آرمان ملی: ناتاشا امیری (۱۳۴۹- تهران) داستاننویسی است که کارش را از نیمه اول دهه هفتاد بعد از ملاقات با غزاله علیزاده شروع کرد. با چاپ مجموعه داستان «هولاهولا» در ابتدای دهه هشتاد که برایش جایزه داستان اولیهای خانه داستان و نامزدی جایزه گلشیری و یلدا را به همراه داشت، حضور خود را بهعنوان داستاننویسی جدی اعلام کرد. رمان کوتاه «با من به جهنم بیا» اثر بعدی او بود، اما انتشار مجموعه داستان «عشق روی چاکرای دوم» در نیمه دوم هشتاد بار دیگر نگاه منتقدان و خوانندگان را به او جلب کرد. این کتاب علاوه بر دریافت جایزه ادبی اصفهان، بهمرحله نهایی کتاب سال و جایزه گلشیری نیز راه یافت. «بعد دیگر نمیتوان خوابید»، «مردهها در راهاند» و «گربهها تصمیم نمیگیرند» آثار بعدی اوست. آنچه میخوانید یادداشتی از این نویسنده با عنوان «نگاه کوآنتومی خواننده» است که در اختیار روزنامه قرار داده است.
هیچ داستانی عملاً نوشته نشده است، مگر اینکه خوانندهای آن را بخواند. مثل فیلمی که اگر دگمه اجرای آن زده نشود، در آرشیو خاک خواهد خورد، اما اگر کتاب باز شود…
علاوه بر وجه آگاهیبخشی که نتیجه مطالعه کتاب است، مهمترین دستاورد نویسنده، سرایت خلاقیتش است تا ردی از آن بر خواننده بگذارد. خلاقیت و آگاهی لازم و ملزوم یک دیگر به نظر میرسند، اما آگاهی نویسنده مثل حلقهای است که شعاعش با معرفت به پدیدارها و مفاهیم زیاد یا حتی کم میشود، طبیعت، جامعه، تقدیر، مبدا خلقت، غایت زندگی… اما اینها او را خلاق نخواهند کرد. شاید اطلاعات تخصصی نوشتن را ارتقا دهد، اما اینها به معنی خلاق شدنش نیست. آگاهی، مرحلهی بعد از گذر داستان از صافی تخیل نویسنده و ابزاری است برای بازسازی و ویرایش جهان قصه در قالب واژگان. اما خلاقیت به مثابه یک سامانه مکاشفهای، نوعی ارتباط کیهانی است.
نویسنده ثبت کنندهای خودکار یا گزارش نگاری بیاحساس نیست که فقط مشاهدات بیرونی را مستند کند. او نه منفعل است و نه مقلد حتی گاهی در حد شالودهشکنی تمام مناسبات پدیدهها پیش میرود، به استخراج قواعد جدید میپردازد و نظام شناختی را اعمال میکند تا کتابش، سازوارهی خاص خود را پیدا کند. او بافندهای است که اگر واقعیتی مورد توجه اش قرار گیرد، تخیلش تحریک خواهد شد. آنچه در این حالت القا میشود، ایدهها و ایماژهایی منحصر به فرد است. به تأسی از این امر، چه بداند یا نداند، در لایههای متن طوری قصدهایش را چیده و کدگذاری خواهد کرد که حاوی معنایی عمیق باشند. این را خلاقیت نویسنده میسازد که بعدتر با روند آگاهانه نگارش، وجوهی واقعگرایانه میگیرد.
خلاقیت، آموزش دادنی نیست و قابلیت روشمندسازی ندارد اما میتواند به طور شهودی، از کانالی خاص و درونی دریافت و کشف شود. این حس ناب، مفهومی چند رگه وگسترده است مثل نردبانی که اگر روی یک پلهی آن قرار گرفتی، نمیدانی پلهی بعدی اصلاً وجود دارد یا نه. شکل دستیابیاش هر زمان عوض میشود یا با گسست و پیوستی مقطعی بروز میکند اما در هر صورت توان روحی خاصی میبخشد که از هیچ طریق دیگری قابل دستیابی نیست.
با فرایند خواندن قصه، غیر از آگاه شدن، نوعی ارتباط اختصاصی بین نویسنده و خواننده با دو دیدگاه متفاوت، برقرار میشود. قفلها و فیلتر فکری خواننده شکسته خواهد شد تا تصاویر داستان برایش بازتابانده شود. این جا نوعی مشارکت درخلاقیت صورت میگیرد، دیدن عینیتهای ذهنی دیگر در ذهن خود و سهیم شدن درکلیتی غیر شخصی. کتاب به خواننده امکان خلق کردن را میدهد که در حالت عادی شاید ممکن نبوده باشد هرچند نمیتوان با قطعیت برآورد کرد چند درصد از این کارآیی در نهایت بروز خواهد یافت. در بازی متن، تحلیل نشانهها، تجربه هیجانات متصل به هر واقعه، کشف قصد نویسنده از منظر شخصیتها… خواننده چه تخیل داشته یا نداشته باشد، از خلاقیت مولف بهره خواهد برد. سیستم ذهنیاش با نویسنده تطبیق خواهد یافت و حتی رو به احتمالات تصور ناپذیرتر دیگری هم خواهد رفت. چه بسا بتواند مجموعه کدهایی که توسط او تولید شده را رمزگشایی و بعد روایت خاص خود را از کتاب پی ریزی کند.
