img
img
img
img
img

نسل‌ها: مفهومی جامعه‌شناختی که هم تحقیر می‌شود و هم گریزناپذیر است

مجله گرانتا[۱] شماره ۱۶۶، برگردان: شیوا شکوری

انسان‌شناسی و فرهنگ:

ما همراه با گروه سنی خود از میان سال‌ها عبور می‌کنیم و در معرض همان دگرگونی‌های عظیم، رونق و رکودهای اقتصادی و همان پیشرفت‌های تکنولوژیکی و پزشکی قرار می‌گیریم، اگر چه که میزان دسترسی و تجربه‌ی ما از این تحولات یکسان نیست. «کی‌یرکگور» در «ترس و لرز» می‌نویسد: «هیچ نسلی از نسل پیشین نیاموخته که چگونه عشق بورزد، هیچ نسلی نمی‌تواند جز از ابتدا آغاز کند»، اما از دیدگاه فیلسوف دانمارکی، این جمله به معنای ناتوانی نسل‌ها در درک یکدیگر نیست. تنها از طریق تلاش برای فهم تعهدات و لغزش‌های نسل‌های پیش و پس از خود می‌توان دریافت که نسل خود ما چگونه است. نسل‌ها را باید از روی علایق و دل‌مشغولی‌هاشان شناخت.

این‌گونه به آن بیندیشید که زمان معنادار است. نسل‌ها ما را تعریف می‌کنند، شاید نه به اندازه‌ی سایر هویت‌ها، طبقه، مذهب، جنسیت، حرفه، سیاست و ملیت، ولی به گونه‌ای که ممکن است از پایدارترین وجوه هویتی ما باشد. «آنی ارنو [۲]» در «مرد جوان» می‌نویسد: «او مرا از نسل خودم جدا کرد، اما من هم بخشی از نسل او نبودم»، کتابی که در آن راوی با مردی سی سال جوان‌تر از خود رابطه‌ای عاشقانه دارد. آن‌ها هر دو از طبقه‌ی کارگر برخاسته‌اند و نشانه‌های این پیشینه‌ی طبقاتی در طول زمان به شکلی چشمگیر پایدار مانده است. ارنو می‌نویسد: «رفتارها و واکنش‌های او از کمبود مالیِ مداوم و موروثی ناشی می‌شد»، او متوجه می‌شود که مرد حرکاتی «دهاتی» دارد. پاک کردن دهان با تکه‌ای نان، گذاشتن دست روی لیوان شراب برای نشان دادن این‌که دیگر کافی است و عادت‌هایی که «می‌دانستم زمانی در من هم بوده‌اند». اما عبور جداگانه‌ی آن‌ها از زمان، کیفیت احساسات‌شان را متفاوت کرده است. بخش زیادی از احساس زن نیابتی تجربه می‌شود، در حالی که احساس مرد تازه و آغازین است و راهی برای گریز از این تفاوت وجود ندارد.

پیدایش مفهوم نسل

مفهوم نسل قدمت زیادی ندارد. هزاران سال، تجربیات جمعیِ گسترده، مردمانی را که در یک سن خاص درگیر تحولات مشابهی شده بودند، تحت تأثیر قرار می‌داد، اما این تجربیات به‌ندرت موجب پیوندی متمایز میان آن‌ها می‌شد. تنها استثناهای این قاعده در میان طبقات مرفه مشاهده می‌شد، مانند آنچه در میان نسل موسوم به «آخرین نسل پگان‌ها» در قرن چهارم میلادی در امپراتوری روم رخ داد؛ قشری ثروتمند که در پی گرویدن کنستانتین به مسیحیت، نظاره‌گر تبدیل فرزندان متعصب‌شان[۳] به پدران صحرا و عروسان مسیح بودند[۴]. البته برای اکثریت مردم، در فرهنگ‌های دهقانی سراسر جهان، مهارت‌ها و ارزش‌ها از والدین به فرزندان و از آن‌ها به نسل‌های بعدی منتقل می‌شد، بی‌آنکه تفاوتی محسوس میان‌شان پدید آید. حتی تا دهه‌ی ۱۹۴۰، ارنو نخستین زنی در نسل‌های پی‌درپی خانواده‌اش بود که دیگر نمی‌دانست چگونه با خاکستر لباس بشوید یا چگونه از گرمای آتش برای خشک کردن آلوها استفاده کند.

