img
img
img
img
img
سیدمهدی زرقانی

زندگی‌ساز نه تمدن‌سوز

سید مهدی زرقانی

اعتماد: نیچه هنگام بررسی فرهنگ یونان به دو جلوه آپولونی و دیونوسوسی آن اشاره کرده و تاکید می‌کند که غلبه جنبه آپولونی بر فرهنگ یونان، موجب غلبه نظم و عقلانیت شد و جنبه دیونوسوسی را که ناظر بر شیدایی و گرمی بود، به حاشیه راند. او برآیند این غلبه را انحطاط فرهنگ یونان می‌داند و آن را با اروپای عصر خودش مقایسه می‌کند و به این نتیجه می‌رسد که زندگی ما نیز به جهت دور ماندن از وجه دیونوسوسی به فقدان معنا و پوچ‌گرایی گرفتار آمده و نهایتاً در زایش تراژدی راه رهایی از این معناباختگی را توجه جدی به هنر موسیقی و تراژدی می‌داند. منتقدان مدرنیسم بارها بر این نکته تاکید کرده‌اند که معضل بزرگ زندگی مدرن بشر همین معناباختگی است و بشر پس از اینکه با نظریات فروید و داروین و ماکس وبر و پیروان‌شان از متافیزیک جدا شد و خویشتن را در هستی تنها و وانهاده دید، دچار افسردگی و تنهایی و خلأ معنا شد. کم یا زیاد، جامعه ما نیز در حال گرفتار شدن در همین معناباختگی است. نسل‌هایی که ما آنها را نسل ضد و ایکس و امثال این تعابیر می‌خوانیم، از جهان متافیزیک‌گرایی که نسل ما با آن بزرگ شده بود، فاصله گرفته‌اند و به همان مسیری گام نهاده‌اند که می‌توان آن را گودال از خودبیگانگی و معناباختگی نامید. در چنین وضعیتی ادبیات کلاسیک فارسی می‌تواند معنای زندگی را به بدنه جامعه تزریق یا آن را تشدید و تکثیر کند. وجهی از فرهنگ که نیچه آن را دیونوسوسی می‌نامد، در ادبیات کلاسیک فارسی بسیار پر رنگ است. شاعران کلاسیک ما برای معرفی این وجه اصطلاح «جنون» را ساخته‌اند. در نظر آنان، جنون یعنی سرشار از معنای حیات و شور زندگی. درست بدین جهت است که هر کدام از شاعران فصل مشبعی در ستایش جنون سروده‌اند. اگر کسی بخواهد «تاریخ جنون» را در ادبیات فارسی بنگارد، بی‌گمان اثر بسیار متفاوتی خواهد شد با تاریخ جنون میشل فوکو یا در ستایش دیوانگی آراسموس. عقلای مجانینی که عطار در آثار خویش برساخته، شخصیت‌های بسیار تیزهوشی بودند که معنای زندگی را به تعبیر ابن عربی «در طور ماورای عقل» می‌جستند. این جنون خود موجد و موجب بصیرت‌هایی بود که عاقلان مقید به وجه آپولونی را بدان دسترسی نبود. جنون برای آنها آزادی‌بخش بود و آنها را از گرفتاری در عقیله عقل مصلحت‌اندیش عافیت‌جوی رهایی می‌بخشید. این جنون آنها را به «طور ماورای عقل» می‌برد و با جنونی که آدمی را در «طور مادون عقل» گرفتار می‌کرد، زمین تا آسمان فرق داشت. مجنون لیلای نظامی و مجنون مولانا و مجنون حافظ هم، علی قدر مراتبهم، هر کدام جهان خودشان را داشتند و در آن جهان نقش ویژه خودشان را بازی می‌کردند. اما وجه مشترک بسیاری از این مجنون‌ها برخورداری از «شور زندگی» بود. آن‌ها زندگی را بسیار دوست می‌داشتند و همین بسیار دوست‌داشتن‌ها که از آن به «عشق» تعبیر می‌کردند، باعث می‌شد آثار زندگی‌ساز خلق کنند. عشق و جنونِ ناشی از آن، مولفه‌های اصلی جهان آنها را تشکیل می‌داد. آن‌ها وجه دیونوسوسی زندگی و فرهنگ را بسیار برجسته کرده بودند. نقطه‌های عطف زندگی بشر، پیشرفت‌های بشر و آنچه تمدن‌ها، شاهکارها و جریان‌های عظیم تمدنی و فرهنگی زندگی بشر را ساخته همین جنون و عشق و همین مجنون‌ها و عاشق‌ها بوده‌اند. عافیت‌طلبی در ادبیات کلاسیک فارسی نقطه مقابل همین عشق و جنون است. اگر جنون و عشق نباشد زندگی تلخ و ملال‌آور خواهد شد. آنچه به زندگی ما عاقلان عافیت‌طلب حاشیه‌نشین معنا و شور می‌بخشد، همان عشق و جنون عافیت‌سوزان است. حتی تمدن نیز نتیجه جنون است. بسیاری از دانشمندان علوم تجربی که بنیادهای تمدنی زندگی بشر را ساخته‌اند، متاثر از همین وجه دیونوسوسی به اختراعات و اکتشافات رسیده‌اند. مرور زندگی ابن‌سیناها، فارابی‌ها، خوارزمی‌ها، ماری کوری‌ها، پاستورها و صدها دانشمند دیگر نشان می‌دهد که عامل موفقیت آنها تا حد زیادی همین سرشاری آنها از شور زندگی بوده که به مدد آن توانسته‌اند بر رنج‌ها پیروز شوند و اختراعات و اکتشافاتی را ثبت کنند که زندگی بشر را بهبود بخشیده است.

