ایران کتاب: «تنسی ویلیامز» به شکل گسترده یکی از برجستهترین نمایشنامهنویسان در تاریخ ادبیات آمریکا در نظر گرفته میشود. او از اواسط دههی ۱۹۴۰ تا اوایل دههی ۱۹۶۰ چندین اثر تأثیرگذار را خلق کرد که جوایز ادبی متعددی را برای او به همراه آوردند—آثاری همچون «باغ وحش شیشه ای»، «اتوبوسی به نام هوس»، و «گربه روی شیروانی داغ». این نمایشنامهها که شخصیتهایی سرسخت و مضامینی غمانگیز را در خود جای دادهاند، زبانی شاعرانه را با رویدادهای دراماتیکِ جذاب ترکیب میکنند و اکنون آثاری کلاسیک در ادبیات آمریکا قلمداد میشوند.
«تنسی ویلیامز» با نام واقعی «تامس لِنیِر ویلیامز» در سال ۱۹۱۱ و در «میسیسیپی» به دنیا آمد. او که در کودکی با نام «تام» شناخته میشد، دومین در میان سه فرزندِ «کورنلیوس کافین ویلیامز»، فروشندهای سیار و علاقهمند به الکل و بازیهای شبانه، و «ادوینا دِیکین ویلیامز»، زنی سختگیر و منضبط، بود. «کورنلیوس» در سال ۱۹۱۸ به عنوان مدیرِ کارخانهای در شهر «سنت لوییس» در ایالت «میزوری» انتخاب شد و «تام» به همراه خانوادهاش به این منطقه نقل مکان کرد.
«کورنلیوس» و «ادوینا» به شکل پیوسته با هم دعوا میکردند. «کورنلیوس» احساس میکرد خانوادهاش به باری بر دوش او تبدیل شده است، اما «ادوینا» که وابستگی شدید و وسواسگونهای به فرزندان داشت، آنها را غرق در توجه میکرد. شرایط زمانی بدتر شد که «تام» به گونهای حاد از بیماری «دیفتری» مبتلا شد، دو سال را در این شرایط سخت گذراند و هراسی همیشگی از خفگی در او به وجود آمد. «تام» رابطهای صمیمی با خواهر بزرگترش «رُز» داشت. زندگی خانوادگیِ نهچندان آرام آنها، خاستگاه مشکلات عاطفی و روانی بود که زندگی هر دوی آنها را در بزرگسالی تحت تأثیر قرار داد—و همینطور خاستگاه تعداد زیادی از کاراکترها و تمهایی که «تنسی ویلیامز» در نمایشنامههایش خلق کرد.
«تام» که کودکی ریزنقش و خجالتی بود، در نخستین سال حضور در مدرسهی ابتدایی، با آزار و اذیتهای زیادی مواجه شد. این آزار و اذیتها آنقدر زیاد بود که پدر و مادرش او را نزد پدربزرگ و مادربزرگش فرستادند و «تام» به مدت یک سال همراه با آنها در «میسیسیپی» زندگی کرد. پس از بازگشت «تام»، مادرش برای او یک ماشین تحریر خرید و «تام» نوشتن را شروع کرد. اولین مقالهی او با نام «در انزوا» در سال ۱۹۲۴ در روزنامهی دبیرستان به انتشار رسید.
در طول ماههای بعد، نوشتههای «تام» بیشتر و بیشتر مورد توجه قرار گرفت. او دو مقاله در مجلات سراسری منتشر کرد و یک مجموعه داستان برای ژورنال دبیرستان نوشت که آنقدر محبوب شد که از او درخواست کردند حتی پس از دانشآموختگی نیز به نوشتنِ این داستانها ادامه دهد. «ویلیامز» در سال ۱۹۲۹ در دپارتمانِ روزنامهنگاری در دانشگاه «میزوری» ثبتنام کرد. اولین نمایشنامهی شناخته شده از او، با نام «آن کلمه، زیبایی است»، در رقابت سالانهی هنرهای دراماتیک در دانشگاه «میزوری» مورد تحسین قرار گرفت.