پیدایش مفهوم مدرن نسل‌ها

آن‌گونه که ما امروزه نسل‌ها را درک می‌کنیم، مفهومی است که پس از انقلاب فرانسه جهشی اساسی به سوی تعریف‌یافتگی برداشت. اشتراک در سن زیستی، نخستین شرط بود و البته نه مهم‌ترین آن. برای آنکه گروهی هم‌سن واقعاً به یک نسل بدل شود، لازم بود تجربه‌ای را به اشتراک بگذارد که خاص‌تر از یک بیماری همه‌گیر یا قحطی باشد. چیزی که هم آن‌ها را به یکدیگر پیوند دهد و هم مدرن‌سازی کند. ارتش دهقانانی که ناپلئون در سراسر اروپا به حرکت درآورد، تجربه‌ها و مهارت‌هایی (مانند توانایی خواندن فرمان‌های سربازگیری) به دست آوردند که پدران‌شان حتی تصور آن را هم نمی‌کردند. آن‌هایی که به فرانسه بازگشتند، دیگر همان آدم‌های سابق نبودند. در میان نخبگان فرانسوی، تفاوت‌های میان نسل انقلابی و نسل پس از انقلاب به‌شدت آشکار بود. نویسنده‌ی یوگسلاو «ایوو آندریچ[۵]» در رمان «روزی روزگاری در بوسنی» (۱۹۴۵) این شکاف را از خلال رابطه‌ی دو افسر کنسولی فرانسوی در استانی دورافتاده از امپراتوری عثمانی در دهه‌ی ۱۸۱۰ بررسی می‌کند. کنسول مسن‌تر«داویل»، دستیار جوانش «دُ فوژه» را ناتوان از درک ارزش‌هایی می‌بیند که اساس زندگی‌اش را شکل داده‌اند، همان «امور اساسی» که برای او اهمیت حیاتی دارند. اما برای دُ فوژه، سلطنت چیزی جز یک افسانه نیست، انقلاب تنها خاطره‌ای محو از کودکی است و امپراتوری ناپلئون نظم طبیعی جهان محسوب می‌شود. درحالی‌که برای داویل، «این سه، مفهوم درهم‌تنیده‌ای از تعارضات شدید و پیچیده، الهام، وجد، دستاوردهای درخشان، و همچنین تردیدها، بی‌وفایی‌های درونی و بحران‌های وجدان نامرئی بودند، بی‌هیچ راه‌حل آشکاری و با امیدی که هر روز کم‌تر و کم‌تر می‌شد.» نتیجه‌ی این شکاف، حیرت و عدم درک متقابل میان نسل‌ها بود.

چرخه‌ی بدفهمی‌های میان‌نسلی

این چرخه‌ی سوءبرداشت‌ها باعث می‌شود که بحث‌های مربوط به هنر و سیاست در دوره‌های پیشین، آشنا و آمیخته به نوعی تکرار به نظر برسند. وقتی می‌بینیم نویسندگان نسل X با حسرت از طعنه و کنایه‌های دهه‌ی ۱۹۹۰ می‌نویسند، این امر ما را به یاد «توماسمان» در کتاب «اندیشه‌های یک مرد غیرسیاسی» (۱۹۱۸) می‌اندازد، جایی که او با حسرت از طنز دهه‌ی ۱۸۹۰ یاد می‌کند و بازگشت به صداقت، سیاست و اشتیاق به دموکراسی بشردوستانه را نکوهش می‌کند. این گرایش‌ها، از نظر «مان»، در کیش فزاینده‌ی «امیل زولا» در دهه‌ی ۱۹۱۰ تجلی یافت. کیشی که برای «مان» مترادف با فرهنگی عبوس و سرکوبگر بود که جایی برای هنری که پیشاپیش سیاسی نشده باشد، باقی نمی‌گذاشت. نفرت «مان» از کسانی که دموکراسی بشردوستانه را تبلیغ می‌کردند، او را به حمایت از ناسیونالیسم بورژوایی آلمان سوق داد، همراه با نوعی بی‌اعتنایی زیبایی‌شناختی به سیاست. نسل جوان‌تر آلمانی که پس از او می‌آمد، این موضع را یکی از عوامل زمینه‌ساز ظهور نازیسم تلقی کرد.

