اعتماد: پاسختان چیست اگر از شما بپرسند، در میان هویتهای گوناگونی که در زندگی داشتهاید یا دارید، کدام یک را بیش از بقیه دوست دارید و انتخاب میکنید؟ خب همه ما در طول زندگی خواسته یا ناخواسته هویتهای زیستی و فرهنگی متفاوتی را تجربه کردهایم، مثلاً من تاکنون کودک بودهام، نوجوان بودهام، جوان بودهام، حالا میانسالم، ایرانیام، تهرانیام، مسلمان شیعهام، مرد هستم، روزنامهنگارم و … .
انتخاب بسیاری از این هویتها، دست ما نیست و تغییر بعضی از آنها یا غیرممکن است یا بسیار دشوار. بعضی مثل کودکی و جوانی از دست میروند و دیگر نمیتوان آنها را به دست آورد یا جامه آنها را به تن کرد. میانسالانی که ادای جوانها را در میآورند، بیشتر رقتانگیزند. با تغییر تعریفها هم نمیتوان جوان شد. مثل اینکه بگوییم جوانی به روحیه یا حال و هواست. همچنین است کودکی یا پیری یا هر هویت گذرای دیگری. اما بعضی از هویتها را میتوان حفظ کرد یا باز جست، اگر چه ممکن است زمان باعث تغییر و تحول در کیفیت این هویت شود. مثلاً یک فرد میتواند همیشه مسیحی بماند یا تغییر کیش بدهد و باز به دین اولیه بازگردد. همچنین است فردی که نجار است. میتواند مدتی تغییر شغل بدهد و باز به نجاری بازگردد. خلاصه اینکه هویتها گاه فرار و سیالند، زمانی هم تغییرناپذیر.
من در میان هویتهایی که در این ۴۳ سال زندگی تجربه کردهام، دانشجو بودن و دانشجویی را بیشتر از بقیه دوست داشتهام و دوست دارم تا جایی که میتوانم، آن را حفظ کنم و تداوم ببخشم، اگرچه همیشه موفق نیستم. وقتی در ۱۹ سالگی دانشجو شدم، ناگهان از پیله بسته و کوچک به دنیایی بارها بزرگتر و متنوعتر پرتاب شدم. تا پیش از آن درک و دریافتم از جهان و آدمها بسیار محدود و ناچیز بود. دانشگاه و مهمتر از آن زندگی دانشجویی در خوابگاه و سپس خانه دانشجویی، باعث شد که با انسانهایی از فرهنگها و خردهفرهنگهای متفاوت آشنا شوم و مهمتر آنکه با ایشان زندگی کنم. دانشگاه تنها علم و دانش و واحد و رشته و کلاس درس نبود که آنها هم بود و بسیار هم مهم. اما مهمتر از آن زندگی دانشجویی بود. مواجه شدن با دشواریهای زندگی و دست و پنجه نرم کردن با آنها، در بهترین سن و سالهای زندگی، منتها مشکلاتی که امروز میتوان گفت محدود و قابل کنترل بود.
بنابراین اغراق نیست اگر بگویم و بنویسم که روز دانشجو به اندازه روز تولد زیست شناختیام برایم اهمیت دارد، چون این روز برایم به شکل نمادین نشانه تولد هویت جدیدم است که همچنان دوست دارم آن را حفظ کنم. اگرچه میدانم که این کار همیشه آسان نیست و همیشه نمیتوانم آنطور باشم. با این همه آرزو و آرمانم این است که همچنان دانشجو باشم. مثل یک دانشجو بخوانم، مثل یک دانشجو آرمانخواه باشم، مثل یک دانشجو تجربههای جدید داشته باشم، مثل یک دانشجو کله داغ و پرشور باشم، مثل یک دانشجو دوستهای جدید پیدا کنم و وارد دوستیهای جدید شوم، مثل یک دانشجو عاشق شوم، مثل یک دانشجو از بیپولی رنج بکشم، مثل یک دانشجو نسبت به سیاست و جامعه و فرهنگ حساس باشم، مثل یک دانشجو تندروی کنم، مثل یک دانشجو بخواهم که دنیا را تغییر بدهم، مثل یک دانشجو تحقیر شوم، مثل یک دانشجو هیچ کس به هیچ جایش حسابم نکند، مثل یک دانشجو نگران آینده و کار و بار و زندگی باشم، مثل یک دانشجو از ندانستن و نفهمیدن بترسم، مثل یک دانشجو برای آزادی و برابری و خواهر-برادری مبارزه کنم، مثل یک دانشجو خام و سادهدل باشم، مثل یک دانشجو اشتباه کنم، مثل یک دانشجو به ایدئولوژیهای بزرگ دل ببندم و برای آنها کتک بخورم و کمیته انضباطی و تهدید به اخراج بشوم، مثل یک دانشجو زندگی دانشجویی داشته باشم، ساده و محقر و سرخوشانه و دیوانهوار، مثل یک دانشجو همه وجودم شور و هیجان و احساس باشد، مثل یک دانشجو سادهانگارانه به دیگران و دیگری اعتماد کنم و از این اعتماد نترسم و پشیمان نشوم. خلاصه اینکه در میان همه هویتهایی که تاکنون داشتهام، همواره دوست دارم دانشجو باشم. روز دانشجو همیشه مبارک. با امید.
استیون کینگ نام مستعار ریچارد باچمن را برگزید و با آن، داستانهای متعددی نوشت.
دربارهی روابط عاطفی و فکری جلال آل احمد و سیمین دانشور به مناسبت سالگرد ازدواجشان
سالروز درگذشت محمدتقی بهار؛ شاعر، ادیب، روزنامهنگار و سیاستمدار
عرض ارادتی به روح مینوی دکتر محسن جهانگیری، استاد فقید فلسفه دانشگاه تهران
سعدی، آزادی واقعی را برآمده از مهرورزی انسانی میشناسد و ازهمینروست که انسان بیتفاوت نسبت به رنج دیگران یا آدم بیعشق را از جرگهی انسانیت خارج میداند.