آرمان ملی: متاورس، جهان ناشناختهای را پیش روی انسان قرار خواهد داد که در آن میتوان حضور در مکان و زمانهای مختلف را تجربه کرد.
دستیافتن به چنین امکانی، چهبسا در فلسفه زندگی تغییراتی را ایجاد کند اما مشخصاً تاثیر آن بر گرایشهای خلاقانه زبانی و ادبی چه خواهد بود؟ تصورش هم سخت است که مولف به جای خلق یک شعر یا یک داستان (یا حتی یک فیلم)، مخاطب را با بهرهگیری از ابزار متاورس، رسماً در خود «موقعیت» قرار دهد! طوری که امکان دیدن، شنیدن و حتی لمسکردن را برایش مهیا سازد و با پررنگ کردن نقش مخاطب در متن، روایتهای متکثری را پیش روی مخاطبان قرار دهد. در اینصورت، آیا این «غوطهوری در فراواقعیت» به نفع زبان تمام خواهد شد، یا به تسری «سکوت» میانجامد؟ اینها سوالهاییست که مزدک پنجرهای، شاعر، نویسنده و منتقد ادبی در کتاب «ادبیات در وضعیت متاورس» درصدد پاسخدادن به آنها برآمده است. با این مصاحبه، همراه شوید.
فکر کردن به جهان متاورس و آیندهای که «مارک زاکربرگ» از گسترش آن وعده داده، تصورات شیرین، تخیلات پیچیده و حتی ترسناکی را برای انسان رقم میزند. فکر میکنم «ادبیات در وضعیت متاورس» هم بیتاثیر از این تصورات و تخیلات شکل نگرفته باشد. چه شد که تصمیم به نوشتن این کتاب گرفتید؟ شرح مختصری هم از مباحث و بخشبندیهای آن بگویید.
همهچیز با شرکت در یک مسابقه مجازی بوکس، تجربه حضور در سینمای هفتبعدی و بازی با چشمبند الکترونیکی در چند سال اخیر، شروع شد. هیچوقت فکر نمیکردم با مفهوم «متاورس» آشنا شوم و همان تجربیات گذشته موجب شکلگیری پرسشهایی در ذهن من شد که نهایتاً این پرسشها سبب نگارش این کتاب شدند. در واقع، در این کتاب تلاش کردهام به سوالات ذهنی خودم پاسخ بدهم. بعد از نوشتن کتاب «جریانشناسی شعر دیداری- شنیداری»، رفتارهای بیناژانری در عالم هنر برایم دغدغه شده بود. صفحات مجازی و اخباری که از پیشرفت تکنولوژی، بهویژه فعالیتهای علمی و پژوهشی شرکت تسلا و مجموعه ایلان ماسک در زمینه هوش مصنوعی و رباتها، همچنین برنامههای زاکربرگ، منتشر میشدند، بر دامنه تحقیقاتم میافزودند. بنابراین، در حین رانندگی به دفتر یا دادگاه، هنگام ورزش و در فرصتهای دیگر، پرسشها و فرضیههایم را یادداشت میکردم و به دنبال پاسخ آنها بودم. هرچه جلوتر میرفتم، به معلوماتم افزوده میشد و اهمیت این موضوع برایم جذابتر و جدیتر میشد. در ابتدا تصمیم داشتم فقط یک مقاله بنویسم، اما چندین مقاله و یادداشت درباره هوش مصنوعی، رباتها و تأثیر آنها بر شعر و ادبیات نوشتم که در روزنامههایی چون آرمان، شرق و اعتماد منتشر شدند. این کتاب که به همت انتشارات دوات معاصر منتشر شده، دارای دو بخش است. در بخش اول، سعی کردهام از منظر فلسفی به مقوله متاورس و رابطه آن با ادبیات بپردازم. در این بخش موضوعاتی چون کارکرد زبان، واقعیت، مرگ تخیل، روایت، معنا، متن، مخاطب، مولف، هنر تعاملی، بدن مجازی، کارناوال و چندصدایی، سکونت و تئوری حرکت در ذهن بیننده بررسی شدهاند. در بخش دوم کتاب، مخاطبان با مقالههایی درباره تجربه سرایش شعر با هوش مصنوعی، بحران هوش مصنوعی و ادبیات، شعر چندبُعدی، تعامل در شعر، پروژه تیملَب (Team Lab)، و مقالهای مفصل و انتقادی درباره وضعیت شعر معاصر با عنوان *«صدای پای دگرگونی در شعر معاصر» آشنا خواهند شد.
