درباره سندروم آلیس در سرزمین عجایب، یا وقتی جهان را جور دیگری حس میکنیم
اعتماد: به معنای واقعی کلمه، همهچیز به نحوه دیدن چیزها مربوط است. بدیهی است که نوشتههای نویسنده را انعکاس دیدگاه شخصی او بدانیم که به هر حال جوهر داستان همین است. اما وقتی درباره نحوه دیدن چیزها حرف میزنیم، منظور چیزی خاصتر است: مثل یک اختلال عصبی-روانی. اگر نویسندهای جهان را جوری متفاوت با اکثریت افراد ببیند چه؟ کرگ راسل، نویسنده اسکاتلندی و خالق رمانهای تریلر، معتقد است که به مشکلی دچار است که احتمالا لوئیس کارول، نویسنده آلیس در سرزمین عجایب هم به آن مبتلا بوده است: دیسمتروپسیا؛ نوعی اختلال بینایی که در آن نارسایی در تشخیص شکل و اندازه اشیا وجود دارد. راسل میگوید: «من در مورد روانپریشی یا روانرنجوری صحبت نمیکنم -اگرچه بحثی کاملا متفاوت و به همان اندازه بزرگ درمورد آن وجود دارد- من در مورد تفاوت در نحوه پردازش اطلاعات حسی توسط مغز یا نحوه اتصال کوتاه لحظهای حرف میزنم. چیزی که در مغز میتواند به یک روش کاملا متفاوت برای مشاهده واقعیت منجر شود و در مورد نویسندگان، هنرمندان و موسیقیدانان میتواند ماهیت کلی محصول خلاقانه آنها را تعیین کند.»
جایی در رمان مشهور راسل با نام سیمای شیطان، شخصیتی دچار این توهم میشود که هیولایی عجیب، درهم تنیده با اندامهایی خمیده، در حالی که سر و گردنش جمع شده، در حالی که به سقف چسبیده، دهانش به شکل پوزخندی هراسناک با دندانهای سوزنیشکل به پهنای صورتش باز شده است. او این تصویر را، شبیه به کابوسی در یکی از کتابهای ماجراهای آلیس توصیف میکند، اما توضیح میدهد که این نه یک الهام، یا ادای احترام، بلکه برخاسته از تجربه مشترکی است که او و کارول از درک جهان پیرامون خود داشتهاند.
راسل، از یکی از تجربههای اخیرش میگوید. اینکه وقتی در آشپزخانه با همسرش صحبت میکرد، دید که ناگهان نیمی از صورت او محو شده است. وقتی راسل به اطراف نگاه کرد، دید که بخشهایی از جهان اطرافش ناپدید شده؛ درست شبیه وقتی که گربه چشایری، بعد از پایان حرفهایش با آلیس محو میشود و تنها لبخند او در هوا معلق میماند. او معتقد است خودش هم به سندروم آلیس در سرزمین عجایب مبتلا است؛ اصطلاحی که در سال ۱۹۵۲ لیپمن وارد ادبیات پزشکی کرد و به معنای اختلال در درک زمان، حواس و تصویر از بدن است. ظاهرا سندروم دیسمتروپسی در دوران کودکی شایعتر است و با بالغ شدن فرد، کمکم از بین میرود. اگر به میزان خفیفی از آن مبتلا باشید، میتواند تجربهای خلاقانه از جهان اطراف به شما بدهد. او میگوید که وقتی بچه بوده، رویاهایی با وضوح بسیار زیاد میدیده و بعد از بیداری، احساس میکرده که یا اتاق خوابش بسیار کوچک شده، یا خودش به شکل عجیبی بزرگ شده است. برخی گمان میکنند که کارول، از نوعی داروی مخدر استفاده میکرده و ماجراهای آلیس را براساس تجربیات و توهمات خود در نتیجه آن خلق کرده است. حقیقت این است که کارول نیز به دیسمتروپسیا مبتلا بود، اما به شکلی شدیدتر و طولانیتر. کارول میکروپسیا را تجربه کرده است؛ جایی که اشیای اطراف او کوچکتر به نظر میرسیدند و به او این حس را القا میکردند که بدنش بزرگتر شده است: مثل آلیس یا راسل.
