img
img
img
img
img

حس می‌کنم، پس اخلاقی‌ام

جاستین بارتلت/ مترجم: امیر دانش

اخلاق‌پژوهان جوان: جملات اخلاقی بیان یک واقعیت عینی است یا صرفاً بروز احساسات گویندهٔ آن؟ این پرسشی است که نویسنده در این مقاله در تلاش است تا توضیحی برای آن ارائه کند. او با بیان نظر دو دیدگاه که ذیل دانش فرااخلاق هستند، یعنی شناخت‌گرایی و ناشناخت‌گرایی، کوشیده است تا شکافی که در نظر به این پرسش وجود دارد را به درستی نشان دهد.

شناخت‌گرایی و ناشناخت‌گرایی چیست؟

مسائل اخلاقی برای همهٔ ما کم‌وبیش دارای اهمیت است. دلمشغولی‌های اخلاقیِ زیادی در موضوعاتی مانند جنایت، مجازات، کمک‌های بشردوستانه، آسیب به محیط‌‌ زیست یا حتی در مسائل روزمره همانند بدعهدیِ یک دوست وجود دارد. به نظر می‌رسد ملاحظات اخلاقی، تقریباً در تمامی جنبه‌های زندگی رخنه کرده است. اما چه‌چیزی، انسان را مجبور می‌کند که به خوب و بد یا درست و غلط بیندیشد؟ چرا ما همواره مستعد داوری‌های اخلاقی هستیم؟ داوری اخلاقی به چه معناست؟ فیلسوفان اخلاق چنین پرسش‌هایی را «پرسش‌های اخلاقی درجۀ دوم» می‌نامند. این پرسش‌ها موضوع اصلی یکی از زیرشاخه‌های فلسفی به نام «فرااخلاق» می‌باشد.

چشم‌انداز کلی

فرااخلاق رشته‌ای است مستقل و قدمتی بیش از یک قرن دارد. باور بر این است که فرااخلاق با کتاب مبانی اخلاق اثر جورج ادوارد مور در سال ۱۹۰۳ آغاز شده است. مور در کتاب خود یک تفاوت کلیدی را میان دو امر برجسته کرد: اندیشیدن به آنچه «خوب» است (یعنی اخلاق) و اندیشیدن به معنای «خوب» (یعنی فرااخلاق). از آن زمان تا کنون، بسیاری از احکام اخلاقی در فرااخلاق برش خورده، دوخته شده و تحلیل شده‌اند. در واقع فرااخلاق میدان جنگ ایده‌ها بوده. آشفتگی‌ها در هستی‌شناسی، معرفت‌شناسی و منطق، این حوزه را پیچیده کرده است، اما هنوز هم سرشار از ایده‌ها و مباحث ارزشمند است. به‌نظر من، این نبرد را دو طرف مخالف رهبری می‌کنند. همان‌طور که خواهیم دید، شکاف مفهومی بزرگی بین آن‌ها وجود دارد. در یک سوی میدان، شناخت‌گرایان قرار دارند و در سوی دیگر آن ناشناخت‌گرایان. این دو جناح فرااخلاق‌شناس، در دو طرف امری قرار دارند که می‌توانیم آن را شکاف شناختی بنامیم. اما چه چیزی آن‌ها را متفاوت کرده است؟

با شناخت‌گرایان شروع می‌کنیم. شناخت‌گرایان دیدگاه‌های مختلفی دارند، اما در برخی از ایده‌ها در باب گفت‌وگوهای اخلاقی اشتراک دارند. همهٔ آن‌ها در این نکته با هم توافق دارند که احکام اخلاقی بیانگر حالت‌های شناختی (یعنی ذهنی) هستند که این حالت‌ها ویژگی‌های اخلاقی مستقل از ذهن را همانند درستی و نادرستی بیان می‌کنند. اینان ویژگی‌های اخلاقی این‌چنینی را بخشی از واقعیت عینی می‌دانند. شناخت‌گرایان ادعا می‌کنند که گزاره‌های اخلاقی می‌توانند صادق یا کاذب باشند، این گزاره‌ها حقایقی را در مورد جهان توصیف می‌کنند. از این رو، هنگامی که کسی می‌گوید «کشتن اشتباه است»، به عقیدهٔ شناخت‌گرایان، گوینده، فعل کشتن را دارای خاصیت عینی و مستقل از ذهن، نادرست توصیف می‌کند (همان‌طور که وقتی کسی می‌گوید «گیاه سبز است»، آن را توصیف می‌کند و گیاه واقعاً سبز است). گوینده آنچه را معتقد است در مورد وضعیتی درست است، توصیف می‌کند.

