آزادی نیمهکاره، مارپیچ استبداد است.
وینش: دیکتاتورزدگی از آن بلاهای صعبالعلاجی است که دستکم یکبار گریبان هر کشوری را گرفته. کتاب «زیر تیغ ستاره جبار» داستان از چاله درآمدن و به چاه افتادن است. روایت آشنای فرار کردن از استبداد که فرمول خاص و زمان زیاد میبرد. نویسنده از حقه خوردن و گمراه شدن میگوید از سالها خفقان و تحقیر و فشار، از خشم، ترس و ناآگاهی که خوراک مارهای دوش دیکتاتورهاست و از استقامت و امید که تنها سلاح مردم بیپناه است.
زیر تیغ ستاره جبار
نویسنده: هدا مارگولیوس کووالی
مترجم: علیرضا کیوانی نژاد
ناشر: بیدگل
ژانویه ۱۹۳۹ مرد اول آلمان، با ابروهای درهم و دستان مشتکرده، از اقلیت مذهبی بیکشوری گفت که «همهجا هست و هیچجا نیست. کشوری ندارد اما مالک تمام کشورهاست. با سرمایهگذاری عظیمش صنعت دنیا را اشغال و مردم را به خدمت خودش درآورده.» بعد با پارچه سفیدی عرق روی صورتش را پاک و اینبار تهدید کرد: «اگر سرمایهگذاران بینالمللی یهودی درون و بیرون از اروپا موفق شوند که ملتها را دوباره به جنگجهانی وادار کنند، به پیروزی بلشویکها بر زمین و استبداد یهودی نمیرسد بلکه تمام نژاد یهود اروپایی از بین خواهد رفت.» [۱]
همین چندجمله ساده کافی بود تا زندگی هِدا مارگولیوس کووالی و هموطنانش زیرورو شود. هِدا یهودی چکسلواکیزادهای است که به همراه ۵۰۰۰ یهودی دیگر به آشویتس فرستاده شد تا گناه یهودی بودنش را پاک کند. داستان پرفراز و نشیب «زیر تیغ ستاره جبار» از همینجا شروع میشود. زن تحصیلکردهای که به کارهای تماموقت و طاقتفرسا محکوم شد و به دیدن رنگ نزار زندهها و پیکر چندروز مانده مردهها، گرسنگی و کمخوابی دائمی و کار و حقارت عادت کرده. او با قلم شیوا و رواناش از خاطرات استبداد آلمان نازی و چکاسلواکی بعد از آن میگوید و تاریخ این کشور و بهار پراگ ۱۹۶۸ را از دید خودش روایت میکند.
اگر از بیرون به زندگی جماعت دیکتاتورزده نگاه کنی نه تنها ارزش جنگیدن، که ارزش ادامه دادن هم ندارد. کارهایی مثل فرار کردن از اردوگاه کار اجباری نازی در عین دیوانگی پوچ هم هست. میتواند فراری را حین پریدن از دیوار، بین زمین و آسمان با یک گلوله ساده بکشد، میتواند پناهجو و پناهدهنده را برای یک عمر بدبخت کند و اصلاً زندگی زیر سایه این همه استبداد چه فایدهای دارد که بخواهی خودت و دیگران را به خطر بیاندازی؟ اما برای کسی که در دنیای هیتلر و استالین زندگی کرده این کارها نه تنها حماقت نیست که عین شرافت و زندگی کردن است.
بعد از فرار پرماجرا و هیجانانگیز هِدا از اردوگاه کار اجباری، به کشوری برمیگردد که به جز اسم هیچ ربطی به زادگاهش ندارد. کشور تغییر کرده، مردم تغییر کردهاند، و اینبار حکومت هم تغییر میکند. مردم استبدادزده مثل فنر رفتار میکنند هرچه بیشتر فشرده شوند با سرعت بیشتری در میروند و بالاخره چکاسلواکی هم پس از تحمل چندین سال فشار، از جا در رفته و نازیسم را شکست میدهد.
شاید هِدا و هموطنانش راه فرار از نازیسم را بلد بودند اما نمیدانستند از پاکسازی کشور تا آزادی واقعی راه درازی در پیش است. استبدادزدگی بیماری خیلی از کشورهاست. بعضی از کشورها از دست یک دیکتاتور فرار و به دیکتاتور دیگر پناه میبرند. وقتی مردم جمهوری چک از بند آلمان نازی فرار کردند و سرنوشت کشورشان را به دست گرفتند. حتی تصورش را هم نمیکردند که دوباره و از راه دیگری تسلیم دیکتاتورها شوند. قاعده فرار از دیکتاتوری ساده و در عین حال پیچیده است: تا وقتی نفهمی از کجا ضربه خوردی نمیتوانی مشکلت را حل کنی. مردم چکاسلواکی، بدی را فقط در نازی دیدند و از شوق آزادی، کشور را دودستی تقدیم کمونیسم کردند.
