۵ سال بعد، زمانی که زمان حال به آینده اورول رسید و ظاهراً جهان درگیر چنین کابوسی نبود، ازاین‌رو، مفسران پیش‌بینی کردند که محبوبیت این کتاب کاهش خواهد یافت. اما اکنون که ۳۵ سال دیگر از آن زمان گذشته است، ۱۹۸۴ را کتابی یافته‌ایم که وقتی حقیقت مثله می‌شود، وقتی کلام تحریف می‌شود، وقتی از قدرت سوء‌استفاده می‌شود، وقتی می‌خواهیم بدانیم که اوضاع چقدر بد می‌شود، سراغش می‌رویم. به قول آنتونی برجس، نویسنده کتاب «پرتقال کوکی»، هنوز این «نسخۀ قدیمی آخرالزمانی از بدترین ترس‌های ما» است.

نه‌تنها ده‌ها میلیون نسخه از کتاب ۱۹۸۴ به فروش رسیده است بلکه در «خودآگاه» افراد بی‌شماری که هرگز آن را نخوانده‌اند نیز نفوذ کرده است. عبارات و مفاهیمی که اورول بیان کرد به ابزارهای ضروری زبان سیاسی ما تبدیل شده‌اند که پس از دهه‌ها استفاده بجا و نابجا همچنان قدرتمند هستند: گفتارنو، برادر بزرگ، پلیس تفکر، اتاق ۱۰۱، مراسم دو دقیقه تنفر، دوگانه باوری، غیرشخص، تلسکرین، ۵=۲+2، وزارت عشق، وزارت صلح، وزارت فراوانی و وزارت حقیقت. اگرچه عنوان این کتاب معرف یک سال تقویمی است، اما عملاً به مترادفی برای همه چیزهایی که نوع بشر از آن متنفر بود و از آن می‌ترسید تبدیل شده است.

از این کتاب اقتباس‌های متعددی برای سینما، تلویزیون، رادیو، تئاتر، اپرا و باله صورت گرفته است و بر رمان‌ها، فیلم‌ها، نمایشنامه‌ها، نمایش‌های تلویزیونی، کتاب‌های کمیک، آلبوم‌های موسیقی، سخنرانی‌ها، مبارزات انتخاباتی و جنبش‌های اجتماعی تأثیر گذاشته است. هستند افرادی که بهترین سال‌های زندگی‌شان را صرفاً به‌خاطر خواندن این کتاب در زندان گذرانده‌اند. هیچ اثر ادبی‌ای تاکنون به این فراگیری فرهنگی-سیاسی نزدیک نشده است. با این حال، صداهای مخالفی مانند میلان کوندرا و هارولد بلوم معتقدند که ۱۹۸۴ درواقع رمان بدی است، با شخصیت‌‌پردازی ضعیف، نثر ملال‌آور و طرحی غیرمنطقی، اما حتی آنها هم نمی‌توانند اهمیت آن را کتمان کنند.

رمانی که سوسیالیست‌ها، محافظه‌کاران، آنارشیست‌ها، لیبرال‌ها، کاتولیک‌ها و لیبرتارین‌ها آن را متعلق به خود دانسته‌اند، برخلاف ادعای کوندرا، نمی‌تواند صرفاً «اندیشه‌ سیاسی در لباس مبدّل رمان» باشد. نثر همه‌پسند و خوش‌خوان اورول پیچیدگی‌های فراوانی را پنهان می‌کند. ۱۹۸۴که معمولاً به‌عنوان یک رمان پادآرمان‌شهری  در نظر گرفته می‌شود، همچنین به درجات مختلف و قابل بحث، یک طنز، یک پیشگویی، یک هشدار، یک نظریه سیاسی، یک اثر علمی تخیلی، یک داستان مهیج جاسوسی، یک داستان ترسناک روان‌شناختی، یک داستان کابوس‌وار گوتیک، یک متن پست مدرن و یک داستان عاشقانه است. بیشتر مردم ۱۹۸۴ را در جوانی می‌خوانند و احساسات‌شان جریحه‌دار می‌شود – این متن نسبت به هر متن رایجی که در دوران دبیرستان خوانده می‌شود، رنج بیشتری در خود دارد و اطمینان خاطر کمتری به فرد می‌دهد – اما احساس نمی‌کنند که در بزرگسالی مجبور به کشف و خواندن دوباره آن هستند. تأسف‌آور است. این کتاب بسیار غنی‌تر و عجیب‌تر از آن چیزی است که به یاد دارید.