اما اصل موضوع این است که در روند خلاقه ذهن خواننده، تصاویر به مثابه مادهای خام برای ساخته شدن داستانی دیگراند. مضمون اصلی کتاب، به دور ازجزم اندیشی، یکی از بیشمار بیانهای ممکن توسط مولف است. متن، معنای ثابتی ندارد شاید برخی هم پوشانیهای دریافتی بین مخاطبین وجود داشته باشد اما درک عامل شناسا و نظام تفسیریاش، اختصاصی اوست و نمیتواند شبیه دیگری باشد. مسیر یکسان فهم وجود ندارد. خواننده معنایی خاص را در داستان با پیش فرضها و قیاسهایش دریافت میکند که نمیتوان برآورد کرد حتماً همین مورد نظر نویسنده بوده. شاید در یکی از مضامین روایت گیر بیفتد و امکان فهم و شناخت دیگر قسمتها از دست برود ولی به هر حال نوع ادراکش از هستی در داستان نویسنده بارگزاری میشود که شاید حتی مخالف منظور راوی باشد. این نه تنها فرایند فهم یک اثر، بلکه خالق ثانویه شدن هم است. نوعی دریافت حصولی که خواننده با کتاب به عنوان واسطه کاری ندارد، بلکه با اوصافی که از آن شناخته، تعبیر به دانستنی دیگر میکند. حتی میتواند تصاویر را گزینش و دوباره به هم بچسباند، موضوعات را به نوعی دستکاری و گزارههایی که همیشه معنی واحدی را متبادر نمیکنند، جرح و تعدیل و دوباره بازسازی کند. او میتواند با تجسم خاصش، داستان دیگری را خلق کند که گاهی حتی به بهای دگرگونی قصهی اولیه تمام میشود. این اتفاقی است که در سینما نمیافتد چون تصاویر ساخته شده روئیت میشوند که با سازههای ذهنی هر فرد متفاوتاند. همان طور که بر اساس برخی نظریات، هر یک تفسیر شخصی خود را از واقعیت بیرونی داریم وآن را تا حدی تغییر میدهیم بیآنکه بدانیم و طوری دنیا را میبینیم که دیگری نمیتواند ببیند. تنها تفاوت در این است که کتاب متشکل از کلماتی منجمد در سطور است نه چون واقعیت سیال بیرونی که همیشه لحظهای را به خاطر میآوریم که گذشته. برخی جهان را متشکل از صورتهای وهمی میدانند و این یعنی عدم قطعیت و جلوی دانستهها علامت سؤال گذاشتن. ما هم دنیا را با شیوهی خود هر لحظه مینویسیم و این بیشباهت به داستان سازی یک خواننده نیست.
علاوه بر وجه آگاهیبخشی که نتیجه مطالعه کتاب است، مهمترین دستاورد نویسنده، سرایت خلاقیتش است تا ردی از آن بر خواننده بگذارد. خلاقیت و آگاهی لازم و ملزوم یک دیگر به نظر میرسند، اما آگاهی نویسنده مثل حلقهای است که شعاعش با معرفت به پدیدارها و مفاهیم زیاد یا حتی کم میشود، طبیعت، جامعه، تقدیر، مبدا خلقت، غایت زندگی… اما اینها او را خلاق نخواهند کرد. شاید اطلاعات تخصصی نوشتن را ارتقا دهد، اما اینها به معنی خلاق شدنش نیست. آگاهی، مرحلهی بعد از گذر داستان از صافی تخیل نویسنده و ابزاری است برای بازسازی و ویرایش جهان قصه در قالب واژگان. اما خلاقیت به مثابه یک سامانه مکاشفهای، نوعی ارتباط کیهانی است.
نویسنده ثبت کنندهای خودکار یا گزارش نگاری بیاحساس نیست که فقط مشاهدات بیرونی را مستند کند. او نه منفعل است و نه مقلد حتی گاهی در حد شالودهشکنی تمام مناسبات پدیدهها پیش میرود، به استخراج قواعد جدید میپردازد و نظام شناختی را اعمال میکند تا کتابش، سازوارهی خاص خود را پیدا کند. او بافندهای است که اگر واقعیتی مورد توجه اش قرار گیرد، تخیلش تحریک خواهد شد. آنچه در این حالت القا میشود، ایدهها و ایماژهایی منحصر به فرد است. به تأسی از این امر، چه بداند یا نداند، در لایههای متن طوری قصدهایش را چیده و کدگذاری خواهد کرد که حاوی معنایی عمیق باشند. این را خلاقیت نویسنده میسازد که بعدتر با روند آگاهانه نگارش، وجوهی واقعگرایانه میگیرد.