همه‌ی ما جامعه‌شناسان عامه‌پسند شده‌ایم

دست‌کم در جهان انگلیسی‌زبان، همه به نوعی جامعه‌شناس عامه‌پسند شده‌ایم. نسل خاموش، بیبی‌بومرها، نسل X، هزاره‌ای‌ها، زومرها؛ هر کدام به نقطه‌ای رسیده‌اند که تبدیل به کلیشه‌ای اغراق‌آمیز شده‌اند. نسل خاموش، یعنی کسانی که در پانزده سال پیش از ۱۹۴۵ متولد شدند، این نام را از مجله‌ی تایم گرفتند که از آن‌ها به‌عنوان نسلی با «شعله‌ای کوچک و آرام» یاد کرد (بخوانید، انتظارات پایین و انضباط پایدار). اما این نسل نیرویی خارق‌العاده در دنیای ادبیات بوده است. چیزی که شگفت‌انگیز است، تنها حجم تولید ادبی نویسندگانی نیست که پیش از پایان جنگ جهانی دوم به دنیا آمده‌اند. «آلیس مونرو، جان ادگار وایدمن، مارگارت اتوود، سینتیا اوزیک، جی. ام. کوئتزی، فلور یگی، فیلیپ راث، تونی موریسون، ای. اس. بایت، دان دلیلو، کورمک مک‌کارتی، جی. جی. بالارد، جان آپدایک، جویس کرول اوتس، جون دیدیون.» بلکه سادگی و سهولت طبیعی داستان‌گویی آن‌هاست. این مسئله ممکن است باعث شود که فکر کنیم آیا در آب دهه‌ی ۱۹۳۰ چیزی متفاوت وجود داشت؟

از نظر مادی، نسل خاموش ارتباط بسیار نزدیکی با واقعیت‌های کشاورزی و صنعتی داشت. آن‌ها معمولاً می‌دانند که اشیا چگونه ساخته می‌شوند. کودکی‌شان را در میان ویرانه‌ها و پسماندهای دوران پس از جنگ گذراندند. حتی امروز هم طرز نگاه‌شان به غذا و اشیای مکانیکی متفاوت است. بسیاری از چهره‌های برجسته‌ی موسیقی پاپی که به نسل بومرها نسبت داده می‌شوند، در واقع از نسل خاموش‌اند. «باب دیلن، بیتلز، پتی اسمیت، لئونارد کوهن، جون بایز» گویی که نسل بعدی، با ولع مصرف خود، محتاج گروهی از درون‌کاشتگان خستگی‌ناپذیر بوده است.

از نظر سبکی، نسل خاموش با اعتمادبه‌نفس، گرایش به عینیت و توانایی در پرداختن به اصول بنیادین متمایز می‌شود. دشوار است که تصور کنیم نویسنده‌ای از نسلی دیگر بتواند مانند «سوزان سانتاگ» درباره‌ی عکاسی بنویسد. او با ذهنیتی همچون ارسطو به سراغ موضوع می‌رود و ابتدا تلاش می‌کند توضیح دهد که عکاسی چگونه از نقاشی متمایز است. نسل خاموش در بهترین حالت هم‌زمان عامیانه و غیبی جلوه می‌کند، با گرایشی به سوی ابهت و بلاغت. در نثرشان می‌توان قاطعیت ماشین‌تحریر و تسکین سیگار را حس کرد.

بیبی‌بومرها: نسلی که ذائقه‌ی ادبی‌اش به سیاستش گره خورد

نسل بومرها به‌ویژه به‌عنوان نسلی شناخته می‌شود که سلیقه‌ی ادبی‌اش به‌طور مستقیم به علایق سیاسی‌اش پیوند خورده است. آن‌ها دوران اوج جنگ سرد را در جوانی تجربه کردند. خاطرات «آنه فرانک» را در کودکی زیر پتو خواندند، «سولژنیتسین»[۶] را در خوابگاه‌های دانشگاهی، «کوندرا» را در قطارهای اروپای شرقی، و «ایان مک‌ایوان[۷]» را روی مبل‌های شیک، ولی کهنه‌ی آپارتمان‌هاشان. برای آن‌ها، چهره‌ی آرمانی، یک ناراضی بود؛ ادبی یا سیاسی و در حالت ایده‌آل، هر دو با هم.

