اعتماد: دوست عزیز و گرامیام سیاره مهینفر در پنجاه و چندسالگی درگذشت. خبر را یکی از دوستانِ بنیاد دارهالمعارف اسلامی در دقایق آغازین بامداد پنجشنبه (۱۸ خرداد ۱۴۰۲) به من داد و گفت امروز پیکرش را به خاک خواهند سپرد و غروب فردا هم پرسه درگذشت اوست.
خبر درگذشت سیاره مهینفر بسیار بهتآور و ناباورانه بود. او تقریبا همسن وسال من بود و نمیدانم اگر من به جای او رفته بودم الان آیا او چنین سطرهایی دربارهام مینوشت و اگر مینوشت چه مینوشت؟ اما من از رفتنش سخت در غم فرو رفتم و زانوی غم را تنگ در آغوش گرفتم و پیشانی و سر را در نهایت افسردگی بر آن زانو نهادم.
مهینفر در بنیاد دایرهالمعارف اسلامی، سالها ویراستار و مدیر بخش ویرایش بود. یکی دو بار تا مرز همکاری با او رفتم و قرار بود که در بخش ویرایش همکارش شوم. بار دوم را خود او پیشنهاد کرد و من هم البته با استقبال پذیرفتم اما قضایا به گونهای پیش رفت که هر دو از خیر این «همکاری» منصرف شدیم؛ اما نه من به دلم گرفتم و نه او از من رنجیده شد. همکار هم نشدیم اما گل دوستی ما سخت گرفت. گهگاه که از میدان فلسطین میگذشتم به او هم سری میزدم و اگر نزدیک ناهار بود مرا نگه میداشت. عمده صحبتها هم درباره ویرایش و اخبار کتاب و سر و سراغ گرفتن از احوال شخصیتهای فرهنگی و استادان رشته زبان و ادبیات فارسی بود. موقعی هم که از موضوعی یا از استادی حرف میزدم یا خاطره میگفتم که برایش تازگی داشت، عمیق و دقیق به چهرهام خیره میشد. چشم از چشمم برنمیداشت. کاملا معلوم بود که اصلا مرا نمیبیند و غرق شنیدن است. وقتی هم از گفته یا نکتهای خوشش میآمد، خندهای بسیار عمیق از ته دل سرمیداد.
نخستینبار که دیدمش، فکر کردم جنوبی است. از او پرسیدم و گفت خیر. گفتم سیهچردگی و ملاحت جنوبیها را بهغایت داری. از همان خندههای عمیق، بلند سر داد و گفت درانداختن متلک واقعا استادی و خوب میدانی چطور منظورت را حالی طرف کنی! نامش را خیلی مواقع «ستاره» میگفتم و بیدرنگ تذکر میداد. میگفتم «ستاره سیاره» شدهای. میگفت این هم از حاضرجوابیات که کم نمیآوری. سیاره مهینفر هم ویراستار بود و هم داستاننویس. درباره مهارت ویراستاری و دقتها و نکتهبینیهایش در این حرفه هیچ تجربه و سابقهای ندارم و واقعا هم نمیتوانم نظری اظهار کنم. اطلاع از تسلط و توانایی هر ویراستار، مستلزم مشاهده صفحات ویرایششدهای است که جای قلم و رد اصلاحات و تغییرات آن ویراستار را بتوان تشخیص داد. من نه صفحات ویرایششدهای به قلم مهینفر دیدهام و نه او نوشتهای از من را ویرایش کرده است که بتوانم بر آن اساس قضاوت کنم. همچنین از داستاننویسی هم سررشتهای ندارم تا بخواهم درباره هنر داستاننویسی و جایگاه او در این عرصه نظر بدهم؛ اما برای من بسیار جالب است که او علاقهمند این دو مهارت در عرصه نوشتن و نگارش بوده است. ذات حرفه ویراستاری به معنی علمی و واقعی اش، غیر از دارا بودنِ دانش این فن و ممارست در آن، دقت و نکتهبینی و جزیینگری» را میطلبد و هنر داستاننویسی هم اقتضایش، برخورداربودن از قوه «تخیل» است. اینکه کسی بتواند در مشغلههای فکری و ذهنی خود هم به «تخیل» مجال ظهور و بالندگی بدهد و هم «دقت و جزیینگری» را لحاظ کند به نظرم در شخصیت صاحب چنین ویژگی، بیتردید منتج به بروز احوالات و حسوحالهایی خواهد شد که درک آن چه بسا برای بسیاری دشوار باشد. به نظرم برخی از جنبههای شخصیت سیاره مهینفر که او را از جهاتی با بعضی خانمهای دیگر نیز متمایز میکرد، باید از تاثیر همان «جزیینگریها و خیالپردازیها» در شخصیت او سراغ گرفت.