تأثیرگذاری تکنولوژی بر زبان و آفتهای آن – آنطور که هایدگر هشدار داده و به ساده، خالی و برهنه شدن بیان میانجامد- یکی از محوریترین مباحث در بخشهای ابتدایی کتاب است. ممکن است توضیح دهید که وضعیت فراجهان یا متاورس، چرا و چگونه ممکن است انسان را به سمت چنین ورطه زبانیای سوق دهد؟
هایدگر و برخی دیگر از فلاسفه نسبت به گسترش تکنولوژی و وابستگی انسان به آن، و تأثیرات عمیق آن بر زندگی انسانی، نگرانیهایی دارند. از دیدگاه هایدگر، زبان صرفاً ابزاری برای ارتباط نیست؛ او معتقد است: «زبان خادم انسان نیست، بلکه این انسان است که باید خادم زبان باشد.» او خوشبین نیست که زبان بتواند بهراحتی از سیطره تکنولوژی رها شود، اما در عین حال بهکلی ناامید هم نیست. بهنظر او، برای نجات زبان از این وضعیت، انسان باید نسبت خود با زبان را از نسبت تکنولوژیکی خارج کند و به زبانی طبیعی بازگردد. بنابراین، اگر زبان در جهان تکنولوژی صرفاً به ابزار تبدیل شود، کارکرد تفکرساز آن تحت تأثیر قرار خواهد گرفت و به حاشیه رانده خواهد شد. او هشدار میدهد که اگر این اتفاق رخ دهد، تکنولوژی نهتنها بر زندگی روزمره انسان، بلکه بر بنیانهای وجودی آن نیز سایه خواهد انداخت. در جهان متاورس، آنچه اتفاق میافتد پدیدهای است که میتوان آن را «غوطهوری در فراواقعیت» نامید. یکی از نگرانیهای اساسی این است که انسان ارتباط کلامی خود را با دیگر انسانها از دست بدهد. زبانِ متاورس، زبان تصویر، نمایش و بُعد است. این زبان جدید ممکن است انسان را به سکوتی ناخواسته یا تحمیلی وادارد. ناشناختگی متاورس در مراحل اولیه ممکن است چنین وضعیتی را تشدید کند. با این حال، پرسش مهم این است که آیا پس از دورهی نخستین، سکوت همچنان بر انسان حاکم خواهد بود؟ آیا انسان پس از غرق شدن در تماشا و تجربههای حسی، دوباره به زبان بازخواهد گشت؟ این بازگشت به زبان ممکن است نه بهمعنای سخن گفتن، بلکه بهمعنای سفری درونی به هستی خود باشد؛ سفری که شامل مراقبه، بازاندیشی و بازخواست خود است و در نهایت به نوعی سلوک منتهی میشود. در این سلوک، انسان میتواند از سکوتی تحمیلی یا انتخابشده به کشف جوهر و ذات خویش برسد. هایدگر تأکید دارد که زبان برای انسان صرفاً ابزار ارتباط نیست؛ بلکه وسیلهای برای تولید اندیشه است. در جهان مدرن، این اندیشه همواره انسان را بهعنوان موضوع خود در نظر میگیرد. به تعبیر او: «زبان، نزدیکترین همسایهی بودن انسان است.» این دیدگاه نشان میدهد که رابطهی انسان و زبان در عصر متاورس همچنان میتواند به منبعی برای تأمل و بازاندیشی در خود و هستی تبدیل شود، حتی اگر زبان بهظاهر به حاشیه رانده شود یا کارکردش تغییر یابد.