بومرهای جوان‌تر (و نسل X-ی‌های مسن‌تر) سقوط اتحاد جماهیر شوروی را نه‌فقط به‌عنوان یک لحظه‌ی وجد، بلکه به‌عنوان نویدی از آزادی جهانی تجربه کردند. حسی که هرگز به‌طور کامل از بین نرفته است. برخلاف سال ۱۹۶۸، آن‌ها بیشتر با این لحظه تعریف شدند، لحظه‌ای که نشان داد جهان در واقع تغییرپذیر است. برای نسلی که دیده بود چیزی به‌ظاهر پایدار مانند شوروی در دود و آتش فروپاشید، دیکتاتورهای کوچکی مانند صدام حسین و قذافی چیزی بیش از مهره‌های سوختنی نبودند.

تصور بومرها از آزادی بر آزمایش‌گری، تساهل و لذت‌گرایی استوار بود و دولت را اغلب نه به‌عنوان نیرویی تسهیل‌کننده، بلکه به‌عنوان دشمن آزادی فردی می‌دیدند. آن‌ها رونق اقتصادی قرن بیستم را نه مانند نسل خاموش، به‌عنوان نوعی رهایی، بلکه به‌عنوان نظم طبیعی جهان تجربه کردند.

نسل بومرها به‌شدت با مجله‌ی گرانتا پیوند داشت؛ نشریه‌ای تمام‌عیارِ بومری که نویسندگان برجسته‌ی انگلیسی‌زبان این نسل را پرورش داد: «هیلاری منتل، پت بارکر، مارتین ایمیس، ویلیام بوید.» این نویسندگان بیش از هر چیز در حاشیه‌های امن رمان تاریخی احساس راحتی می‌کردند. داستان‌های «کازوئو ایشی‌گورو» درباره‌ی شخصیت‌هایی است که به‌طرزی خنده دار لحظه‌ی تاریخی خود را به اشتباه درک می‌کنند و امروزه همچون طعنه‌ای درون‌نسلی به بومرها به نظر می‌رسند.

از شکستن نظم مستقر تا نوازش سبزیجات بازار کشاورزان

سیر تحول برخی از بیبی‌بومرها، از شورشیان علیه نظم مستقر تا عاشقان پرشور سبزیجات بازار کشاورزان، طبیعتاً بدبینی نسل بعد از آن‌ها را تغذیه کرد. اولین چیزی که نسل X در مدرسه یاد گرفت این بود که با غریبه‌ها صحبت نکند. «کریستین لورنتزن[۸]»، با پوزخند مخصوص نسل X و حرکت سرسری دستانش، نسل خود را به‌عنوان نسلی که هرگز مجبور نخواهد شد یکی از اعضای خود را به‌عنوان رئیس‌جمهور آمریکا تحمل کند، توصیف کرده است. «زیدی اسمیت» هم در یک حساب‌رسی اخلاقی سریع، نسل خود را چنین ارزیابی کرده است: «در تلاش برای وادار کردن مردان به مراقبت از کودکان حق داشتیم؛ در مورد اینترنت اشتباه کردیم.»

اگر بومرها خود را قهرمانان اصلی فرهنگ و تاریخ پس از جنگ می‌دانستند، نسل X بیش از هر چیز به تماشای تناقض‌های نسل پیش از خود مشغول بود. این‌که چگونه بومرها دستاوردهای شاخص خود، از ائتلاف‌های ضدجنگ گرفته تا سینمای مستقل را به‌راحتی کنار گذاشتند. نسل X آخرین نسلی بود که برایش فروختن روح به سیستم معنا داشت. نگرشی که هزاره‌ای‌ها آن را چیزی شبیه به تجملی می‌بینند که در لباس اصولگرایی پنهان شده است.

مجلات ادبی شاخص نسل X، مانند Baffler و McSweeney’s، ضد سیستم بودند. البته McSweeney’s بیشتر راهی برای فروختن روح از مسیرهای دیگر بود (مثلاً دعوت از نویسندگان نیویورکر برای انتشار آثارشان در این مجله، گاهی با نام مستعار n+1) هم در سال‌های اولیه‌اش، زمانی که بیشتر به صداهای نویسندگان اهمیت می‌داد تا نقشه‌برداری از جنبش‌های اجتماعی، بازتابی از این نسل بود. این نسلی بود که برایش «پیروزی نیروهای آزادی دموکراتیک» نه شعاری مقدس بر پلاکاردها، چیزی بود که «مردان نفرت‌انگیز[۹]» «دیوید فاستر والاس[۱۰]»، آن را هنگام ارگاسم بی‌اختیار فریاد می‌زدند.