پشت آنها پنجرههای پوشیده با کرکره هستند و بالای سرشان چراغی با همان سبک با زنجیری از جنس برنج. پنجرهها قدی هستند و به بیرون، به سمت یک گالری باز میشوند. یک چارچوبِ در نیز دیده میشود که زیاد به کار خواهد آمد و به یک راهرو باز میشود. وجود دیوار الزامی نیست. دو نفر روی تختخوابِ بزرگ هستند، زنی در خواب و مرد جوانی که بیدار نشسته است و از پیژامهی سفید ابریشمی، فقط شلوارش را به پا دارد. صورتِ زنِ خوابیده، با چشمبندی ساتن و مشکی پوشیده شده که محافظی است در برابر روشناییِ صبح. او نفس میکشد، پرتلاطم روی تخت، گویی که در چنگ یک کابوس است. مرد جوان اولین سیگار امروز را روشن میکند.—از کتاب «پرنده شیرین جوانی» اثر «تنسی ویلیامز»
پدر «تام» در سال ۱۹۳۲ او را مجبور کرد که دانشگاه را ترک کند و کاری در شهر «سنت لوییس» بیابد. «تام» اما به نوشتن ادامه داد و یک نمایشنامهی کمدی را با گروهی کوچک و محلی در شهر «ممفیسِ» ایالت «تنسی» روی صحنه برد. در سال ۱۹۳۷ دو نمایشنامهی او، «شمعهایی تا خورشید» و «فراریها»، در شهر «سنت لوییس» به اجرا درآمد. مدتی بعد در همان سال، خواهرش، «رُز»، دچار فروپاشی روانی شد و هیچگاه به شکل کامل بهبود نیافت. «ویلیامز» سپس در دانشگاه «آیووا» حضور یافت، در دپارتمان هنرهای نمایشی کار کرد و در سال ۱۹۳۸ فارغالتحصیل شد.
«ویلیامز» پس از دانشآموختگی، چند نمایشنامه را برای شرکت در رقابتی ادبی به نیویورک فرستاد. از آنجایی که محدودیت سنی برای شرکت در این رقابت ۲۵ سال بود، او تاریخ تولد خود را از ۱۹۱۱ به ۱۹۱۴ و نامش را نیز به «تنسی ویلیامز» تغییر داد. «ویلیامز» جایزهی صد دلاریِ این رقابت را از آن خود کرد و از آن به بعد، به صورت حرفهای با نام «تنسی ویلیامز» شناخته شد.
در این دوره، تمام تلاشهای او در روابط عاشقانهاش، به شکلی غمانگیز به پایان رسیده بود. ناراحتی، تنهایی، و جستوجو برای عشق، همگی به تمهایی اصلی در نمایشنامههای او تبدیل شدند. در سال ۱۹۴۰، اولین نمایشنامهی «ویلیامز» که به صورت حرفهای تهیه و اجرا میشد، با نام «نبرد فرشتگان»، به شکست انجامید. «ویلیامز» که پول چندانی برایش نمانده بود و بدهیهای متعددی داشت، به شکل پیوسته به سفر میرفت و در این سفرها، چندین شغل داشت و مخارجش را با حمایت اعضای خانواده و نیکوکاران تأمین میکرد.
اثر موفق و جریانساز «ویلیام»، نمایشنامهی «باغ وحش شیشهای»، پر بود از شخصیتهایی که بر اساس خانوادهی خودش شکل گرفته بودند. این نمایشنامه در سال ۱۹۴۴ در «شیکاگو» با بازخوردهایی فوقالعاده مثبت به اجرا درآمد، یک سال بعد در «برادوِی» روی صحنه رفت و در آنجا نیز موفقیتی کمنظیر را تجربه کرد.
