اعتماد: بیست و هفتم مه ۱۹۹۴ بود. آن زمان هفتادوشش سال از عمر سولژنیتسین میگذشت و بعد از دو دهه زندگی در تبعید، به کشورش برمیگشت. آنقدر عمر کرد که پایان کار حزب کمونیست و فروپاشی شوروی را به چشم ببیند. انحلال اتحادیه نویسندگان شوروی را هم دید. همان اتحادیهای که اواسط سال ۱۹۶۹ میلادی او را با برچسب «رفتارهای غیرسوسیالیستی» از جمع اعضای رسمیاش اخراج کرده بود. آن زمان کتابهای سولژنیتسین در شوروی مجوز چاپ نمیگرفتند و – بدون تأیید حکومت – در کشورهای دیگر منتشر میشدند. اتهام نویسنده بزرگ این بود که مانع انتشار غیرقانونی این کتابها نمیشود و با دشمنان خلق در هیاهوی ضد شوروی همکاری میکند. اخراجش کردند و او در واکنش به این اخراج، خطاب به کسانی که چنین تصمیمی گرفته بودند نوشت «بله، نه فقط به اخراج من از اتحادیه نویسندگان، که میتوانید برای مرگ من هم رای بدهید. شما امروز در اکثریت هستید، ولی یادتان باشد که امروز در تاریخ ادبیات ثبت خواهد شد.» نوشت شما میخواهید جنایتها را بپوشانید و وانمود کنید که اصلاً اتفاق نیفتادهاند، اما قربانیان این جنایتها نه یک یا ده یا صد نفر، که میلیونها نفر هستند و «تظاهر به اینکه چنین فجایعی رخ نداده و این جنایتها وجود نداشتهاند، پایمال کردن زندگی میلیونها انسان دیگر است.» نامه دیگری هم به رییس اتحادیه نویسندگان نوشت و شهامت اخلاقی و قدرت اندیشهاش را نشان داد. نامهای که دوستان و هوادارانش در گوشه و کنار شوروی پخش کردند تا همه آن را بخوانند. نوشت اتهام دشمنی من با مردم، اتهامی نادرست و بیاساس است؛ و نه من، که شما دشمن این ملت هستید، شمایی که مانع بیان حقایق شدهاید، شمایی که با سلب آزادیهای جامعه، دوره دیگری از توحش را رقم میزنید. نوشت «زمانش رسیده که به یاد بیاوریم قبل از هر چیز به جامعه انسانی تعلق داریم. جامعهای که با زبان و اندیشه، خودش را از دنیای وحوش متمایز کرده است. انسانها باید آزاد باشند و اگر زیر ظلم و اختناق قرار بگیرند، بار دیگر به خوی حیوانی برمیگردند. آزادی راستین و بیقید سخن، اولین شرط تندرستی هر جامعه است… آن کس که آزادی بیان را در کشور محدود میکند، نمیخواهد که وطن از بیماری نجات یابد، که میکوشد بیماریها بیشتر در تن جامعه تزریق شود و طولانیتر باقی بماند و آن را از درون تباه کند.» خیلیها، حتی در همان اتحادیه نویسندگان شوروی – که عملاً شعبهای از کاگب بود و نیمی از اعضای آن خبرچین بودند – میدانستند که سولژنیتسین راست میگوید و حق با اوست. اما هرکدام به دلیلی سکوت کردند و کسی به دفاع از او نرفت. ما نام بسیاری از آنها را نشنیدهایم و نام بسیاری دیگر را شنیدهایم و چندان جدیشان نمیگیریم. اما سولژنیتسین که آن زمان یکتنه با آنان جنگید، در تاریخ ادبیات ماندگار شده است. او با رمانهایی مثل «طبقه اول» (۱۹۶۸) و «بخش سرطان» (۱۹۶۶) که جزو بهترین رمانهای قرن بیستماند و داستانهای بلندی مثل «خانه ماتریونا» (۱۹۶۳) و «یک روز از زندگی ایوان دنیسوویچ» (۱۹۶۲) که انصافاً بسیار خواندنی و جذاب هستند و نیز «مجمعالجزایر گولاگ» (۱۹۷۳) که تصویری از زندگی گروهی از محکومان در شوروی را نشانمان میدهد، کارنامه پرباری دارد. کارنامهای چنان پربار که با یا بدون جایزه ادبی نوبل در سال ۱۹۷۰، جایگاه او را در تاریخ ادبیات تثبیت میکند. آلکساندر سولژنیتسین در بازگشت به روسیه از احترامی که لایقش بود برخوردار شد، سالهای پایانی عمرش را در کشورش زندگی کرد و تا تابستان ۲۰۰۸ که قلبش از کار افتاد یکی از محترمترین چهرههای روسیه بود. به قول ویل دورانت، در کتاب «تفسیرهای زندگی» شاید تحقق آنچه سولژنیتسین درباره آزادی میگفت و میخواست، ناممکن باشد، اما او در ستیز با شوروی و به اعتبار ایستادگی پای حقیقت، سزاوار آن شد که نامش همچون قهرمانی در میان قهرمانان در خاطرهها بماند.
دربارهی روابط عاطفی و فکری جلال آل احمد و سیمین دانشور به مناسبت سالگرد ازدواجشان
سالروز درگذشت محمدتقی بهار؛ شاعر، ادیب، روزنامهنگار و سیاستمدار
عرض ارادتی به روح مینوی دکتر محسن جهانگیری، استاد فقید فلسفه دانشگاه تهران
سعدی، آزادی واقعی را برآمده از مهرورزی انسانی میشناسد و ازهمینروست که انسان بیتفاوت نسبت به رنج دیگران یا آدم بیعشق را از جرگهی انسانیت خارج میداند.
چرا اینفلوئنسرها به کارهای عجیب رو آوردهاند؟