img
img
img
img
img

تو همدردی یا تو هم، دردی؟

هیدی میبوم/ ترجمه‌ی نجمه مهری

خانه‌ی اخلاق‌پژوهان جوان: قرن‌هاست که متفکران به رابطة بین اصول اخلاقی و احساسات پرداخته‌اند. اکثر نظام‌های اخلاقی معاصر خواستار بی‌طرفی هستند. بی‌طرفی یعنی نباید اجازه دهیم احساساتی مربوط با همدلی، حواس ما را از انجام کارِ اخلاقاً درست پرت کند. در این مقاله، هیدی میبوم، این بی‌طرفی را رد می‌کند. اگر با اطرافیان‌مان همدلی نداشته باشیم، آیا می‌توانیم بفهمیم چه‌چیزی برایشان اهمیت دارد؟ چه چیزی آن‌ها را به حرکت وا می‌دارد؟ یا چه چیزی رفاه‌شان را به‌خطر می‌اندازد؟ او در این‌جا استدلال می‌کند که همدلی نه‌تنها برای درک ماهیت انسان ضروری است، بلکه الگویی نیز برای طراحی نظام‌های اخلاقی ایجاد می‌کند. خلاصۀ حرف این‌که: اخلاق بدون همدلی امکان‌پذیر نیست!

اخلاق بدون همدلی؛ شدنی است یا نه؟

برای اکثریت مردم ارتباط موجود بین اصول اخلاقی و همدلی واضح است. برای مثال وقتی می‌بینیم شخصی از چیزی رنج می‌برد، رنج‌کشیدن او را خطا می‌دانیم و اگر کسی باعث این رنج شده باشد، عمل او را محکوم می‌کنیم. آنچه معمولاً قدیسانی مانند سنت فرانسیس یا مادر ترزا را به حرکت وا می‌دارد، دغدغۀ آنان برای رنج همنوعان‌شان است. دست‌کم من هم از همدلی‌ام به‌عنوان راهنمای اخلاقی استفاده می‌کنم. مثلاً اگر من با حیواناتی که در قفس رنج می‌کشند احساس همدلی داشته باشم، به این باور می‌رسم که زندانی کردن حیوانات به‌لحاظ اخلاقی خطاست.

مادر ترزا

احتمالاً تعجب کنید اگر بدانید که برخی فیلسوفان و روان‌شناسان به این نتیجه رسیده‌اند که همدلی هیچ نقشی در اخلاقیات ندارد. آن‌ها این‌گونه استدلال می‌کنند که چون گاهی، هنگام قضاوت دربارۀ نادرستی چیزی یا انجام رفتاری اخلاقی، احساس همدلی نمی‌کنیم، می‌توانیم نتیجه بگیریم که همدلی در اخلاق جایگاهی ندارد! علاوه‌براین، حتی می‌توانیم بدون وجود انگیزه‌های اخلاقی یا بدون این‌که اشتباهی رخ داده باشد، همدلی کنیم.

جسی پرینزر  و پل بلوم فراتر از این رفته و ادعا می‌کنند که همدلی نه‌تنها مفید نبوده، بلکه مضر هم هست. دلیلشان این است که همدلی توجه ما را به تعداد اندکی از افراد معطوف می‌کند، درحالی‌که اخلاقیات ما را ملزم می‌کند به‌طور برابر به همه اهمیت دهیم، و این تمرکز محدود باعث می‌شود تصمیم‌های نادرستی بگیریم.

مخالفت اصلی دربارۀ نقش همدلی در اخلاقیات، در این سؤال خلاصه می‌شود که آیا ما به‌طور حقیقی می‌توانیم بفهمیم چه‌چیزی برای دیگران مهم است؟ چه چیزهایی را تأثیرگذار می‌دانند؟ و چه چیزی رفاه آن‌ها را به خطر انداخته است،  بدون این‌که با آن‌ها همدلی داشته باشیم؟

با وجود این انتقادات قوی، عجیب به نظر می‌رسد که فیلسوفان بزرگی مثل دیوید هیوم و آدام اسمیت باور داشتند که همدلی اساس اخلاقیات است. اسمیت می‌گفت چون رنج‌کشیدن دیگران باعث رنج ما می‌شود، می‌توانیم رنج آن‌ها را به رسمیت به‌شناسیم. از طریق رنج خودمان است که اهمیت رنج دیگران را درک کرده و طوری بحث می‌کنیم که انگار وجود مشکل بدیهی است. اسمیت همچنین اشاره کرد که ما با کسب زاویه‌دیدی به نام تماشاگر بی‌طرف است که از جانبداری و تعصب دوری می‌کنیم.