در توضیح تاثیراتی که متاورس بر روایت خواهد گذاشت، از تسری «سکوت» و جایگزین شدن «نشان دادن» بهجای بیان کردن و روایت نوشتهاید.
به گمانم در متاورس، کمتر از کلمات استفاده خواهد شد. این تغییر میتواند ناشی از ماهیت بیناژانری هنر در جهان متاورس باشد. هنری که در آن، روایت صرفاً بر دوش مولف نیست و یک وضعیت تعاملی بر آن حاکم است. مهمترین دریافتی که از روایت و ماهیت آن وجود دارد این است که روایت صرفاً معطوف به نوشتار و کلام نیست؛ روایت میتواند در تصویر و هر گرایش تصویری- نمایشی حضور داشته باشد. بر این اساس، مفهوم و کارکرد هر روایت بهنوعی «ایجاد موقعیت یا یک وضعیت» است. به تعبیری، هر روایت، یک موقعیت تلقی میشود. از این منظر، تکنولوژی را میتوان ابرروایتی دانست که درون خود روایتهای بیشماری را جای داده است. در واقع، با ورود به عرصهی متاورس، داستان دیگری آغاز میشود که درون خود عاملی برای داستانهای جدید خواهد بود؛ با این توضیح که راوی در جهان متاورس دست به تعریف نمیزند، بلکه مخاطب را در موقعیت تصویری برگرفته از جهان عینی قرار میدهد. یعنی آنچه قرار است توسط نوشتار تعریف شود، در متاورس با زبان تصویر دیده میشود.
تصویری که از مولف و مخاطب در فراجهان دارید، دقیقاً چیست؟
مخاطب در تعریف سنتی، فردی است که شنونده گزاره، خبر یا محتوایی است، اما از عصر مدرن به بعد، در عرصه هنر و ادبیات سهم بیشتری برای مخاطب قائل شدند و حضور او به متن امتداد یافت. مخاطب دریافت که میتواند نقشی فراتر از یک شنونده منفعل داشته باشد و مانند مولف، نه به شکلی که راوی تشخیص میدهد، بلکه به صورتی که خود میپسندد، سرنوشت داستان و شخصیتها را رقم بزند. این تحول، پرسشهایی اساسی را بههمراه دارد: برای نمونه، آیا شخصیتهایی که توسط مولف خلق میشوند، میتوانند در روایتهای جهان متاورس به «مرگ مولف» منجر شوند؟ اگر چنین اتفاقی رخ دهد، سرنوشت روایت چه خواهد شد؟ در جهان متاورس، روابط دال و مدلولی اثر در درون خود متن شکل میگیرد و مولف کمتر تن به روابط و قراردادهای بیرون از متن میدهد. ممکن است مولف برای ساختن متن در فضای متاورس از تجربیات دنیای غیرمجازی بهره نبرد. هرچند این فرضیه نیز جای تأمل دارد، چراکه میتوان پرسید: چگونه ممکن است متنی بدون بهرهگیری از داشتههای تجربی و زیستی آفریده شود؟ در جهان متاورس، متون ممکن است وضعیتی نوشتاری یا دیداری داشته باشند، اما آنچه اهمیت دارد، تبدیل این متون به آثاری اندیشهمحور و دارای کارکرد زیباییشناختی است که به تفکر، پرسشگری، و لذت ادبی و هنری منجر شوند. بر این اساس، میتوان چنین تفسیر کرد که مولف کسی است که بتواند مخاطب را در چنین وضعیت خلاقانهای قرار دهد؛ بهعبارتی، وضعیتی را طراحی کند که مخاطب در آن آزادی عمل و حق انتخاب داشته باشد. مولف در جهان متاورس متونی میآفریند که دارای لایههای باز و جهانهای موازی هستند؛ متونی که محدود به دیدگاه مطلق مولف نیستند و ظرفیت گسترش خلاقانه مخاطبان بعدی را افزایش میدهند. به بیانی دیگر، در جهان متاورس، هر مخاطب خود بهعنوان یک متنِ مولد عمل میکند و موقعیت زیستن خلاقانه مولف- مخاطب بعدی را فراهم میآورد. این چرخه به همین شکل ادامه پیدا میکند و حلقهی تعامل میان مولف و مخاطب را پویاتر از گذشته میسازد.
