اعتماد: پزشک گوش و حلق و بینی، مرد جا افتاده و خوشتیپی بود، با کراوات و سبیل کوتاه مرتب و ریش شیش تیغ. بعد از معاینه و شنیدن شرح حال، نگاهی به اطلاعات روی پروندهام کرد و گفت: روزنامهنگارم که هستی! گفتم بله آقای دکتر! سوالی را پرسید که همه میپرسند: این روزها کسی هم هست که روزنامه بخواند؟ جواب دادم نسبت به قبل خیلی کم شده، اما بالاخره هست! پرسش آشنای بعدی این بود: با این مقدار خرجتون در میاد؟ پاسخ دادم: این روزها درآمد روزنامه از تکفروشی نیست، بیشتر از همه از آگهی و تبلیغات است. و بالاخره سوال آخر: کدوم روزنامه کار میکنی؟ گفتم: «اعتماد»! خوشبختانه مثل بسیاری «اعتماد» را با اعتماد ملی اشتباه نگرفت و نگفت: مگر توقیف نشد؟! بلکه فقط گفت: اوه اوه، اوضاعتون خیلی خرابه! گفتم البته من در سرویس سیاسی نیستم آقای دکتر، در حوزه اندیشه و تاریخ مینویسم! گفت چه فرقی میکنه، شما همیشه متهم هستید. بعد نگاهی کرد و گفت: نمیخواد پول ویزیت رو بدی! هر چه اصرار کردم، امتناع کرد و گفت: شما با دم شیر بازی میکنید! از مطب که بیرون آمدم، با شرمندگی به خانم منشی گفتم که دکتر گفته لازم نیست پول ویزیت پرداخت کنی! سری تکان داد و چیزی نگفت.
روزنامهنگاری در ایران شغل راحت و با ارج و قربی نیست. البته کم نیستند روزنامهنگاران و خبرنگارانی که در مطبوعات دولتی یا رسانههای نهادهای خاص و نورچشمی کار میکنند، یا آنها که در کنار شغل روزنامهنگاری در روابط عمومیها مشغول به کارند و به تبلیغ این فرد یا آن نهاد یا شرکت یا … میپردازند. سخن بر سر روزنامهنگاری مستقل است. روزنامهنگاری که بخواهد فقط در جایی مثل «اعتماد» کار کند، همیشه هشتش گروی نهش است، نگران است و مضطرب و دلواپس. اکثریت جامعه هم درکی از کار و بار او ندارند و سوالهایی نظیر پرسشهای بالا را طرح میکنند. تنها شمار معدود و به راستی انگشتشماری هستند که به قول بیهقی متوجه پهنای کار هستند. با این حساب سوال معقول دیگری که به نظر میآید این است که اگر این طور است، پس چرا روزنامهنگاری میکنید؟
برای این سوال هم جواب سر راستی دم دست است: چون کار دیگری بلد نیستیم! اما آیا واقعا این طور است؟ آنها که در مطبوعات مستقل و خصوصی مثل «اعتماد» کار روزنامهنگاری میکنند، یعنی در حوزههای مختلفی مثل سیاست و اجتماع و فرهنگ و اقتصاد و ورزش و دیپلماسی و اندیشه گزارش تهیه میکنند، گفتوگو میگیرند، یادداشت و مقاله مینویسند، نه برای اینکه فلان فرد یا شرکت یا گروه را تبلیغ و معرفی کنند، بلکه چون فکر میکنند آنچه مینویسند حقیقت است یا کوششی در جهت روشن کردن آن است، آیا این افراد بلد نیستند در یک رسانه وابسته به نهادی خاص کار کنند؟ آیا نمیتوانند کار روابط عمومی بکنند و به تبلیغ و بزرگ کردن این یا آن شخص یا نهاد یا شرکت بپردازند؟
پاسخ این دو سوال را به مخاطبان وا میگذارم و تجربه زیسته خودم را مینویسم، همچنان که با بیان خاطرهای شخصی شروع کردم. سال هشتاد و نه، در روزهای پایانی خدمت سربازی، وقتی از سوی دوستی بار دیگر برای کار در روزنامه اعتماد دعوت به همکاری شدم، از خوشحالی در پوست خودم نمیگنجیدم. پیش از آن چند سالی جسته و گریخته در چند روزنامه و خبرگزاری کار کرده بودم و یک بار هم بعد از توقیف روزنامه، ناگزیر به شغل مهندسی پناه برده بودم. دوستانم گفته بودند، فکر نون باش که خربزه آبه، برو به یه کار درست و حسابی بچسب که آخر و عاقبت داشته باشه! دو، سه سالی هم در یک شرکت مهندسی مشغول به کار شدم، اما ته دلم از آن شغل ناراضی بودم و احساس میکردم از علایقم فرسنگها فاصله دارد. پس وقتی دوستم گفت که «اعتماد» رفع توقیف شده و نیرو میخواهد، خیلی خوشحال شدم.