این دسته از تماشاگران، نه‌تنها از نظر احساسی با رویداد درگیر نمی‌شوند، بلکه با وجود آگاهی از تمام جوانب ماجرا، به اهداف و منافع افراد دخیل نیز بی‌اعتنا هستند. اسمیت ادعا می‌کند این امر به ما اجازه می‌دهد که قضاوت اخلاقی صحیحی داشته باشیم و ما را از اتهام جانبداری خلاص می‌کند. از این جهت که شخص دیگر برای افراد به‌صورت ویژه اهمیتی قائل نیست.

احتمالاً تعجب کنید اگر بدانید که برخی فیلسوفان و روان‌شناسان به این نتیجه رسیده‌اند که همدلی هیچ نقشی در اخلاقیات ندارد. آن‌ها این‌گونه استدلال می‌کنند که چون گاهی، هنگام قضاوت دربارۀ نادرستی چیزی یا انجام رفتاری اخلاقی، احساس همدلی نمی‌کنیم، می‌توانیم نتیجه بگیریم که همدلی در اخلاق جایگاهی ندارد!

اختلاف اصلی بر سر نقش همدلی در اخلاقیات، در یک سؤال خلاصه می‌شود: اگر با اطرافیان‌مان همدلی نداشته باشیم، آیا می‌توانیم بفهمیم چه‌چیزی برایشان اهمیت دارد؟ چه چیزی آن‌ها را به حرکت وا می‌دارد؟ یا چه چیزی رفاه‌شان را به‌خطر می‌اندازد؟ کسانی که مخالف همدلی هستند می‌گویند «بله البته». من هم در گذشته همین عقیده را داشتم. از سوی دیگر، طرفداران همدلی تأکید دارند «نه، ممکن نیست». البته آن‌ها منکر این واقعیت نیستند که افراد ظاهربین و بی‌توجه نمی‌توانند به درد و رنج کسانی که زندگی و آرزوهایشان بر باد رفته  فکر کنند. تأکید آن‌ها بر این است که اگر می‌خواهیم به مشکلات بقیه طوری اهمیت دهیم که انگار مشکل خودمان است، به همدلی نیاز داریم.

اسمیت تأکید می‌کند که ما نمی‌توانیم به رنج همسفران‌مان ارج بنهیم مگر این‌که شرایط مشابهی با آن‌ها را در زندگی خود تجربه کرده باشیم، به طوری که انگار آن رنج پیش چشمان‌مان دوباره ظاهر شده است. فقط داشتن این میزان از حساسیت است که انسان را به حرکت وادار می‌کند، زیرا اخلاقیات صرفاً به این دلیل که دغدغة رفاه انسان‌ها را دارد باعث حرکت ما نمی‌شود.

اصل این بحث بر همدلی عاطفی متمرکز است، اما آنچه اغلب نادیده گرفته می‌شود، همدلی به‌مثابۀ درک دیدگاه دیگران است. این موضوع از آنجا ناشی می‌شود که به تضاد بین نحوة بی‌واسطه و غیرانعکاسی ادراک ما از جهان و نحوة تأملی‌تر آن، توجه کافی مبذول نمی‌شود. به این معنا که اگرچه این دو مقوله از هم جدا نیستند و بر هم اثر می‌گذارند، اما تفاوت مهمی بین نحوة تعامل به‌عنوان کسی که در خود محیط حضور دارد، و کسی که از دور نظاره‌گر است وجود دارد. در اصل این دو جنبه‌های مختلفی از یک دیدگاه اول‌شخص هستند.

برای درک بهتر این زاوایا، می‌توان به این نکته اشاره کرد که ما اغلب خود را مرکز همه‌چیز می‌بینیم. ما جهان را به مثابۀ امتدادی از خود و مرتبط با وجود خویش تجربه می‌کنیم. ما چیزها را دور یا نزدیک، زود یا دیر، خطرناک یا خوش‌آیند می‌بینم بدون آن‌که به خودمحوریِ نهفته در این قضاوت‌ها آگاه باشیم. مثلاً مواردی از قبیل درخت به من نزدیک است، سفر برای من خطرناک است. البته این سوگیری هیچ اشکالی ندارد. شاید حتی بتوان گفت برای بقایمان لازم هم هست. این تنها چیزی است که ما را وارد می‌سازد جهان را طبق شرایط خودمان ببینیم. شرایطی که برای ما اهمیت دارند.