به باور ناشناخت‌گرایان، هنگامی که ما جمله‌ای اخلاقی بیان می‌کنیم، به هیچ واقعیت اخلاقی معرفت پیدا نمی‌کنیم.

در نقطهٔ مقابل این افراد، ناشناخت‌گرایان معتقدند که زبان اخلاقی بر پایهٔ حالت‌های عاطفی و احساسی شکل گرفته است. آن‌ها بر این باورند که این حالت‌ها غیرعقلانی بوده و به حقایق عینی مربوط نمی‌شوند. ناشناخت‌گرایان دیدگاه‌های مختلفی دارند، اما همگی با شناخت‌گرایان مخالف‌اند و این ایدهٔ شناخت‌گرایان که می‌گوید زبان اخلاقی حقایق عینی را بیان می‌کند، رد می‌کنند. درعوض، ناشناخت‌گرایان جملات اخلاقی همانند «کشتن اشتباه است» را کاملاً متفاوت از جملات عینی همانند «گیاه سبز است» تفسیر می‌کنند. به باور ناشناخت‌گرایان، هنگامی که ما جمله‌ای اخلاقی بیان می‌کنیم، به هیچ واقعیت اخلاقی معرفت پیدا نمی‌کنیم. بسیاری از آن‌ها بر این باورند که هیچ واقعیت اخلاقی عینی وجود ندارد. و در واقع ما صرفاً احساسات یا اعتقادات شخصی خود را در مورد مسائل اخلاقی بیان می‌کنیم. ادعا می‌کنند که با گفتن «کشتن اشتباه است»، در واقع منظورمان چیزی شبیه به گفتن «ننگ به کشتن» یا هو کردن این عمل یا صرفاً گفتن  کلمهٔ «نکش» است.

نقاط قوت و ضعف

با نگاه به این دو دیدگاه متضاد، تشخیص این‌که کدام یک اشتباه است، احتمالاً آسان به نظر برسد. اما متأسفانه این‌طور نیست. تا به امروز هم این موضوع حل نشده باقی مانده است؛ هیچ یک از طرفین نتوانسته اشتباه‌بودن نظر طرف مقابل را اثبات کند. سعی خواهم کرد با نگاهی به چالش‌ها و موانع اصلی هر طرف از این دوگانه، به طور خلاصه توضیح دهم که چرا این‌طور است.

شناخت‌گرایی ادعاهایی مطرح می‌کند که برای برخی دور از ذهن است. ادعاهای اخلاقی عینی ممکن است برای برخی افراد به‌طور شهودی اشتباه باشد. در نظر این افراد، اگر این ادعاهای اخلاقی متضمن یک اخلاق مطلق باشند که در همهٔ موارد صادق است، ممکن است که کسی این‌ها را نپسندند. بااین‌حال، چنین احساساتی نمی‌تواند استدلال فلسفی قوی علیه شناخت‌گرایی باشد. استدلال‌های پشت این احساسات باید به‌صورت واضح بیان شوند.

یکی از اصلی‌ترین اشکالات نظریه‌های شناخت‌گرایانه این است که اگر زبان اخلاقی سعی در بیان واقعیت‌های عینی دارد، باید توضیح هستی‌شناسانه و معرفت‌شناسانهٔ محکمی از این واقعیت‌ها ارائه کند. به‌عبارت دیگر، شناخت‌گرایان باید به سؤالاتی مانند: «واقعیت‌های اخلاقی از چه چیزی تشکیل شده‌اند؟» یا «ماهیت حقایق اخلاقی چیست؟» و «چگونه می‌توانیم این حقایق را بشناسیم؟» پاسخ دهند.

