img
img
img
img
img
ایرج پزشکزاد

خنده بر خود در آینه‌ی آثار پزشکزاد                        

 رؤیا صدر

سنخ (تیپ) ‌سازی(personality type) ، ویژگی مهم آثار طنز ایرج پزشکزاد است. هر یک از آدم‌های آثار او نمایندۀ یک سنخ و طبقه اجتماعی و شخصیتی هستند که با خودشان و دنیای اطرافشان در تضاد بسر می‌برند. این تضاد بیشتر از رهگذر گفت‌و‌گو (dialogue)  وهمچنین از طریق بزرگنمایی(exaggeration) ویژگی‌های اخلاقی و رفتاری‌ شخصیت‌های اثر به طنز می‌رسد و به آن‌ها شخصیتی اغراق شده  (کاریکاتوریستی) می‌دهد. در این میان، پزشکزاد گاه با استفاده از شگرد برخودخندی، به کناری می‌نشیند و به آدم‌های آثارش (که هر کدام نماینده یک طبقه اجتماعی و شخصیتی هستند) این امکان را می‌دهد که از خود فاصله انتقادی بگیرند، خودشان را دست بیندازند و از این رهگذر به بازتاب دنیای درون و پیرامونشان بپردازند.

برخودخندی (خود‌کم-انگاری) (self-depreciation) یکی از شگردهای ایجاد فضا و موقعیت طنز در آثار ادبی و هنری است. این شگرد بیشتر حالت خودنقادی دارد که با استهزا و حتی تحقیر در سایه خودکم‌بینی همراه است. همچنین گاه  با تجاهل‎العارف سقراطی هم‌‌‌سو است، همان‌که ارسطو در كتاب  فن شعر آن را ضد لاف‌زنی معنی کرده و به معنی اجتناب از تظاهر و خودنمایی است. [1]در خندیدن به خود این امکان برای فرد فراهم می‌شود که در سایه برقراری فاصله انتقادی از خودش، بتواند نوعی رابطه شناختی عمیق با خویش و جهان برقرار کند، به طنزش با تعمیق بی‌طرفی عمق ببخشد و خویش را در قالب آنچه نیچه «فاصله اندوه‌بار» می‌نامد تجربه کند تا: «از خود به درآید و از خود فاصله بگیرد و از بالا بر خود بخندد.» [2]در حقیقت داشتن ظرفیت شوخی درباره نقطه‌ضعف خود، توانایی فراتر رفتن از خود است و این فراتر رفتن، مفهوم اساسی فضیلت اخلاقی است و می‌تواند به خودشناسی، صداقت و سلامت روانی کمک کند. در طنز ازنظر فروید، فراخودی غیرمتخاصم وجود دارد که درنتیجه فراگرفتن خندیدن به خود، بالغ شده است و حکم دوست انسان را پیدا می‌کند. این فراخود مثبت به سوژه این امکان را می‌دهد که خودش را به‌مثابه ابژه‌ای (یک موضوع و شی‌ء ((object) مضحک ببیند و بجای آنکه بگرید، بخندد، با این کار تسلی ‌یابد و از این طریق خود را آزاد و رها کند. [3]

پزشکزاد در دو اثر بیش از دیگر آثارش از این شگرد استفاده کرده ، که عبارتند از: نمایشنامه کمدی «ادب مرد به ز دولت اوست» و رمان «دایی جان ناپلئون».  در دیگر آثار او استفاده از این شگرد چندان روشن و برجسته نیست. البته کارکرد  این شگرد در این دو اثر چنانچه در ادامه خواهیم دید با یکدیگر متفاوت است. در اولین اثر نقش رهایی و تسکین دارد و در دومی عمق می‌یابد و نگاهی دردشناسانه را بازتاب می‌دهد.