هزاره‌ای‌ها: جهان افق‌های کوتاه و سلاح‌های ضعیف

هزاره‌ای‌ها، که در جوانی با بحران مالی روبه‌رو شدند، پا به دنیایی گذاشتند که افق‌هایش کوتاه بود، اما بلندپروازی‌های سیاسی‌شان از دهه‌ی ۱۹۶۰ به این سو بی‌سابقه بود. با این تفاوت که سازمان‌های کمتری برای تحقق آن‌ها در اختیار داشتند. رشد آن‌ها در عصر رسانه‌های اجتماعی باعث شد که بسیاری از آن‌ها هویت خود را از طریق بیان نظرات‌شان تعریف کنند. این نسل اغلب به این متهم می‌شود که ناخواسته در خدمت منافع نخبگان جامعه‌شان قرار گرفته‌اند، چرا که خواسته‌هاشان را از طریق مراجعه به نهادهای رسمی مطرح می‌کنند. ولی وضعیت آن‌ها، به‌عنوان نسلی که دو بار از ثروت‌های دوران طلایی اقتصاد فاصله گرفته است (تا زمانی که اقلیتی از آن‌ها از والدین‌شان ارث ببرند) شاید صرفاً نمونه‌ای از «سلاح‌های ضعیف» در عمل باشد. نسلی که با همان ابزاری که در اختیار دارد، می‌جنگد. استفاده‌ی آن‌ها از اخلاق به‌عنوان ابزاری برای بسیج اجتماعی، بیبی‌بومرهای رئیس را در نقطه‌ی حساسی مورد هدف قرار می‌دهند: تهدید به سلب تأییدی که بومرها بیش از هر چیز به آن نیاز دارند. یعنی اینکه آن‌ها در «سمت درست تاریخ» قرار دارند. همان‌طور که «آنتون یگر[۱۱]» در همین شماره نوشته است: «هزاره‌ای‌ها در فضایی عمومی حرکت می‌کنند که در آن سیاست بار دیگر به امری ضروری تبدیل شده است و مفاهیم جمعی طبقه بار دیگر اعتباری نو یافته‌اند، ولی حالت غالب آن‌ها همچنان بیان خویشتن است: شخصیتی در داستانی از «سالی رونی[۱۲]» ممکن است درباره‌ی خاستگاه پرولتری نظافتچی خود با افتخار حرف بزند، یا دیگری ممکن است اعلام کند که مارکسیست است، اما مشخص نیست که عضو کدام سازمان مارکسیستی است.»

زومرها: از سرزمینی دیگر

نسل زومر گویی از کشوری دیگر آمده است. پرورش‌یافته‌ی نسل X، آن‌ها تا حدی بدبینی والدین خود نسبت به هزاره‌ای‌ها را به ارث برده‌اند. این نسل بیش از هر نسل دیگری، دنیای مجازی و آنلاین را امری طبیعی می‌داند، درحالی‌که هم‌زمان پذیرای این ایده است که بازار، نظم ژئوپلیتیکی و طبیعت واقعی را، حداقل از لحاظ نظری، می‌توان تغییر داد. گاهی زومرها چنان در انتقادهای انتزاعی از سیستم‌های موجود مهارت دارند که به نظر می‌رسد به شکلی ماورایی در این کار تمرین دیده‌اند، اما این انتقادها معمولاً به‌سرعت با ابراز یأس و افسردگی در برابر این نیروهای عظیم همراه می‌شوند. اگر بتوان درباره‌ی نسلی که کوچک‌ترین اعضای آن هنوز از یازده سالگی عبور نکرده‌اند، چیزی با اطمینان گفت، شاید همان فاصله‌ای باشد که میان خود و قدرت احساس می‌کنند. شاید هنوز تجربه‌ی تعیین‌کننده‌ی نسل زومر از راه نرسیده باشد.

جهان خارج از غرب: شکاف‌های نسلی در سایر نقاط دنیا

اما در بیرون از دنیای غرب چه می‌گذرد؟ در این شماره‌ی گرانتا، «یوری اسلزکین[۱۳]»، مورخ، درامی از چندین نسل از سوسیالیست‌های روسیه را بازگو می‌کند: از «بی‌صبرها»[۱۴]، که با اشتیاق انقلابی خود به بلشویک‌های هزاره‌باور تبدیل شدند تا نسلی بیش از حد صبور، که در دوران رکود برژنف رشد کرد. «رحمان ادریسا»[۱۵] در خاطراتش، «شب‌های نیامی»، پرتره‌هایی از چندین نسل در ساحل آفریقا را به تصویر می‌کشد، جایی که دوره‌های تاریخی به نظر می‌رسد در جوانی خود او فشرده شده‌اند.