اگر کمی حسن‌ظن داشته باشیم، شناخت‌گرایی می‌تواند به این پرسش‌ها به آسانی پاسخ دهد. بنابراین، دیدگاه شناخت‌گرایانه توضیح می‌دهد که چرا ما در مورد درست و غلط صبحت می‌کنیم؛ ما حقایق را همان‌طور که درک می‌کنیم گزارش می‌دهیم، ما واقعیت اخلاقی را مشاهده می‌کنیم و همان را هم گزارش می‌کنیم. بدین ترتیب، شناخت‌گرایی از یک مسئلهٔ منطقی که در طی ۶۰ سال گذشته گریبان نظریه‌های ناشناخت‌گرایانه را گرفته است، دوری می‌کند. این موضوع را بیشتر بررسی خواهیم کرد.

ممکن است در نگاه اول، نظریه‌های ناشناخت‌گرایانه، به‌طور شهودی جذاب به نظر برسند. به‌عنوان مثال، ممکن است که ما خشم خود را با گفتن این‌که کارتان درست نبوده‌است ابراز کنیم. چنین اتفاقی معمولاً رخ می‌دهد. ممکن است که فکر کنیم که حقایق اخلاقی به همین صورت عمل می‌کنند. افزون بر این، نقطۀ قوت ناشناخت‌گرایی این است که نیازی به توضیح اعتقاد یا باور به واقعیت‌های عینی اخلاقی ندارد و از این رو نیاز به پاسخ به چنین سؤالاتی در مورد چگونگی شناخت حقایق اخلاقی ندارد. ناشناخت‌گرایان می‌توانند بگویند: «هیچ حقیقت اخلاقی وجود ندارد، پس نیازی به درک و توضیح آن‌ها نداریم».

با کنار رفتن چالش‌های هستی‌شناسانه و معرفت‌شناسانه، ناشناخت‌گرایی مزیتی به دست می‌آورد. اما ناشناخت‌گرایی که آن را بیان‌انگار نیز می‌خوانند، با یکی از بزرگ‌ترین چالش‌ها در فرااخلاق روبه‌روست؛ «مسئلهٔ فرگه-گیچ». این مسئله نخستین بار توسط پیتر گیچ در سال ۱۹۶۳ مطرح شده است. زمانی که چیزی از منظر ناشناختی یا بیان‌انگار تفسیر شود، به معناشناسی جملات اخلاقی مربوط می‌شود.

بازگردیم به مثال خودمان، هنگامی که یک ناشناخت‌گرا می‌گویند: «کشتن اشتباه است»، دقیقاً همانند معنای جملهٔ «ننگ به کشتن» است. چنین رویکردی برای چنین احکام ساده‌ای کارکرد دارد. اما، وقتی احکام پیچیده‌تری بسازیم و سعی کنیم که همان رویکرد را اعمال کنیم، با مشکلات جدی منطقی روبرو خواهیم شد.

ابتدا اجازه دهید یک استنتاج منطقی ساده را با استفاده از رویکرد شناخت‌گرایانه بررسی کنیم:

  • کشتن اشتباه است.
  • اگر کشتن اشتباه است، آن‌گاه مجبورکردن برادر کوچک‌تان به کشتن دیگری هم اشتباه است.
  • بنابراین، مجبورکردن برادر کوچک‌تان به کشتن دیگری، اشتباه است.

این استدلال، استدلالی معتبر است. اگر مقدمهٔ اول و دوم را بپذیریم، نتیجه از آن دو صادر می‌شود. این استدلال به این دلیل درست است که عبارت «کشتن اشتباه است» در سرتاسر آن معنای یکسانی دارد. این به نفع شناخت‌گرایان است، زیرا آن‌ها معتقدند که زبان اخلاقی دقیقاً به همان شیوه‌ای عمل می‌کند که هر زبان دیگری واقعیت را توصیف می‌کند. اما بیایید از منظر بیان‌گرایانه به این موضوع نگاه کنیم. فرض کنید که ناشناخت‌گرا ادعا کند که «کشتن اشتباه است» در واقع به معنای «ننگ به کشتن!» است. پس می‌توانیم «ننگ به کشتن» را مقدمهٔ اول قرار دهیم:

  • ننگ به کشتن!
  • اگر «ننگ به کشتن»، آن‌گاه مجبور کردن برادر کوچک‌تان به کشتن دیگری اشتباه است.
  • بنابراین، مجبورکردن برادر کوچک‌تان به کشتن دیگری، اشتباه است. 