آنطور که از ایدههای اولیه توسعه متاورس برمیآید، مانعی سر راه تجربیات تازه و خلاقیت در وضعیت فراجهان وجود نخواهد داشت. با این اوصاف، زیست موازی و آزادانهتر مولف در متاورس، آیا بهغنای زبان او در خلق آثار ادبی نمیانجامد؟
بله، متاورس این امکان را به مولف میدهد که داستانها و روایتهای خود را نهتنها از طریق نوشتار و گفتار، بلکه با ترکیب عناصری همچون تصاویر سهبعدی، صدا، تعامل زنده، و حتی حسگرهای دیجیتال ارائه کند. این ویژگی باعث گسترش موقعیتهای روایی میشود و تلفیق زبان نوشتار و گفتار با سایر زبانهای هنری، به پیدایش فرمهای جدید بیانی منجر خواهد شد. مولفانی که در متاورس زندگی و خلق میکنند، میتوانند با تجربه موقعیتها و فضاهای کاملاً تخیلی، الهاماتی متفاوت و غیرقابلدستیابی در جهان واقعی به دست آورند. این تجربیات ممکن است به خلق داستانهایی منجر شوند که ریشه در جهانهایی فراتر از محدودیتهای فیزیکی ما دارند. بهعبارتی، در متاورس، بهدلیل قابلیت تعامل و تصمیمگیری کاربران در روایت، مولف میتواند روایتهایی چندشاخه یا غیرخطی خلق کند که زبان داستانگویی را پیچیدهتر و متنوعتر میکند. متاورس همچنین به مولف این فرصت را میدهد که هویتهای مختلفی را تجربه کند یا شخصیتهایی خلق کند که در دنیای واقعی امکان وجود ندارند. این بازتعریف هویت، زبان و سبک نوشتاری او را نیز غنیتر و متحول میسازد. بااینحال، این روند میتواند چالشهایی نیز به همراه داشته باشد؛ مولف ممکن است در پی ایجاد جذابیتهای بصری یا تعاملی، از جوهره زبانی اثر خود فاصله بگیرد. متاورس فضایی چندحسی ارائه میدهد که در آن مولف میتواند زبان را با تصاویر، صداها، حرکات، و تعاملات ترکیب کند. این ترکیب، زبان را از محدودیت واژگان صرف فراتر میبرد و آن را به ابزاری پویا برای بیان معانی پیچیدهتر تبدیل میکند.