پزشکزاد «ادب مرد به ز دولت اوست» را کمی بعد از دایی جان ناپلئون نوشته است. او در گفتگو با برنامه «تماشا»ی شبکه تلویزیونی بی‌بی‌سی گفته که این نمایشنامه را بسیار دوست دارد و اظهار تأسف کرده که به علت فرارسیدن انقلاب امکان نمایش آن فراهم نشده است.[4] این نمایشنامه سه پرده، یک مقدمه، یک تکمله و یک مکمل تکمله دارد. شخصیت اول آن پور علیزاده، یک کارمند ساده و عیالوار است که بعدازظهرها در یک کلاس شبانه، آموزش خط و فارسی می‌دهد و زندگی سخت و محقری دارد. بااین‌حال حاضر نیست در برابر خارج کردن یک پرونده اداری، رشوه‌ای را باقیمت ده هزار برابر حقوقش دریافت کند. این است که شیطان در قیافه و ظاهر یک مرد جوان به نام آقای پرنگ وارد زندگی‌اش می‌شود، به خانه و محل کارش می‌رود و با انواع و اقسام وعده‌ها سعی می‌کند او را به دریافت این رشوه بزرگ ترغیب کند. این طرح داستان، دستمایه آفرینش صحنه‌ها و گفت‌و‌گوهای طنزآمیزی می‌شود که از رهگذر برخوردهای اعضای خانواده پور علیزاده با یکدیگر و با آقای پرنگ رقم می‌خورد و از سویی نظام اداری را نیز با طنزی انتقادی به تصویر می‌کشد. آقای پورعلیزاده، شخصیت اصلی اثر، نمایندۀ یک سنخ شخصیتی (:type تیپ) است. او کارمند سادهٔ عیالوارِ باوجدانی است که از سویی با مشکل اقتصادی برای گذران زندگی مواجه است و از طرفی با تنش در روابط خانوادگی روبروست. او – که به قول یکی از شخصیت‌های نمایشنامه(شیطان) «نمی‌خواهد یک دقیقه جدی حرف بزند و حرف جدی را بشنود» (ص ۱۴۶))- در رویارویی با تنش‌های زندگیش به طنز پناه می‌برد و در برخی فرازها، از شگرد برخودخندی استفاده می‌کند. این برخودخندی بیش از آنکه جنبه انتقاد از خود داشته باشد به پورعلیزاده کمک می‌کند تا با شوخی، شرایط تراژیک و فلاکت‌بار زندگیش را تحمل‌پذیرتر سازد، یعنی در سایه طنز، از تنش‌های بیرون و درونش بکاهد و تسلی و رهایی را (که حاصل خندۀ فراخودِ غیرمتخاصم است) تجربه کند. وقتی فرزندش می‌شنود که مادر و پدرش از خرید ماشین حرف می‌زنند، از او درباره ماشین خریداری‌شده سؤال می‌کند. پورعلیزاده پاسخ می‌دهد: «ماشین‌سواری خریدم. ماشین فورد کروکی. با شوفر عمه جانتان. گذاشتم تو گاراژ عمو جانتان.» (ص ۱۹) بعدها مشخص می‌شود غرض از ماشین، ماشین اصلاح سر بوده است! پورعلیزاده در گفت‌و‌گو با آقای پرنگ (شیطان) – که به خانه‌شان آمده است- با کنایه به ناتوانی‌اش در انجام وظایف زناشویی، می‌گوید: «ما چند ماه پیش حساب‌هایمان را ازنظر وظایف خانوادگی رسیدیم، دیدیم درست سی سال سابقه خدمت داریم. طی مراسم مختصری، جای شما خالی، خودمان را به‌افتخار بازنشستگی نائل کردیم. چون خدمت در سایر دوایر دولتی هم جزء سابقه خدمت محسوب می‌شود». (ص ۳۸) تضادی که در این عبارت میان مفهوم مثبت «نائل شدن به افتخار بازنشستگی» و «خدمت در سایر دوایر دولتی» با معناهای کنایی آن وجود دارد باعث ایجاد فضایی طنزآمیز می‌شود که به برخودخندی پهلو می‌زند. شخصیت اثر ابایی ندارد که از ناتوانیها و کاستی‌های وجودی و شخصیتی خود با عباراتی پرطمطراق و دهن پر کن یاد کند و از این رهگذر درحقیقت خودش را به استهزا بگیرد و با مخاطب بر خودش بخندد! این خنده بر خود را در فرازهای دیگری که او به آقای پرنگ (شیطان) به شوخی پیشنهاد ازدواج با همسر ناسازگار و بداخلاقش را می‌دهد نیز می‌بینیم: «می‌خواستم خدمتتان عرض کنم که بنده یک زن بسیار خوب، نجیب، خانه‌دار و خانواده‌دار می‌شناسم که از همه جهت شایسته و بایسته است. نه‌تنها هیچ کم و کسری ندارد، بلکه ماهی هزار تومن هم عایدی مرتب دارد. مال خوبی است، دست‌به‌دست کنی، از دستت می‌رود». (ص ۳۶)