من به اقتضای شغل معلمی‌ام بارها در برابر به این پرسش واقع شده‌ام و به این پرسش اندیشیده‌ام که چطور ممکن است شعری از مولانا، حافظ، سعدی پس از گذشت چندین قرن، این‌طور در نهاد نسل امروز، حتی نسل ضد و ایکس و ایگرگ و امثالهم تاثیر بگذارد؟ جوابش را فقط در یک چیز یافتم. شعر اینان نتیجه عشق و جنون است و گمشده نسل ما و جهان ما گویا همین عشق و جنون است، همین وجه دیونوسوسی است که در زندگی مدرن ما بسیار کمرنگ شده است. ما نه می‌توانیم و نه درست است که به جهان کلاسیک بازگردیم، اما می‌توانیم از این گنجینه عظیم بهره ببریم تا روح حیات را به جامعه ملول، خسته و زخمی بدمیم. بدمیم تا جامعه نفس بکشد تا نمیرد تا بماند. ما سرمایه‌ای داریم که غیرفارسی‌زبانان در این حد و اندازه ندارند. سرمایه‌ای از جهان کهن که در جهان مدرن هم کارایی دارد. بیایید بر سر سفره محصولات عشق و جنون بنشینیم تا دریابیم برای عاقل ماندن و مدرن بودن و شدن از همین طعام می‌توان خورد و نوشید و فربه شد. ادبیات کلاسیک فارسی که توانست ما را از بحران‌های خانمان‌براندازی مثل حمله غزان، حمله مغول، فتنه تیمور و بادهای سرد و خشک قحطی و خشکسالی به سلامت عبور دهد، اکنون می‌تواند به ما کمک کند تا از این بحران‌های بزرگ اجتماعی هم به سلامت عبور کنیم. ادبیات کلاسیک فارسی تنها راه نجات نیست، اما کمک‌کننده موثری است. در اینجا لازم می‌دانم یادآور شوم که متاسفانه آموزش و پرورش ما که می‌تواند با انتخاب درست متن‌های کلاسیک نسل جوان را با این گنجینه عظیم و ارزشمند آشنا کند، چنان کژسلیقگی و بدسلیقگی به خرج داده که دانش‌آموزان روز به روز با ادبیات گران‌سنگ فارسی بیگانه‌تر می‌شوند. من به زودی گزارشی مبسوط و مستند از وضعیت اسف‌بار متون انتخاب شده برای کتاب‌های درسی ارایه خواهم داد، اما عجالتاً این نکته را گوشزد می‌کنم که کتاب‌های درسی فارسی فعلی نتیجه‌ای جز تربیت نسلی بیگانه با خویش و متنفر از فرهنگ ندارد. حذف درس فارسی از مواد امتحانی کنکور برای دانش‌آموزان غیرعلوم انسانی هم تصمیم نابخردانه‌ای بود که متاسفانه بر این از خود بیگانگی و فقر فرهنگی نسل جوان دامن می‌زند و من امیدوارم فرهیختگان فرهنگ کشور در این تصمیم بازنگری کنند.

ما می‌توانیم به ادبیات کلاسیک فارسی منتقدانه بنگریم، گوهرهای درخشانش را برگیریم، عندالضروره آن را بازخوانی کنیم، دوباره و متفاوت بفهمیم و تفسیر کنیم تا با زمانه حاضر متناسب شود و نیاز ما را برآورده کند. به راستی چنین ادبیاتی که می‌تواند در جهان‌های متعدد بازخوانی و بازفهم شود، گنجینه است. استعاره «گنجینه» را برای اشاره به ادبیات کلاسیک فارسی بدان جهت به کار می‌برم که هر چه بر قدمت آن افزوده شود، ارزشمندتر می‌شود نه دورانداختنی و غیرقابل مصرف. ادبیات کلاسیک فارسی نیاز به متفکران و منتقدان و اندیشمندانی دارد که آن را چنان بازخوانی کنند که برای جهان مدرن، زندگی مدرن و انسان مدرن مفید افتد. اگر نیچه راه رهایی جامعه عصر خودش را بازگشت به جنبه دیونوسوسی فرهنگ از طریق تمرکز بر موسیقی و تراژدی می‌دانست، راه برجسته کردن وجه دیونوسوسی فرهنگ ما نیز، مراجعه به ادبیات کلاسیکی است که بر پایه عشق و جنون ساخته شده است؛ عشق و جنون زندگی‌ساز نه تمدن‌سوز.

كلیدواژه‌های مطلب:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ترين مطالب اين بخش
  ما زبان فارسی را بلد نیستیم

فکر نکنید کار ترجمه با آموختن زبان مبدا راه می‌افتد. شما باید زبان مقصد را هم بیاموزید.

  زندگی‌ساز نه تمدن‌سوز

وجه دیونوسوسی ادبیات کلاسیک فارسی

  روانشناسی حاکمیت نگاه منازعه و پارانویا در سیاست ایران

پارانویای مظلومان: وقتی همیشه کار، کار خودشان است.

  قند پارسی

بازخوانی داستان «فارسی شکر است» نوشته محمدعلی جمالزاده

  فیلسوف‌های کوچک

درباره آموزش فلسفه برای کودکان (فبک)