در میانه کتاب، دو بحث تئوری «مرگ تخیل» را برای نخستین بار مطرح کردید، ماحصل این بحث چیست؟
نسبت و رابطه تخیل در جهان متاورس، موضوعی نوین است که چالشهای فراوانی در اذهان ایجاد خواهد کرد. واقعیت این است که جهان متاورس خود محصول تخیل است. کارکرد تخیل در این جهان بهگونهای است که انسان با استفاده از ابزارهای دیداری و شنیداری و بر اساس تخیل خود، تصاویری از دنیای ذهنیاش به دنیای متاورس منتقل میکند تا بهواقعیت ارجاع دهد. بهعبارتی، انسان سعی میکند جهان واقعی را برای مخاطب شبیهسازی کند، بهگونهای که آنچه انسان در رویا میبیند، بدل به تصاویری داستانگونه شود. ممکن است در جهان متاورس تخیل انسان به عینیت محض تبدیل شود، عینیتی که بهواقعیت خالص اشاره دارد. اما پرسش مهم در بحث «تئوری مرگ تخیل» این است که اگر انسان از تجربهی واقعی و عینی جهان محروم شود، چگونه میتواند بر اساس آرزوها و آمال خود چیزی فراتر از آن را تجسم کند؟ آیا انسان با آرزوهایش نیست که دنیا را میسازد؟ بنابراین اگر ارتباط انسان با واقعیت یا تجربههای عینی قطع شود، چگونه قادر خواهد بود در مسیر آرزوهایش تخیل کند؟ در جهان متاورس، بهواسطه تسلط تصاویر و ابزارهای دیداری و شنیداری، و فضای القا شده، ممکن است شاهد گسترش و بسط تخیل نباشیم. من معتقدم که اگر جهان متاورس ارتباط انسان را با جهان حقیقی قطع کند و انسان تماماً در دنیایی پر از عینیت و آرمانشهر زندگی کند، عمل تخیل کردن مسدود خواهد شد. زیرا انسان بهخاطر آرزوهایش دست به تخیل میزند و اگر مسیر تخیل مسدود شود، شاهد مرگ تخیل خواهیم بود.
قسمت دوم از کتاب؛ یعنی «صدای پای دگرگونی در شعر معاصر» بیشتر به پیشرفتهایی که هوش مصنوعی به آن دستیافته پرداختهاید که دستکم از متاورس، بیشتر عینیت یافته است. به نظر میرسد این بخش قابلیت پرداختهای عمیقتر و مفصلتری را داشت، اما اجازه بدهید سوال محوری در کتاب شما را بهعنوان سوال آخر، اینجا مطرح کنم: آیا ربات (هوش مصنوعی) میتواند – آن چنان که حافظ و سعدی و… – شعر بسراید؟
خیر، اما هوش مصنوعی میتواند با تحلیل گسترده آثار شاعران کلاسیک، وزن، قافیه و حتی مضامین رایج را شناسایی کرده و شعری تولید کند که از نظر ساختار شبیه آثار آنها باشد. بهعنوان مثال، الگوریتمهای مدرن میتوانند غزلهایی با وزن و قافیه حافظ تولید کنند. حتی هوش مصنوعی این قابلیت را دارد که شعرهایی به زبانهای بومی و محلی بسراید، هرچند ممکن است کیفیت آن مطلوب نباشد، اما این عدم کیفیت میتواند موقتی باشد و هوش مصنوعی ممکن است بهقدری پیشرفت کند که از نظر سبکشناسی تشخیص آنکه این شعر را حافظ گفته یا هوش مصنوعی، غیرممکن شود. به همین دلیل، در همین کتاب، نمونههایی از شعرهایی که هوش مصنوعی نوشته است را ارائه کردهام که از نظر ساختار، استفاده از استعاره و آرایههای ادبی، کیفیت قابل توجهی دارند.