اورول احساس می‌کرد که در زمانه‌ای نفرین‌شده زندگی می‌کند. او در مورد زندگی دیگری خیال‌پردازی می‌کرد که در آن می‌توانست روزهای خود را به باغبانی و نوشتن بگذراند به‌جای اینکه «اجباراً جستارنویس شود»، اما در این صورت این استعداد سترگ هدر می‌رفت. استعداد واقعی او در تحلیل و تبیین دوره‌ای پرفرازونشیب در تاریخ بشریت بود. ارزش‌های بنیادی او ممکن است بسیار مبهم به نظر برسند – صداقت، نجابت، آزادی، عدالت – اما هیچ‌کس دیگر در تاریک‌ترین روزهای قرن بیستم تا این حد خستگی‌ناپذیر، در نهان و آشکار، برای فهم معنای این ایده‌ها مبارزه نکرد. او همیشه سعی می‌کرد که حقیقت را بگوید و همواره حقیقت‌گویان را می‌ستود. هرچیزی که براساس دروغ ساخته شده باشد، هرچند به‌طرز اغواکننده‌ای مناسب به نظر برسد، نمی‌تواند واجد ارزش باشد. تعهد خلل‌ناپذیر اورول به صداقت، او را وامی‌داشت که همیشه بکوشد تا بفهمد چه فکری در سر دارد و چرا و هرگز از بازارزیابی آراء و افکار خود دست برنداشت. به نقل از کریستوفر هیچنز، یکی از فصیح‌ترین تحسین‌کنندگان اورول: «مهم نیست که به چه فکر می‌کنید، بلکه مهم این است که چگونه فکر می‌کنید.»

نخستین‌بار، وقتی نوجوانی در حومۀ جنوبی لندن بودم با ۱۹۸۴ آشنا شدم. همانطور که اورول گفت، کتاب‌هایی که در جوانی می‌خوانید برای همیشه با شما می‌مانند. این کتاب را تکان‌دهنده و قانع‌کننده دیدم، اما این باور تقریباً به سال ۱۹۹۰ بازمی‌‌گردد، زمانی که کمونیسم و آپارتاید ناپدید شده بودند، خوش‌بینی بر همه جا سایه گسترانده بود و جهان «اورولی» به نظر نمی‌رسید. حتی پس از ۱۱ سپتامبر نیز موضوعیت این کتاب تام‌و‌تمام نبود: در مورد زبان سیاسی یا رسانه‌ها یا نظارت به این کتاب اشاره می‌شد اما نه در مورد کلیت نظام سیاسی؛ دموکراسی در حال گسترش بود و اینترنت تا حد زیادی یک نیروی خیر در نظر گرفته می‌شد.

در سال ۲۰۱۶، جهان دستخوش تغییر شد. زمانی که ترامپ سکان کاخ سفید را در دست گرفت، بریتانیا به برگزیت رأی داد و پوپولیسم سراسر اروپا را فرا گرفت، مردم با نگرانی درباره تحولات دهه ۱۹۷۰ و بدتر از آن دهه ۱۹۳۰ صحبت می‌کردند. قفسه‌های کتاب‌فروشی‌ها با عناوینی مانند: چگونه دموکراسی‌ها به پایان می‌رسند، راه بندگی و مرگ حقیقت پر شد که در بسیاری از آنها ارجاعاتی به اورول وجود داشت. کتاب سرچشمه‌های توتالیتاریسم اثر هانا آرنت تجدید چاپ شد که به‌عنوان «مکمل غیرداستانی رمان ۱۹۸۴» ارائه شد. همینطور رمان «اینجا نمی‌تواند اتفاق بیفتدِ» سینکلر لوئیس درباره فاشیسم آمریکایی که نخستین بار در سال ۱۹۳۵ منتشر شده بود، مجدداً به قفسه کتاب‌فروشی‌ها راه یافت. اقتباس هولو از داستان ندیمه مارگارت اتوود به اندازه یک مستند نگران‌کننده بود. آفرد، شخصیت الیزابت ماس، گفت: «من قبلاً خواب بودم. اینطوری اجازه دادیم اتفاق بیفتد.» خب دیگه نخوابیدیم یاد چیزی افتادم که اورول در سال ۱۹۳۶ درباره فاشیسم نوشت: «اگر وانمود کنید که این صرفاً یک انحراف است که در حال حاضر به خودی خود از بین می‌رود، رؤیایی می‌بینید که از آن بیدار می‌شوید، وقتی کسی شما را با چماق لاستیکی می‌کوبد.» ۱۹۸۴کتابی است که برای بیدار کردن شما طراحی شده است.