برخلاف کارول، تجربه راسل از میکروپسیا در دوران نوجوانی تقریبا محو شد و چیزی که اکنون برایش مانده، تجربهای زودگذر و عجیب از چیزهایی است که در دوران کودکی شدیدتر احساس میکرد و اکنون اگر دچار استرس یا کمخوابی باشد، با آن مواجه میشود. این وقایع به شکل مسخ شخصیت، غیرواقعی شدن، دژاوو یا در یک موقعیت ژامی-وو هستند (وقتی مکانها و افرادی که سالها میشناختید ناگهان به نظرتان غریبه و ناآشنا میرسند).
همه اینها ممکن است ترسناک یا شبیه یک بیماری روانی به نظر برسد، اما اینطور نیست. ظاهرا نوعی میگرن بدون سردرد است که به نظر چیزی متناقض میرسد. تخمین زده میشود که ۱۰ تا۲۰درصد از جمعیت حداقل یک دوره سندروم آلیس در سرزمین عجایب را از سر میگذرانند و اغلب هم این تجربه در دوران کودکی رخ میدهد. معمولا هم گزارش نمیشود، چراکه به جز نوعی حس سردرگمی و در برخی موارد نابینایی موقت، وضعیتی بیضرر و بدون عوارض ماندگار است. همچنین، به دلیل وجود عنصر توهم، بسیاری از مبتلایان به دلیل ترس از تشخیص بیماری روانپزشکی به دنبال کمک پزشکی نمیروند؛ که البته این طور هم نیست.
فیلیپ کیدیک نویسنده داستانهای علمی-تخیلی و فئودور داستایفسکی، نویسنده مشهور روس هم البته به نوعی خلاقیتشان را مدیون درک
عصبی-روانشناختی متفاوت خود هستند، اما این فقط نویسندگان نیستند که در این تفاوت، سرچشمه خلاقیت شخصی خود را یافتهاند.
ریچارد فاینمن -فیزیکدان نظری، نابغه تماموقت و بازیکن پارهوقت بانگو باشگاه استریپ- به دلیل توانایی انجام محاسبات عددی بسیار پیچیده در زمان فوق سریع مشهور بود. او -اگر بتوان آن را «رنج» نامید- از سینستزی گرافم رنج میبرد. اساسا هنگامی که او اعداد را میخواند یا میشنید، ورودی حسی به علامت انحراف در مغز او برخورد میکرد و واکنش بصری خاصی را ایجاد میکرد. هر عدد رنگ مخصوص به خود را داشت. ترکیبی از اعداد، رنگها را مانند رنگها روی پالت یک هنرمند با هم ترکیب و پاسخ را بدون محاسبه ذهنی قابل تفسیر میکردند. بیلی جوئل، ترانهسرا، یک کروموسینستت است: موسیقی باعث ایجاد آبشار رنگها در ذهن او میشود. از دیگر سینستتهای موسیقی میتوان به فرانتس لیست، دوک الینگتون و استیوی واندر اشاره کرد. مشخص است که ونسان ونگوگ از صرع رنج میبرد، اما برخی معتقدند که او نیز یک کروموسینستت بود و چرخشهای پرجنب و جوش رنگ و ضربههای قلمموی جسورانه نقاشی او ممکن است نه چیزهایی که دیده، بلکه شنیدههایش را منعکس کرده باشد. بنابراین آیا تجربیات عصب روانشناختی در نحوه نوشتن و آنچه نویسنده درباره آن مینویسد موثر است: قطعا و این درک عصبشناسی را برای ما به مراتب جذابتر میکند. بنابراین اگر تصویر و درکی متفاوت از جهان دارید، نترسید، این میتواند منشا خلاقیت شما هم باشد.
کرونا بیماری پستمدرن در گفتار فیلسوف ایرانی
یوسا دو بار به توصیه دو ناشر دست به معرفی بهترین آثار ادبیات جهان زد که برخی از آنها به زبان فارسی نیز ترجمه شدهاند.
تعداد بسیار زیادی از نویسندگان، در طول زندگی خود با افسردگی مواجه بودهاند. برخی پژوهشگران اعتقاد دارند شخصیتهای خلاق، آسیبپذیریِ بیشتری در مقابل افسردگی دارند.
سعدی با تعریف دقیق فضایل اخلاقی و جایگاه هر عضو در بدن جامعه، بنیانی نظری برای توسعه نهادی فراهم آورده که امروز نیز میتواند راهنمای عملی باشد.
هوش یعنی توانایی تحلیل اطلاعات، یادگیری از تجربهها، و تصمیمگیری بر اساس دادهها. هوش مصنوعی در این زمینهها، به سطحی بیسابقه رسیده است.