بنابراین، ظهور مدلهای پیشرفته هوش مصنوعی و الگوریتمهای دیگر که قادر به تولید متن و شعر بهطور خودکار هستند، پرسشهای جدیدی را در مورد تعریف «شاعر» و «شعر» در عصر دیجیتال مطرح میکند. آیا شعر تولید شده توسط هوش مصنوعی میتواند بهاندازه شعری که توسط انسان نوشته شده، ارزش هنری داشته باشد؟ و اگر این شعرها قادر به تقلید احساسات و ساختارهای انسانی باشند، آیا باید جایگاه شاعر و شعر را مورد شک و تردید قرار داد؟ به نظر میرسد که با ظهور هوش مصنوعی در سالهای آتی، برای شاعران انسان، رقیبهای متکثری به وجود خواهد آمد که عنوان شاعر را از انسان خواهد گرفت و آن را به الگوریتمها تعمیم خواهد داد. بنابراین این سؤال پیش میآید که آیا خود فرایند تولید شعر (فارغ از اینکه توسط انسان یا ماشین انجام میشود) اهمیتی دارد؟ در این صورت، اگر شعر قادر به برانگیختن اندیشه، احساس و تأثیر بر مخاطب باشد، ممکن است اصالت اثر بیشتر به تجربهای که ایجاد میکند بستگی داشته باشد تا به منشأ مولد آن. اگر بنا باشد بهخاطر ساختار مقلدگونهی هوش مصنوعی که میتواند شعری بر مبنای کیفیت انسانی بسراید، معیار سنجش را از بعد ساختارهای زیباییشناسی و ریتوریک شعر کنار بگذاریم، آنچه برای سنجش باقی میماند این است که آیا شعر توانسته موقعیتی ایجاد کند که ما را به تفکر وادارد. در این فرآیند، به نظر میرسد دیگر مهم نیست که چه کسی شعر را گفته، بلکه تنها اینکه چه گفته شده است، اهمیت دارد. بنابراین مجدداً به بحثهای هایدگر و رویکرد او به زبان بازمیگردم. هایدگر بر این باور بود که زبان صرفاً ابزاری برای انتقال معنا یا وسیلهای برای ارتباط نیست؛ بلکه زبان همان چیزی است که هستی را آشکار میکند. او میگفت که زبان خانهی وجود است و ما در آن زندگی میکنیم، نه اینکه فقط از آن استفاده کنیم. با این نگاه، شعر شکلی اصیل از زبان است، زیرا از عمیقترین لایههای وجود پرده برمیدارد و ما را به تأمل و اندیشیدن درباره هستی سوق میدهد. اگر شعر، چه از سوی انسان و چه از سوی هوش مصنوعی، قادر به ایجاد اندیشه و واداشتن مخاطب به تفسیر، تأمل یا پرسشی بنیادین در مورد هستی و جایگاه خود در جهان باشد، از منظر هایدگر، شاید بتوان گفت که آن شعر دارای ارزش است، اما این ارزش ذاتاً مستقل از خالق آن شعر نیست. در اینجا دو بحث مهم مطرح است: اگر شعری که توسط هوش مصنوعی خلق شده، در ذهن انسان پرسشهای بنیادین ایجاد کند یا به او امکان تجربهای تازه از هستی بدهد، میتوان گفت که آن شعر از منظر مخاطب دارای ارزشی والا است؛ زیرا توانسته زبان را به زعم هایدگر، نه بهعنوان ابزار، بلکه بهعنوان آفرینش معنا بهکار گیرد، اما اگر به خالق شعر نگاه کنیم، هوش مصنوعی فاقد زیستجهان (Lebenswelt) از منظر «هوسرلی» آن است. هوش مصنوعی بهعنوان ابزار، نه تجربهای از هستی دارد، نه آگاهی از مرگ، عشق یا زمان. شعرهایی که میسازد مبتنی بر الگوها، تقلیدها و بازترکیبهای زبان انسانی است، نه تجربه و تأمل در هستی. بنابراین، از منظر «اصالت»، شعری که هوش مصنوعی مینویسد نمیتواند همان عمق و حقیقتی را داشته باشد که از شعر انسانی برمیآید.
در لفاف یک داستان ترسناک نویسنده میتواند بیعدالتی در جهان را مقابل مخاطبی پدیدار کند که در شرایط عادی گوش شنوایی برای شنیدن آن ندارد.
انتخاب اول ژانویه بهعنوان آغاز سال میلادی، ریشههای تاریخی و فرهنگی متعددی دارد که در طول زمان تکامل یافته است.
بازگشت به گذشته در روزگار ما که عصر نوجویی و تجدد است، نه تنها خیلی امر مثبتی تلقی نمیشود، بلکه تحت عناوینی چون ارتجاع، بسیار مذموم و ناپسند هم خوانده میشود.
پروپاگاندا که روزگاری با بلندگو پخش میشد، حالا با الگوریتم کار میکند.
دلایل زیادی برای زندگی کردن وجود دارد. با این حال، گاهی اوقات، همه چیز پیچیده و درهم میشود و ما به طور کامل امید خود را از دست میدهیم.