اما شکاف‌های نسلی در جمهوری خلق چین از عمیق‌ترین و ماندگارترین شکاف‌ها در جهان بوده‌اند. گرانتا در پاییز نگاهی دقیق‌تر به این موضوع خواهد داشت. شدت شتاب و توقف‌های ناگهانی مدرنیزاسیون چین باعث شده است که نخبگان این کشور دچار شوک‌های تاریخی بی‌سابقه‌ای شوند.

ژیچینگ‌ها همان جوانان تحصیل‌کرده‌ای‌اند که مائو آن‌ها را به روستاها فرستاد و یک دهه‌ی سخت و ریاضتی را تجربه کردند، فاصله‌ای عظیم با نسل‌های پس از خود دارند. این نسل‌های جدید شامل کسانی‌اند که در رونق اقتصادی سه دهه‌ی اخیر رشد کردند و نیز آن‌هایی که وارد چینی شده‌اند که دیگر فرصت‌های سابق را در خود ندارد. تجربه‌ی چین به ما یادآوری می‌کند که شاید مهم‌ترین ویژگی تعریف‌کننده‌ی یک نسل، فاصله‌ی آن از سیاست‌های آرمان‌شهریِ نیمه‌ی قرن بیستم باشد.

  • آیا این فاصله به‌اندازه‌ای کم است که باعث سرخوردگی یا نوستالژی شود؟
  • یا آن‌قدر زیاد است که الهام‌بخش نسل جدید باشد یا که کاملاً از آن جدا کرده باشد؟

شماره‌ی ویژه‌ی گرانتا درباره‌ی نسل‌ها

این شماره از گرانتا فرصتی برای مشاهده‌ی متقابل نسل‌های مختلف است.

  • اندرو اوهگن ایده‌ی انتقال نوعی DNA اخلاقی از طریق نسل‌ها را در داستانی بررسی می‌کند که در آن، فرزند یک فعال ضد برده‌داری برنامه‌ی Desert Island Discs را به تیغ جراحی می‌سپارد.
  • نیکو واکر، کنسول‌های فرانسوی داویل و دُ فوژه را در قالب دو پلیس آمریکایی معاصر بازسازی می‌کند.
  • ساموئل موین تور تاریخی‌ای به قلعه‌ی سالخوردگانی ارائه می‌دهد که دموکراسی را در سراسر جهان تهدید می‌کنند.
  • دیدیه اریبون، در بررسی نسل‌ها از منظر طبقه، شکاف زخمی میان علوم اجتماعی و ادبیات را دوباره به هم می‌دوزد.
  • براندون تیلور، سم ساکس و لیلیان فیشمن، هرکدام در داستان‌هایی که در نیویورک می‌گذرند، لایه‌های متفاوتی از لحن نسل خود را به تصویر می‌کشند.
  • گری ایندیانا، اسطوره‌ی نیویورک، درباره‌ی این واقعیت تلخ تأمل می‌کند که بیشتر کسانی که در زندگی‌اش واقعاً دوست داشت، حالا مرده‌اند.
  • شیلا هتی با فیلیس رز، تنها نماینده‌ی نسل خاموش در این شماره، درباره‌ی این گفت‌وگو می‌کند که نسل‌ها چگونه می‌توانند از یکدیگر روش‌های قوی‌تری برای عشق ورزیدن بیاموزند.

[۱] گرانتا یک مجله ادبی معتبر است که در بریتانیا منتشر می‌شود و به خاطر تمرکز بر داستان‌های خلاقانه، گزارش‌های غیر داستانی، جستارهای ادبی و گاه شعر شناخته شده است. این مجله ابتدا در سال ۱۸۸۹ در دانشگاه کمبریج تأسیس شد، اما در دهه ۱۹۷۰ با تغییر رویکرد، به یک مجله بین‌المللی در حوزه ادبیات و ژورنالیسم تبدیل شد. شماره‌های موضوعی گرانتا، هر شماره خود را براساس یک موضوع خاص منتشر می‌کند، مثلاً «ترس»، «قدرت»، «هویت»، «حقیقت» و غیره.