۱۹۸۴ نخستین رمان پادآرمان‌شهری بود که نویسندۀ آن می‌دانست پادآرمانشهر واقعی است. در آلمان و کشورهای کمونیستی پادآرمان‌شهرهایی ساخته بودند و مردم را به زندگی و مرگ در داخل مرزهای آهنین آن وادار کرده بودند. امروز آن رژیم‌ها از میان رفته‌اند اما کتاب اورول همچنان راوی کابوس‌های ماست. مایکل رادفورد، کارگردان فیلم سینماییِ ۱۹۸۴، به من می‌گوید: «به نظرم، همانند اسطوره‌های یونانی است، می‌توان آن را به شکل‌های گوناگون برای بررسی و ارزیابی خود به کار برد.» در اقتباس تئاتریِ سال ۲۰۱۳، یکی از شخصیت‌های نمایش می‌گوید: «مثل یک آینه است. هر عصری تصویر خودش را در آن می‌بیند.»

پس از اینکه کلین کانوی، مشاور ترامپ، در ۲۲ ژانویه ۲۰۱۷ از اصطلاح «واقعیت‌های بدیل» استفاده کرد، نشریه هالیوود ریپورتر گزارش داد که ۱۹۸۴ به «داغ‌ترین اثر ادبی این روزها» تبدیل شده است. تعداد زیادی از سینماهای سراسر آمریکا اعلام کردند که روز ۴ آوریل مجدداً فیلم ۱۹۸۴ مایکل رادفورد را نمایش خواهند داد چون «اوضاع خراب است».

البته باید گفت که ترامپ با «برادرِ بزرگ» یا ناظر کبیر فرق دارد و هرچند او اصطلاحات خطرناکی مثل «اول آمریکا» و «دشمن مردم» را دوباره بر سرِ زبان‌ها انداخته است اما شبیه به دهه ۱۹۳۰ نیست. او مثل یک دیکتاتور، سنگدل و قدرت‌طلب است اما از نظم و انضباط، هوش یا ایدئولوژی دیکتاتورها بی‌بهره است. در میان شخصیت‌های داستانی، احتمالاً او بیش از همه به باز ویندریپ، پوپولیست احمق رمان نباید اینجا اتفاق بیفتد، شباهت دارد. در دنیای واقعی، جدِ حقیقیِ او جوزف مک‌کارتی است که همین‌قدر خودشیفته، دغل‌باز، عصبانی و آشکارا جاه‌طلب بود. او هم مثل ترامپ به‌طور عجیب‌وغریبی می‌توانست روزنامه‌نگاران متنفر از خود را وادارد که به سازش برقصند. اورول این نوع آدم‌ها را به‌خوبی می‌شناخت. ریچارد بلر، پسر اورول، در سال ۲۰۱۷ گفت، «به گمانم، شخصیت دونالد ترامپ برای پدرم جالب بود. احتمالاً به خودش می‌گفت، «این همون آدمی است که آن همه سال قبل درباره‌اش نوشتم.»

۱۹۸۴ به مسائل مختلفی می‌پردازد و در هر دوره‌ای از تاریخ، دغدغه‌های خوانندگانش تعیین می‌کند که کدام‌یک در درجه‌ی اول اهمیت قرار دارد. در دوران جنگ سرد، می‌گفتند این کتاب دربارۀ توتالیتاریسم است. در دهه‌ ۱۹۸۰، به هشداری دربارۀ فناوری تبدیل شد. امروز عمدتاً «دفاع از حقیقت» است.

منبع:

https://www.theguardian.com/books/۲۰۱۹/may/۱۹/legacy-george-orwell-nineteen-eighty-four

كلیدواژه‌های مطلب: /

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ترين مطالب اين بخش
  مصرف فرهنگ

یکی از مهم‌ترین محورهای این «جهانی شدن»  اجباری، اولویت و برتری یافتن کامل اشکال زیست شهری نسبت به اشکال زیست روستایی و عشایری بود.

  میراث ماندگار

بهترین کتاب‌های داستایفسکی

  «انجمن سرّی بندیکت»: ماجراجویی در دنیایی از معما

مخاطبین کودک و نوجوان کاملاً ممکن است با قلم خود مشغول نشانه‌گذاری بر روی صفحات کتاب شوند تا پازل‌ها و معماهای پرتعداد این داستان را خودشان حل کنند.

  عشق

عشق، میان آن کس که دوست دارد و آن کس که موضوع عشق است تفاوت نمی‌گذارد.

  واقع‌گرایی احمد محمود

از «همسایه‌ها» تا «مدار صفر درجه»، سیری تکاملی در آثار محمود دیده می‌شود و اگر در «همسایه‌ها» به قول خودش بیشتر براساس غریزه به نوشتن پرداخته، در «مدار صفر درجه» روایت براساس شناخت داستان پیش رفته است.