«باغ وحش شیشهای»، جایزه «نمایشنامهی حلقهی منتقدین نیویورک» را در سال ۱۹۴۵ به دست آورد و اولین اثر در مجموعهای از نمایشنامههای موفق و پیاپیِ «ویلیامز» بود. «اتوبوسی به نام هوس» نیز همان جایزه را به همراه «پولیتزر نمایشنامه» در سال ۱۹۴۸ از آن خود کرد. «خال گل سرخ» در سال ۱۹۵۱ برندهی جایزهی «Tony» شد و «گربه روی شیروانی داغ» نیز کسب افتخارات نمایشنامهی «اتوبوسی به نام هوس» را تکرار کرد. آخرین موفقیت بزرگ «ویلیامز» در «برادوِی»، نمایشنامهی «شب ایگوانا»، در سال ۱۹۶۱ روی صحنه رفت و باز هم جایزه «نمایشنامهی حلقهی منتقدین نیویورک» را برای او به ارمغان آورد.
دوست قدیمی «ویلیامز»، «فرانک مرلو» در سال ۱۹۶۳ به خاطر ابتلا به سرطان ریه جانش را از دست داد. «ویلیامز» پس از این اتفاق، دچار افسردگی شدیدی شد که با سوءمصرف مخدر و الکل، فقط وضعیت بدتری پیدا کرد. مسیر حرفهای او در نویسندگی رو به افول گذاشت و هیچگاه مثل سابق نشد. «ویلیامز» در سال ۱۹۶۹ یک فروپاشی روانی را تجربه کرد و در کلینیک روانپزشکی در شهر «سنت لوییس» بستری شد. اگرچه او اندکی بهبود یافت اما تا آخر عمر با سوءمصرف مواد مخدر درگیری داشت. در روز ۲۴ فوریه سال ۱۹۸۳، هراس «ویلیامز» از خفگی که از دوران کودکی با او همراه شده بود، به واقعیتی تراژیک تبدیل شد. او پس از مصرف مخدر و الکل، به شکل تصادفی یک شیء کوچک را بلعید که راه تنفسش را مسدود کرد و جانش را گرفت.
چون من شاعرم و به نماد علاقه دارم، از این شخصیت هم به عنوان نماد استفاده میکنم. اون نماد چیزیه که خیلی دیر خودش رو نشون می ده و ما در انتظارش زندگی میکنیم. یه شخصیت پنجم هم تو این نمایش هست که فقط توی این عکس بزرگ روی دیوار دیده می شه. اون بابامونه که خیلی وقت پیش ما رو ترک کرد. تلفنچیای بود که عاشق دوردستها شد؛ بی خیال کارش شد و از این شهر فرار کرد…. آخرین خبری که ازش رسید، کارت پستالی بود که از «مازاتلان» توی ساحل اقیانوس آرام برامون فرستاده بود. روی کارت فقط دو کلمه نوشته شده بود: «سلام! خداحافظ!»—از کتاب «باغ وحش شیشهای» اثر «تنسی ویلیامز»
نمایشنامههای «تنسی ویلیامز»، تئاتر آمریکا را برای همیشه تغییر داد. بسیاری از آثار او به شکلی موفقیتآمیز به فیلمهای سینمایی و برنامههای تلویزیونی مختلف تبدیل شدهاند و برخی همچنان در نقاط مختلف آمریکا و جهان به شکل پیوسته روی صحنه میروند.
دربارهی روابط عاطفی و فکری جلال آل احمد و سیمین دانشور به مناسبت سالگرد ازدواجشان
سالروز درگذشت محمدتقی بهار؛ شاعر، ادیب، روزنامهنگار و سیاستمدار
عرض ارادتی به روح مینوی دکتر محسن جهانگیری، استاد فقید فلسفه دانشگاه تهران
سعدی، آزادی واقعی را برآمده از مهرورزی انسانی میشناسد و ازهمینروست که انسان بیتفاوت نسبت به رنج دیگران یا آدم بیعشق را از جرگهی انسانیت خارج میداند.
چرا اینفلوئنسرها به کارهای عجیب رو آوردهاند؟