فارغ از دغدغههای فرهنگی و فکری خانم سیاره مهینفر، او ویژگیهایی دیگر نیز داشت؛ ویژگیهایی که البته مهمترین انگیزهام در نوشتن همین سطرها بوده است. او انسانی بسیار مودب و «متشخص» با معیارهای امروز بود. اینکه گفتم با معیارهای امروز کاملا به عمد بود. شماری از تحصیلکردگان و مثلا «فرهیختگان» این روزگار و متاسفانه از جماعت نسوان نیز، بیاعتنایی و بیتوجهی به دیگران (مخصوصا به آقایان) را در مراودات رسانهای و مدرن (اعم از تلفن و ایمیل و پیامک و…) نوعی تشخص و بیاحترامی و بیادبی «در حضور» را نوعی متانت و وقار تلقی میکنند. چنین رفتاری غیر از فقدان تربیت خانوادگی صاحب آن رفتار، به نوع دیدگاه سنتی آن شخص به تفاوت میان مرد و زن نیز بسیار وابسته است. در چنین رویکردی، جایگاه «انسان» بودن آن دوست یا همکار مرد یا خانم، «جای» به توقعات و انتظارات عمدتا متوهمانه از مرد یا زن بودن میسپارد. من فکر میکنم جامعه مردان و زنان ایران هنوز که هنوز است سخت دچار «سوءتفاهم» میان این دو جماعت است. فاجعهبارتر آن است که حضور این «سوءتفاهم» در دانشگاه یا در مجامع فرهنگی و تحقیقاتی و در کوچه و مترو و بازار به یک قدر است. البته باید صادقانه بگویم جوانان و نوجوانان ایران خوشبختانه قدمهایی بسیار امیدبخش در رفع و زدودن این «سوءتفاهمها» برداشتهاند. سیاره مهینفر، هم از آن «بیادبی مدرن و ناهنجاری تربیتی و رفتاری» برکنار بود و هم از داشتنِ تلقی نادرست نخنمای سنتی درباره «تفاوت میان زن و مرد». او همچنین در روزگار هیاهوی رسانه و غوغای عوامفریبانه نوشتههای رسانهای و مجازی نیز برکنار زیست و انزوا پیشه کرد و نخواست با انتشار نوشتههای «فالور فریب» چشم و ذهنی را شیفته و پیگیر خود کند.
مرگ، پدیده تلخ و شوم روزگار است و مرگ انسانهایی که در زندگی، درد و غم بسیار چشیده و دیدهاند بیتردید «تلخترین» مرگهاست. از آن تلختر، تلخی مردن در تنهایی و انزوا و بیتوجهی و غفلت دیگران از مرگ انسانهایی است که بی سر وصدا و آرام با مرگ میاستیزند و شکست میخورند. غروب جمعه (۱۹ خرداد ۱۴۰۲) با دنیایی از اندوه فرقت، به اتفاق یکی از استادان زبان و ادبیات فارسی در مراسم پرسه سیاره مهینفر حاضر شدم. به پیشنهاد آن استاد عزیز، در جایگاه سخن قرار گرفتم و چند کلمهای گفتم. از همکاران او و دوستان و آشنایانش، تنها چندنفری آمده بودند. دلم از اینهمه بیوفایی دنیا سخت گرفت. یاد صحنههایی افتادم که در مراسم بزرگداشت استادان دیرینهسال و صدساله و گاه بیش از آن زیسته، سیل جمعیتی حضور دارد و امروز در سوگ پژوهشگر و نویسندهای، محفل اینچنین حتی خالی از حضور کسانی است که سالها او را از نزدیک میشناختند. خطیب محترم مجلس هم البته کم نگذاشت و با ایراد خطابه و وعظی که حتی یک جملهاش درباره سیاره مهینفر مصداق نداشت، حق نهایت «غفلت و بیخبری» را به خوبی ادا کرد! در این عوالم، یاد روزهایی افتادم که وقتی برای آن عزیز از خاطرهها و نگفتهها میگفتم، دقیق به چهرهام خیره میشد. آن روز هم احساس کردم او در میانمان نشسته و همانگونه دقیق به چهرهها و چشمهایمان خیره شده است.
نگاهی به ترجمهی جدید «غرور و تعصب»
منی برای اندیشمندان و هنرمندان شد تا ایدههای جاودان و آثار ماندگار خلق کنند.
زندگی مسئلهای نیست که باید حل شود، بلکه واقعیتی است که باید تجربه شود.
امروز سالروز درگذشت حسین پژمان بختیاری است.
زامبیها چگونه وارد دنیای ما شدند؟