خلاقیت، آموزش دادنی نیست و قابلیت روشمندسازی ندارد اما میتواند به طور شهودی، از کانالی خاص و درونی دریافت و کشف شود. این حس ناب، مفهومی چند رگه وگسترده است مثل نردبانی که اگر روی یک پلهی آن قرار گرفتی، نمیدانی پلهی بعدی اصلاً وجود دارد یا نه. شکل دستیابیاش هر زمان عوض میشود یا با گسست و پیوستی مقطعی بروز میکند اما در هر صورت توان روحی خاصی میبخشد که از هیچ طریق دیگری قابل دستیابی نیست.
با فرایند خواندن قصه، غیر از آگاه شدن، نوعی ارتباط اختصاصی بین نویسنده و خواننده با دو دیدگاه متفاوت، برقرار میشود. قفلها و فیلتر فکری خواننده شکسته خواهد شد تا تصاویر داستان برایش بازتابانده شود. این جا نوعی مشارکت درخلاقیت صورت میگیرد، دیدن عینیتهای ذهنی دیگر در ذهن خود و سهیم شدن درکلیتی غیر شخصی. کتاب به خواننده امکان خلق کردن را میدهد که در حالت عادی شاید ممکن نبوده باشد هرچند نمیتوان با قطعیت برآورد کرد چند درصد از این کارآیی در نهایت بروز خواهد یافت. در بازی متن، تحلیل نشانهها، تجربه هیجانات متصل به هر واقعه، کشف قصد نویسنده از منظر شخصیتها… خواننده چه تخیل داشته یا نداشته باشد، از خلاقیت مولف بهره خواهد برد. سیستم ذهنیاش با نویسنده تطبیق خواهد یافت و حتی رو به احتمالات تصور ناپذیرتر دیگری هم خواهد رفت. چه بسا بتواند مجموعه کدهایی که توسط او تولید شده را رمزگشایی و بعد روایت خاص خود را از کتاب پی ریزی کند.
اما اصل موضوع این است که در روند خلاقه ذهن خواننده، تصاویر به مثابه مادهای خام برای ساخته شدن داستانی دیگراند. مضمون اصلی کتاب، به دور ازجزم اندیشی، یکی از بیشمار بیانهای ممکن توسط مولف است. متن، معنای ثابتی ندارد شاید برخی هم پوشانیهای دریافتی بین مخاطبین وجود داشته باشد اما درک عامل شناسا و نظام تفسیریاش، اختصاصی اوست و نمیتواند شبیه دیگری باشد. مسیر یکسان فهم وجود ندارد. خواننده معنایی خاص را در داستان با پیش فرضها و قیاسهایش دریافت میکند که نمیتوان برآورد کرد حتماً همین مورد نظر نویسنده بوده. شاید در یکی از مضامین روایت گیر بیفتد و امکان فهم و شناخت دیگر قسمتها از دست برود ولی به هر حال نوع ادراکش از هستی در داستان نویسنده بارگزاری میشود که شاید حتی مخالف منظور راوی باشد. این نه تنها فرایند فهم یک اثر، بلکه خالق ثانویه شدن هم است. نوعی دریافت حصولی که خواننده با کتاب به عنوان واسطه کاری ندارد، بلکه با اوصافی که از آن شناخته، تعبیر به دانستنی دیگر میکند. حتی میتواند تصاویر را گزینش و دوباره به هم بچسباند، موضوعات را به نوعی دستکاری و گزارههایی که همیشه معنی واحدی را متبادر نمیکنند، جرح و تعدیل و دوباره بازسازی کند. او میتواند با تجسم خاصش، داستان دیگری را خلق کند که گاهی حتی به بهای دگرگونی قصهی اولیه تمام میشود. این اتفاقی است که در سینما نمیافتد چون تصاویر ساخته شده روئیت میشوند که با سازههای ذهنی هر فرد متفاوتاند. همان طور که بر اساس برخی نظریات، هر یک تفسیر شخصی خود را از واقعیت بیرونی داریم وآن را تا حدی تغییر میدهیم بیآنکه بدانیم و طوری دنیا را میبینیم که دیگری نمیتواند ببیند. تنها تفاوت در این است که کتاب متشکل از کلماتی منجمد در سطور است نه چون واقعیت سیال بیرونی که همیشه لحظهای را به خاطر میآوریم که گذشته. برخی جهان را متشکل از صورتهای وهمی میدانند و این یعنی عدم قطعیت و جلوی دانستهها علامت سؤال گذاشتن. ما هم دنیا را با شیوهی خود هر لحظه مینویسیم و این بیشباهت به داستان سازی یک خواننده نیست.
چندگانگی فرهنگی شکلی از سیاست هویت است اما تاکید آن بیشتر بر «سیاست تفاوت» است.
چگونه خواننده و نویسنده میتوانند در آفرینش مشارکت داشته باشند؟
در حاشیه نقدها و انتقادها به روشنفکران و روشنفکری در ایران
جمعیت بشری از دو مرض مزمن و از دو آفت جانگداز متألم است. این دو مایه تیرهبختی چیست؟ نادانی و فساد اخلاق.
دو سخنرانی از فوکو