احساسات ما نمونۀ اعلای ذات خودمحور ما هستند. از چیزی که ممکن است به من آسیب بزند ترسان، از چیزهایی که به من خیر می‌رسانند خرسند، و از چیزهایی که انتظارشان را ندارم شوکه می‌شوم. ریچارد لوزاروس باور داشت که احساسات نمایانگر تأثیر جهان بر رفاه ما هستند.

اگر باور دارید که اخلاقیات دربارۀ تضمین رفاه برای هر فرد با درنظرگرفتن بیشترین میزان سازگاری با رفاه دیگر افراد است، پس باید نقش مرکزی همدلی را بپذیرید. باید برای درک بهتر جهان، انسان‌ها و حتی خودمان، با زاویه‌ای فراتر از زاویۀ دید خودمان اطراف‌مان را ببینیم. این کار را می‌توانیم با دادن زاویۀ اول‌شخص به افراد انجام دهیم.

این‌طور که به نظر می‌رسد، طرز فکر ما دربارۀ خودمان و با طرز فکری که از دیگران داریم متفاوت است. ما در مواجهه با خودمان به‌عنوان یک فاعل، تجربیات و احساسات برجسته‌ای داریم و افکارمان بر واقعیت اثر می‌گذارند و اعمال‌مان هم به طور طبیعی از تفکرات‌مان سرچشمه می‌گیرند، دلایلی که ریشه‌هایی محکم در واقعیت داشته و اصل تعریف ما از خودمان و درون‌مان هستند. این دلایل شامل نیت‌های خوب‌مان، انگیزه‌هایمان و چیزهایی از این قبیل می‌باشند. اما در مقام قضاوت وقتی به دیگران فکر می‌کنیم، عقاید آن‌ها را باورهایی در نظر می‌گیریم که ممکن است اشتباه باشد. تصور می‌کنیم بر باورهایشان سلطه دارند. حتی رفتارهای آن‌ها را بیشتر تحت‌تأثیر محیط و عوامل بیرونی دیده، و تمایل داریم که بدانیم چرا در فلان موقعیت به شیوه‌ای خاص عمل کردند و زمینه و پیامدهای کلی رفتارشان چه بوده است. (توضیح کامل‌تری از این تفاوت‌ها را در کتاب خودم «فضای بین: همدلی واقعا چگونه کار می‌کند» ارائه داده‌ام.)

این تفاوت‌های اندک در نهایت به تصاویری شهودی و اساساً متفاوت از خودمان و دیگران منجر می‌شود. برای دیدن افراد از زاویه دید خودشان، باید دیدگاه آن‌ها را اتخاذ کنیم. همان‌طور که اسمیت هم اشاره کرده است، این امر نه‌تنها شامل همدردی با افراد در مشکلات‌شان بلکه شامل درک آنچه برای آن‌ها اهمیت دارد و نگاه کردن به مسائل از زاویه‌ای فراتر از خودمحوری ما نیز هست. اما من بر خلاف اسمیت فکر نمی‌کنم لازم باشد که جهان را از دید یک «ناظر بی‌طرف» ببینیم.  به عقیدۀ من ایجاد تعادل بین مجموعه‌ای از دیدگاه‌های مختلف، برای غلبه بر تمایل طبیعی به سوگیری در همدلی کافی است.

كلیدواژه‌های مطلب: برای این مطلب كلیدواژه‌ای تعریف نشده.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ترين مطالب اين بخش
  درباره‌ی افسانه‌ی سیزیف

وجود سیزیف به‌عنوان یک زندگی مملو از کارهای پیش‌پاافتاده برای نشان دادن بیهودگی و پوچی به کار می‌رود؛ وضعیتی که در زندگی ما با آن روبه‌رو هستیم.

  فرهنگ دهخدا نیازمند روزآمدی

کدام فرهنگ لغت، برای امروز کاربردی‌تر است؟

  عدالت یعنی آدم‌ها انسان‌اند!

گزارشی از مقاله‌ی «بی‌عدالتی مفهومی»

  راهنمای کشف جین آستن

جان مولان، نویسنده و استاد دانشگاه، راهنمای مفیدی برای آثار جین آستن به مناسبت دویست و پنجاهمین سالگرد تولد این نویسنده ارائه کرده است.

  آینه‌دار غم‌ها و شادی‌های انسان

امروز سالروز تولد هوشنگ ابتهاج است.