نویسنده کتاب، بهترین راوی زندگی کمونیستی است. او همسر مردی بود که آگاهانه کمونیسم را انتخاب کرد، آن را تبلیغ کرد، در حکومتش خدمت کرد و در نهایت به وسیله همان از بین رفت. هِدا کووالی به خوبی میتواند مخاطبش را در مسیر انتخاب کمونیستی بگذارد، او را دودل کند، بترساند و در یک کلام همراه کند. کمونیسم آنروزها فقط یک پیشنهاد بود، یک گزینه برای آدمهای تازه آزادشدهای که میتوانستند در رفراندوم کامل رای خودشان را داشته باشند. اما چه کسی میتوانست با خیال راحت از یک «صرفاً گزینه» حمایت کند؟
مردم چکاسلواکی بعد از سالها استبداد، حقارت و کار یدی به آزادی و فراغتی رسیده بودند تا دوباره به عنوان انسان با مغزشان زندگی کنند. اما مغزی که سالها جز چشم گفتن و توهین شنیدن کاری نداشته، چطور میتواند تصمیمات بزرگ بگیرد؟ اینبار به زحمت زیادی برای کلکزدن نیاز نبود، خواه ناخواه گذشته در اختیار استالین بود، پس به راحتی میتوانست آینده را به دست آورد.
زندگی کردن زیر سایه حکومت کمونیستی کار سختی است. باید همیشه مشغول دودوتا چهارتا کردن باشی و تقریباً همیشه هم شکست میخوری. رفتار دیکتاتورها هوشمندانه و پیچیده است. بعضیها معتقدند دیکتاتورها از ناآگاهی مردم استفاده میکنند. اما بعضی از دیکتاتورهای باهوش مثل استالین توهم دانایی به مردم میدادند. آنها را تشویق میکردند کتاب بخوانند، درباره کمونیسم بدانند و با علم و آگاهی خودشان تصمیم بگیرند. استالین نه فقط از ناآگاهی، که اینبار از ترس مردم هم تغذیه کرد. همیشه چیزی برای از دست دادن هست و برای دیکتاتوری که به مردم استبدادزده، فقیر و رنجکشیده حکومت میکند، چه نعمتی بزرگتر از ترس آینده است؟
بعد از سال ۱۹۴۸ و به قدرت رسیدن کمونیستها، گردباد بدبختی استالینی بلند شد. کووالی از بوروکراسی کافکایی رژیم کمونیستی، زندگی زیر سایه سنگین رژیم توتالیتر، وحشت و فشار روانی و در نهایت مبارزاتش برای زنده ماندن میگوید. کتاب «زیر تیغ ستاره جبار» نه یک اتوبیوگرافی سیاسی که روایت استقامت و انعطافپذیری است. کووالی با وجود تمام خفقانها و فشارهای کشنده، راه فرار از کمونیسم را پیدا کرده و به مدافع صریح آزادی و دموکراسی تبدیل میشود. تاریخ پرفراز و نشیب کشور چکاسلواکی گواهی برتری مردم بر هر استبداد و دیکتاتوری است.
[۱] سخنرانی در رایشستاگ
کرونا بیماری پستمدرن در گفتار فیلسوف ایرانی
یوسا دو بار به توصیه دو ناشر دست به معرفی بهترین آثار ادبیات جهان زد که برخی از آنها به زبان فارسی نیز ترجمه شدهاند.
تعداد بسیار زیادی از نویسندگان، در طول زندگی خود با افسردگی مواجه بودهاند. برخی پژوهشگران اعتقاد دارند شخصیتهای خلاق، آسیبپذیریِ بیشتری در مقابل افسردگی دارند.
سعدی با تعریف دقیق فضایل اخلاقی و جایگاه هر عضو در بدن جامعه، بنیانی نظری برای توسعه نهادی فراهم آورده که امروز نیز میتواند راهنمای عملی باشد.
هوش یعنی توانایی تحلیل اطلاعات، یادگیری از تجربهها، و تصمیمگیری بر اساس دادهها. هوش مصنوعی در این زمینهها، به سطحی بیسابقه رسیده است.