از آن زمان تا به امروز، حدود ۱۳ سال است که به صورت مداوم در این روزنامه کار میکنم، صدها گفتوگو گرفتهام، صدها یادداشت نوشتهام، صدها مقاله و صدها گزارش منتشر کردهام و … روشن است که به لحاظ اقتصادی از دوستانم که مهندسی را ادامه دادند، خیلی عقبتر هستم. در ۴۲ سالگی، همچنان ثبات شغلی ندارم و اگر نگویم هر روز، دستکم هر ماه نگرانم که شغلم را از دست بدهم یا مشکلی برای روزنامه یا خودم پیش بیاید. مواقعی که نتوانستهام آنچه را دوست دارم یا میاندیشم، بنویسم، کم نیست. در همین منتشر شدهها کم نبوده مواردی که خودم و اطرافیانم را نگران کرده، همچنان که در بسیاری موارد ناچار شدهام چیزی بنویسم که از صمیم قلب انتشارش را دوست نداشتهام، اگرچه میتوانم با قاطعیت نسبی بگویم که هیچگاه چیزی ننوشتهام که در حقانیتش ذرهای تردید داشتم. بسیار هم شده که با جهتگیری کلی روزنامه زاویه داشتهام. اینها همه طبیعی است و فکر میکنم همه قبول دارند که از آنها گریز و گزیری نیست.
با اینهمه کماکان روزنامه اعتماد را و نوشتن در آن را دوست دارم. فکر میکنم در وانفسای کنونی، جزو چهار-پنج روزنامه مستقلی است که در آن میتوان رشحاتی از حقیقت را جست یا لااقل کوشش برای تقرب به آن را بازجست. برایم مهم نیست که حتی نزدیکترین دوست و آشنایان هم متوجه کاری که میکنم، نیستند. تجربه سالها به من آموخته که حتی از تشویقهای علاقهمندان هم ذوقزده نشوم و آنها را به خود نگیرم. در میانسالگی، آنچه برایم مهم است، رضایت درونی و آرامش خاطری است که از انتشار یک یادداشت یا گزارش یا گفتوگو یا مقاله در دل خود احساس میکنم، در روزنامهای آبرومند که عمر بیست و یک سالهاش در سرزمین کوتاهمدتها عجیب و رشکبرانگیز است. عمر «اعتماد» مستدام. با امید.
استیون کینگ نام مستعار ریچارد باچمن را برگزید و با آن، داستانهای متعددی نوشت.
دربارهی روابط عاطفی و فکری جلال آل احمد و سیمین دانشور به مناسبت سالگرد ازدواجشان
سالروز درگذشت محمدتقی بهار؛ شاعر، ادیب، روزنامهنگار و سیاستمدار
عرض ارادتی به روح مینوی دکتر محسن جهانگیری، استاد فقید فلسفه دانشگاه تهران
سعدی، آزادی واقعی را برآمده از مهرورزی انسانی میشناسد و ازهمینروست که انسان بیتفاوت نسبت به رنج دیگران یا آدم بیعشق را از جرگهی انسانیت خارج میداند.