همین شگرد در شاهکار پزشکزاد یعنی دایی جان ناپلئون، بُعدی انتقادی پیدا می‌کند، عمق می‌یابد تا به کلیتی به نام فرهنگ ایرانی تسری یابد و نگاه آسیب‌شناسانه نویسنده را به زوایای زندگی جامعه ایرانی بازتاب ‌دهد. خودخندی در دایی جان ناپلئون در دو سطح راوی و شخصیت‌های اثر حرکت می‌کند و از زبان آن‌ها جاری می‌شود. از اولین جمله اثر ما با استفاده از این شگرد از زبان راوی روبرو می‌شویم که قالب خاطره‌نویسی دارد. راوی نوجوان، با حسرت از پنهانی‌ترین عواطفش و از عشق گمشده خود می‌گوید. در این گفتن‌ها، صمیمیت، سادگی‌ و معصومیت کودکانه‌ای پنهان است که خواسته یا ناخواسته در عین تحسر نسبت به روزگار ازدست‌رفته، آن را به هجو می‌گیرد و در بازگویی روایت، طنزی تراژیک بکار می‌برد که زهرخند می‌آفریند. رمان با این جمله آغاز می‌شود: «من یک روز گرم تابستان، دقیقاً یک سیزده مرداد، حدود ساعت سه و ربع کم بعدازظهر، عاشق شدم. تلخی‌ها و زهر هجری که چشیدم بارها مرا به این فکر انداخت که اگر یک دوازدهم یا چهاردهم مرداد بود، شاید این طور نمی‌شد.» در ادامه راوی با مقایسه کودکانه عاشق شدنش با عاشق شدن امیرارسلان و دیگر عاشقان نامدار تاریخ و مقایسه عاقبت عشق آن‌ها با ماجرای عشق و عاشقی خودش و قیاس ماجراهای عشقی‌اش با آنچه در کتاب‌ها خوانده است، ماجرای عاشقانه خود را با زبانی ساده و صمیمی و کودکانه به هجو می‌گیرد. سپس وقتی به مش قاسم نوکر روستایی دایی جان، پناه می‌برد تا از او بپرسد عاشق شده است یا نه، به این طنز عمق می‌بخشد تا اثر با شگرد برخودخندی از زبان راوی آغاز شود و پیش برود. این برخودخندی با شرح تاریخچۀ نامه‌های عاشقانه راوی «که شاید بیست ساعت وقت صرف نوشتنشان کرده و هنوز قابل فرستادن نیست» (ص ۱۲۰) ادامه می‌یابد و سرنوشت عشقش با ماجراها و دعواهای خانوادگی گره می‌خورد، تا جایی که راوی برای تمام شدن دعوای خانوادگی (که راه رسیدن به معشوق است) به قول خودش با پول دزدی در سقاخانه شمع روشن می‌کند و می‌گوید: «خداوندا اولاً مرا ببخش که با پول دزدی شمع روشن می‌کنم. ثانیاً به من کمک کن که این اختلاف بین آقاجان و دایی جان را حل کنم یا خودت حلش کن.» و اضافه می‌کند که البته راه‌حل اول را برای تعارف گفته است!(ص ۱۲۵) در فرازی دیگر از اثر وقتی به عشقش فکر می‌کند دنباله منطقی فکرش به دوستعلی خان و توطئه عزیزالسلطنه برای بریدن عضو شریف او و درنتیجه به شیرعلی قصاب می‌رسد (ص ۱۱۶) همچنین وقتی به خودکشی فکر می‌کند این نگاهش آن‌قدر سطحی و احساسی است که بُعدی کمیک پیدا می‌کند: «این روزها آن‌قدر آشفته‌حال لیلی بودم که فکر خودکشی که آن روز با اسدالله میرزا در میان گذاشته بودم از یادم رفته بود.» (ص ۵۷۵) این صداقت کودکانه راوی، طنزی صمیمی را در اثر جاری می‌کند که اگرچه رنگ خودخندی دارد ولی انتقادی و افشاگر نیست، بلکه ساده و صمیمانه است، به دنیای بی غل و غش راوی نقب می‌زند و به یاری تلطیف فضای اثر و برانگیختن حس همذات پنداری مخاطب با او می‌آید.