[۲] (Annie Ernaux) نویسنده‌ای فرانسوی است متولد سال ۱۹۴۰، که به خاطر سبک خاص و مستندوار خود در نوشتن، شناخته شده است. آثار او اغلب روی خاطرات شخصی، طبقه اجتماعی، جنسیت و هویت متمرکز اند. او در سال ۲۰۲۲ جایزه نوبل ادبیات را دریافت کرد. سبک او مرزی میان ادبیات و جامعه شناسی است.

[۳] zealot- children که در اینجا متعصب گذاشته‌ام دارای بار تاریخی است. به طور کلی این واژه برای بیان تعصب یا اشتیاق شدید به یک ایدیولوژی است. در اینجا اشاره به این است که فرزندان طبقات ثروتمند روم به شدت تحت تاثیر آموزه‌های جدید مسیحی قرار گرفتند و بر خلاف والدین‌شان زندگی زاهدانه و دینی را انتخاب کردند. البته این پدیده می‌تواند به نوعی شورش نسلی یا شکاف بین نسل‌ها هم تفسیر شود. جایی که نسل جدید ارزش‌های متفاوتی از والدین خود را می‌پذیرد و حتی در تضاد با گذشته خانوادگی خود قرار می‌گیرد.

[۴] پدران صحرا اصطلاحی است که به راهبان زاهد مسیحی اطلاق می‌شود که در قرون اولیه مسیحیت به ویژه در قرون سوم و چهارم میلادی به بیابان‌ها و مناطق دور افتاده عمدتاً در مصر و و سوریه و فلسطین پناه بردند و زندگی خود را وقف زهد و دعا و ریاضت کردند و پایه گذار سنت رهبانیت مسیحی بودند. شخصیتی مثل آنتونی کبیر از جمله این پدران صحرا بود.

عروسان مسیح: این اصطلاح به راهبه‌ها و زنان مقدسی اشاره دارد که خود را به عنوان عروس به مسیح متعهد می‌کردند و زندگی خود را در خدمت دین، کلیسا و زهد قرار می‌دادند.

[۵] ایوو اندریچ، شاعر و داستان نویس برجسته یوگسلاوی بود که در اکتبر ۱۸۹۲ در شهر تراونیک، بوسنی و هرزگوین متولد شد و سال ۱۹۶۱ به دلیل قدرت هنری در ترسیم سرنوشت انسان‌ها و به تصویر کشیدن جنبه‌های تاریخی زندگی در یوگسلاوی موفق به دریافت جایزه نوبل ادبیات شد. او در سال ۱۹۷۵ دربلگراد صربستان درگذشت.

[۶] الکساندر سولژنستین (۲۰۰۸-۱۹۱۸) نویسنده، تاریخ‌نگار و ناراضی سیاسی روس بود. او یکی از برجسته‌ترین نویسندگان قرن بیستم است که به دلیل آثارش در باره سیستم اردوگاه‌های کار اجباری شوروی (گولاک) شهرت دارد. او در سال ۱۹۷۰ نوبل ادبیات را برد.

[۷] Ian MCEwan رمان‌نویس و فیلم‌نامه‌نویس بریتانیایی متولد ۱۹۴۸ است. او یکی از برجسته‌ترین نویسندگان معاصر است و آثارش به دلیل سبک روایت خاص، تحلیل روانشناختی شخصیت‌ها و پرداختن به موضوعات اجتماعی و اخلاقی مورد توجه است.

[۸] کریستین لورنتزن منتقد ادبی و نویسنده ایست که در نشریات معتبری مانند هارپرز و ژاکوبین فعالیت دارد. او به تحلیل و نقد آثار ادبی و فرهنگی می‌پردازد و مقالاتش در حوزه‌های مختلفی از جمله ادبیات، فرهنگ و سیاست منتشر می‌شود. در صفحه اینستاگرام (ترجمان) به مقاله‌ای از تاگه رای اشاره شده که توسط کریستین لورنتزن بررسی شده.

[۹] دیوید والاس مجموعه داستان کوتاهی با عنوان «مصاحبه‌های کوتاه با مردان نفرت انگیز» ۱۹۹۹، دارد که شامل مجموعه‌ای از داستان‌های کوتاه است که به صورت مصاحبه‌هایی با مردان مختلف ارائه شده و به بررسی پیچیدگی‌های روان‌شناسی و اجتماعی روابط انسانی پرداخته. سال ۲۰۰۹ فیلمی هم بر اساس این کتاب با همین عنوان به کارگردانی جان گرازینسکی و بازی جولین نیکلسون و تیموتی هاتن ساخته شد.