در مقدمهٔ دوم استدلال اول، عبارت «کشتن اشتباه است» در یک عبارت شرطی ( اگر… آن‌گاه … .) ظاهر شده و در همان بسترمعنا پیدا می‌کند. اما در استدلال دوم، حکم اخلاقی «کشتن اشتباه است» به «ننگ به کشتن» ترجمه شده است و بنابراین مقدمهٔ دوم آن، معنای اصلی را نمی‌رساند. در واقع، تفسیرهای ناشناخت‌گرایانه یا بیان‌گرایانه از معنای احکام اخلاقی، تنها هنگامی درست هستند که به‌عنوان ادعا بیان شوند، همانند مقدمهٔ اول، نه هنگامی که ادعا نیستند یا در ساختار جمله‌های بزرگ‌تر مانند جلمه‌های شرطی درج شوند، همانند مقدمهٔ دوم. بنابراین معتبر دانستن چنین استدلالی مورد تردید است، زیرا دچار مغالطهٔ کژتابی می‌شود. 

مسئلهٔ فرگه-گیچ یک چالش بزرگ برای بیان‌گراهاست و هنگامی که برای اولین بار صورت‌بندی شد، مباحث زیادی حول آن شکل گرفت. وظیفهٔ ناشناخت‌گرایان این است که توضیحی از معناشناسی زبان اخلاقی بیان‌گرایانه برای حل این چالش ارائه کنند. 

پیش به‌سوی جلو

حال چه قدمی برداریم؟ در شرایطی که دو طرف مقابل هم قرار گرفته‌اند، آیا به بن‌بست رسیده‌ایم؟ یا یک طرف پیروز این جدال خواهد بود؟ یا می‌توان طرفین را باهم آشتی داد؟ من ادعای دیگری دارم، که ترکیبی از نظر هر دو طرف است. نظریه‌ای که نقاط مثبت هر دو طرف شکاف را اخذ می‌کند و آن‌ها را در یک تبیین یکپارچه و فراگیر از زبان اخلاقی آشتی می‌دهد. البته پیشرفت‌هایی در این زمینه به وقوع پیوسته، اما به نظرم هنوز مدل ترکیبی را به درستی پیدا نکرده‌ایم که این شکاف را پر کند. ما هنوز کار زیادی در پیش داریم.

كلیدواژه‌های مطلب: برای این مطلب كلیدواژه‌ای تعریف نشده.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ترين مطالب اين بخش
  نردبان عشق ما را به کجا می‌رساند؟

کاوش افلاطون درباره عشق شامل نقش آن در رشد فردی و اهمیت آن در رسیدن به زیبایی واقعی و جستجوی خیر است.

  چه کتاب‌هایی در سال ۲۰۲۴ بیشتر از کتابخانه‌های عمومی نیویورک امانت گرفته شد؟

برخلاف بازار کتاب که کتاب‌های خودیاری و خاطرات در صدر فروش قرار دارند، این ژانرها در لیست محبوب‌ترین کتاب‌های نیویورک حضوری پررنگ ندارند.

  داداییسم و جنگ علیه جنگ

هنر مرده است: زنده باد هنر

  حس می‌کنم، پس اخلاقی‌ام

به باور ناشناخت‌گرایان، هنگامی که ما جمله‌ای اخلاقی بیان می‌کنیم، به هیچ واقعیت اخلاقی معرفت پیدا نمی‌کنیم.

  تعابیر من‌درآوردی و هزینه‌های گزاف

در حاشیه مبحث علوم انسانی اسلامی