هممیهن: همین چند روز پیش بود که بالاخره با یکی از غمانگیزترین لحظههای زندگی آدمی مواجه شدم و مادرم را از دست دادم. قصد ندارم اینجا و در این ستون از آلام شخصیام بگویم و وقت گرانبهای شما و البته فضای ستون ارزشمند روزنامه را هدر کنم. عرضم چیز دیگری است. چیزی که فکر میکنم، باید بهیاد بسپاریم. این روزها، گویی جهان در کش و قوس است. چیزی در هوا میچرخد، شوق شنیدن خبرهای خوب و امیدبخش به نهایت رسیده و از آنسو اضطراب رسیدن اخبار ناگوار هم به حداعلای درجه است. این همان چیزی است که به آن «اضطراب موقعیتی» یا «اضطراب پیشبینی» هم میگویند. ایرانی و غیرایرانی هم ندارد. با خیلیها که حرف میزنم همین احساس و احوال را دارند.
عرض میکردم که چند روز پیش مادرم را در معنای ظاهری از دست دادم. یعنی دیگر جسمیت او در بین ما نیست، اما حضورش، تاثیری که بر زندگی من گذاشته و این معنی که اصلاً و اساساً وجود و زندگیام مرهون و مدیونِ بودن، رنج دیدن و صدمه کشیدن اوست، نامیراست و از بین رفتنی نیست. چنانکه هویت من هم بستگی تام و تمامی به «مادر» دارد، مثل همه ابناء بشر از روز ازل تا ابد. برای مادرم، «سفره» واجد معنایی خاص بود.
دور این سفره نشستن و البته تدارک این سفره را دیدن، معنای عینی «خانواده» بود. قرار نبود حتماً سفرهای پرتکلف بیاندازیم، هرچه بود کفایت میکرد. اما اینکه سفرهای باشد و دورش بنشینیم و خودش با مهر تمام آن را برقرار کند، اهمیتی فراتر از غذا خوردن داشت. اگرچه امروز این معنا از دست رفته، اما آن لحظه دور هم نشستن، سفره را برقرار کردن و لقمه برداشتن و گفتن و شنیدن، بخش مهمی از «انسان» بودن را با خود داشت. به ما یادآوری میکرد که آدمیم، خویشیم، مهری در هوا به جریان میافتاد و جاذبهای جادویی ما را به هم متصل میکرد.
میهن، مادر و سفره، برای من رابطهای ناگسستنی با هم دارند. ایران، مادری است که هویت ما تمام و کمال پیوسته اوست. هیچکدام از ما نمیتوانیم خود را از این ماهیت جدا کنیم. آنها که تابعیت کشوری دیگر را پذیرفتهاند، بازهم محل تولدشان ایران است و این را در اوراق هویتیشان هم ثبت کردهاند. حتی نسلهای بعدیشان هم که احتمالاً در ایران به دنیا نیامدهاند، عقلرس که میشوند به دنبال این هویت و این جذبه خونی، فرهنگی و تاریخی میروند. در این سالهای عمرم آنقدر از این دست نمونهها سراغ دارم و دیدهام که از شمار بیرون است.
ایران مادر همه ماست، شاید تکرار این جمله بچهگانه و مضحک جلوه کند. شاید اهمیت آن را از یاد برده باشیم و شاید مشقات روزگار و مضایقی که همه ما از صبح تا شام با آن درگیر هستیم، مادرانگی ایران را برایمان دردناک و کمرنگ کرده باشد. اما از یاد نباید برد که همه ما در دامان این پیر مهربان چندین هزارساله پرورش پیدا کردهایم. در این سامان زبان فارسی و فرهنگ و زبانهای اقوام ایرانی پاگرفته و چون میراثی باارزش به ما رسیدهاند. از طبیعت و داراییهای مادی و معنوی این مادر مهربان نمیگویم که خود بهتر میدانید.
البته که این مادر، فرزندان ناخلفی هم داشته که ثروتهایش را به یغما برده و جیب و سفره برادران و خواهران خود را تهیتر و تهیتر کردهاند، اما آنها که با هم مهربان بوده و هستند، مردم عادی، مردمی که امروز در رنج و مشقت و زیر فشار گرفتاریهای مالی کمر خم کردهاند، یعنی بیشتر ما، نشاید که حرمت سفره و مادر میهن را فروگذاریم و مهرش را از یاد ببریم. ما خویشیم، بسته یکدیگریم، ایران خانه ماست.
هرجای دنیا که باشیم تنها خاکی که به آن تعلق داریم و آن خاک هم به ما تعلق دارد، ایران است. ایران با همه خوبیها و مهربانیهایش، با تمام مضایق و دردهایش، خانه است، خانه ماست. ما نباید که دست از آن بکشیم، هیچکس و هیچ گروه، حزب و دستهای نه میتوانند و نه اجازه دارند که درباره رابطه ما با مادرمان ایران، برای ما تصمیم بگیرند. نمیدانم که عرضم را واضح بیان کردم یا نه؟ آنچه ناگسستنی و غیر قابل گذشتن است، ایران و خویشی ما با یکدیگر است.
راه بیونگ از متالوژی تا فلسفه
تاملی بر نقش قدرت سیاسی در شکل گیری فرهنگ جوامع
زندگی مسابقه نیست و ما نمیتوانیم همه چیز را تجربه کنیم. امکانات و استعدادهای ما به هر حال محدود هستند.
میهن، مادر و سفره، برای من رابطهای ناگسستنی با هم دارند. ایران، مادری است که هویت ما تمام و کمال پیوسته اوست. هیچکدام از ما نمیتوانیم خود را از این ماهیت جدا کنیم.
اگر امروز نام امیرارسلان را میشنویم و حتی شخصیتهایی مانند مادر فولادزره در ضربالمثلهایمان جا دارند، این میراث را مدیون هوش، ذوق و تلاش زنی هستیم که نشان داد تاریخ فقط در کتابهای بزرگ نوشته نمیشود.