[۱۰] دیوید فاستر والاس (۲۰۰۸-۱۹۶۲) نویسنده، مقاله نویس و استاد ادبیات امریکایی بود. او به دلیل سبک نوشتاری پیچیده، بازی‌های زبانی، استفاده از پاورقی‌های طولانی و تحلیل‌های عمیق از فرهنگ معاصر شهرت دارد. شاهکار او کتاب «شوخی‌های بی‌پایان» است که یکی از تاپیرگذارترین رمان‌های پست مدرن است. به موضوعات اعتیاد، رسانه، سرگرمی و بحران معنایی در جهان مدرن پرداخته است.

[۱۱] Anton Jager پژوهشگر و نویسنده بلژیکی است که در حوزه‌های تاریخ اندیشه سیاسی، پوپولیسم و سیاست معاصر فعالیت می‌کند. او صدایی نوظهور در تحلیل‌های سیاسی و اجتماعی معاصر است.

[۱۲] Sally Rooney نویسنده و فیلم‌نامه نویس ایرلندی است (۱۹۹۱-)، امروز یکی از مهم‌ترین نویسندگان نسل جدید ادبیات انگلیسی زبان شناخته شده است. سبکی ساده و عمیق با شخصیت پردازی قوی دارد و به مسایل اجتماعی و روابط پیچیده انسانی می‌پردازد.

[۱۳] Yuri Slenzkine مورخ و انسان شناس امریکایی- روسی (۱۹۵۶-) است. او در حال حاضر استاد تاریخ در دانشگاه کالیفرنیا، برکلی است و شهرتش در پژوهش‌های تاریخ روسیه، یهودیان و اقلیت‌های قومی است.

[۱۴] در کتاب «خانه دولت» یوری اسلزکین به بررسی زندگی بلشویک‌ها می‌پردازد که در مجتمع مسکونی معروف به «خانه دولت» در مسکو ساکن‌اند. او این بلشویک‌ها را «بی‌صبرها» توصیف می‌کند. زیرا آن‌ها مشتاقانه و با علاقه فراوان در پی ایجاد جامعه‌ای بی‌طبقه و کمونیستی بودند و انتظار داشتند که این تحول به‌سرعت محقق شود. اسلز کین در تحلیل خود بلشویک‌ها را با جنبش‌های هزاره باور مقایسه می‌کند. جنبش‌هایی که به ظهور ناگهانی و قریب الوقوع یک دوره طلایی یا بهشت زمینی ایمان دارند. او استدلال می‌کند که بلشویک‌ها نیز به نوعی ایدپولوژی هزاره باورانه معتقد بودند و انتظار داشتند که با انقلاب به سرعت به جامعه‌ای ایده ال دست یابند.

[۱۵] Rahmane Idrissa نویسنده و پژوهشگر مرکز مطالعات افریقا در دانشگاه لیدن به بررسی دهه ۱۹۶۰، عکاسی، موسیقی و نخستین نسل مدرن در ساحل افریقا می‌پردازد. او نویسنده کتاب «سیاست اسلام در ساحل: بین ترغیب و خشونت» است و در حال حاضر روی تاریخ امپراتوری سونگای و رمانی در باره «فصل‌های نسلی» در ساحل کار می‌کند.

كلیدواژه‌های مطلب: برای این مطلب كلیدواژه‌ای تعریف نشده.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ترين مطالب اين بخش
  درباره‌ی افسانه‌ی سیزیف

وجود سیزیف به‌عنوان یک زندگی مملو از کارهای پیش‌پاافتاده برای نشان دادن بیهودگی و پوچی به کار می‌رود؛ وضعیتی که در زندگی ما با آن روبه‌رو هستیم.

  فرهنگ دهخدا نیازمند روزآمدی

کدام فرهنگ لغت، برای امروز کاربردی‌تر است؟

  عدالت یعنی آدم‌ها انسان‌اند!

گزارشی از مقاله‌ی «بی‌عدالتی مفهومی»

  راهنمای کشف جین آستن

جان مولان، نویسنده و استاد دانشگاه، راهنمای مفیدی برای آثار جین آستن به مناسبت دویست و پنجاهمین سالگرد تولد این نویسنده ارائه کرده است.

  آینه‌دار غم‌ها و شادی‌های انسان

امروز سالروز تولد هوشنگ ابتهاج است.