با این حال، کاربرد شگرد برخودخندی در دایی جان ناپلئون در همین محدوده باقی نمی‌ماند. این شیوه، علاوه بر گفتار و کردار راوی، در زبان و عمل دیگر شخصیت‌های اثر نیز جاری می‌شود و رنگ طنزی انتقادی به خود می‌گیرد. این طنزدر سایۀ تقابل میان شخصیت‌های واجد شاخصه کاریکاتوری، خودخواهی‌ها و حقارت‌هایی را که زیر لایۀ نازکی از وقار پوشانده شده‌اند، آشکار می‌کند و به‌نقد مضحکۀ انسانی و آدم‌های دارای جنون و یا اختلال شخصیت اثر که همه‌چیز را به نفع خود می‌خواهند برمی‌خیزد. مثلاً درجایی؛ آسپیران غیاث‌آبادی که به قول فامیل آدم بی‌سروپایی است می‌گوید:«من می‌خواهم بدانم چرا می‌خواهند دختر به ما بدهند. توی این شهر از ما مقبول‌تر آدم پیدا نمی‌شد؟!»(ص ۴۵۰) همچنین وقتی قضیه ازدواج آسپیران با قمر جدی می‌شود، پدر راوی (آقاجان) می‌گوید: «خیلی قشنگ شد! عصارۀ اشرافیت مملکت در بغل آسپیران غیاث‌آبادی. الحمدلله از ما غیر اشرافی‌تر پیدا کردند. مبارکشان باشد!» (ص ۴۵۷) این برخودخندی آگاهانه، که در جای‌جای گفت‌و‌گوهای شخصیت‌های اثر دیده می‌شود، حامل نوعی عدم قطعیت برخاسته از احساس ناامنی، تزلزل و ناپایداری است تا اضطراب یا عزت‌نفس پایین آدم‌ها در قالب به‌اصطلاح خودزنی به نمایش گذاشته شود. افراد هرچند سعی می‌کنند کلماتی را که به زبان می‌رانند سبک‌سنگین کنند و گستاخ و بی‌ملاحظه نباشند، دائماً دچار این تردید یا توهٌم‌ هستند که پا را از گلیم یا از محدوده احساسات خود فراتر نگذارند و ازاین‌جهت مدام مشغول سرزنش خود یا دیگری هستند. گویی افراد در فضای تنش آلود اثر برای لحظاتی درنگ و آسودگی و آرام کردن فضا و رهایی موقت از تنش چاره‌ای جز به‌اصطلاح خودزنی یا سرزنش دیگران نمی‌یابند. در این میان ادعاهای مضحک و تحامق و نادان نمایی برای پایان دادن به درگیری‌ها و تنش‌های پی در پی اثر و آرام ساختن فضا، در بسیاری از ماجراها ازجمله عکس‌العمل حاضرین در برابر ادعاهای دایی جان دیده می‌شود. اگر خیال‌بافی‌های توهٌم آمیز دایی جان ناپلئون در جنگ با انگلیس‌ها مایه خنده افراد خانواده می‌شود ولی جرئت نمی‌کنند در صحت وقایع پیش روی او شک کنند، پدر راوی (آقاجان) که از دایی جان کینه به دل دارد به عمد او را تأیید می‌کند و بر جنونش می‌افزاید. برای مثال، در صحنه‌ای، دایی‌ جان تعریف می‌کند که یکی از سرداران شکست‌خورده دشمن که گلوله سرتاسر حنجره‌اش را شکافته بود به او می‌گوید: «موسیو شما از یک خانواده اشراف، شما بزرگ‌زاده هست… شما سردار بزرگ… ما انگلیسیها به این چیزها اهمیت داد». همزمان آقاجان به‌عنوان داروساز متخصص، با نطق مضحک و مسخره‌ای که درزمینهٔ امکان علمی حرف زدن آدم حنجره دریده می‌کند ادعای دایی‌جان را تأیید می‌کند (ص ۲۸۳)

در چنین مضحکه‌ای که تثبیت موقعیت افراد هم در سایه اظهار ادعاهای مضحک امکان‌پذیر است خودخندی از دایره افراد به‌سوی دودمان و پیشینه و خانواده کشیده می‌شود و عمق پیدا می‌کند. از حالت فردی بیرون می‌آید و به هجو افتخارات  آبا و اجدادی یک طبقه در حال زوال تبدیل می‌شود. یکی از عبارات پربسامد رمان که بر زبان شخصیت‌ها جاری می‌شود و رنگ تفاخر فامیلی را هم دارد، «اتحاد خانوادگی» است. در طول رمان مدام از «آبروی چند صدساله یک خانواده اشرافی»، «خانواده اشرافی درجه‌یک این مملکت»، «اتحاد مقدس یک خانواده اصیل» و «اصل و نسب و حیثیت یک خانواده اشرافی» صحبت می‌شود و وقت و بی‌وقت پای «آقای بزرگ» جد خانواده در تنش‌های بی‌پایان رمان باز می‌شود و ابعادی کمیک می‌یابد که در آن افراد، خود و پیشینه‌ای را که به آن افتخار می‌کنند مایه هجو و خنده قرار می‌دهند. اسم رمز ادعایی انگلیسها برای ارتباط گرفتن با دایی جان: «مرحوم آقای بزرگ با ژانت مک‌دونالد آبگوشت بزباش می‌خورند» (ص ۳۲۳) می‌شود که وقتی از زبان راوی و اسدالله میرزا به تمسخرگرفته می‌شود، به هجو پیشینه آقابزرگ منجر می‌شود و اسدالله میرزا می‌گوید اینها طوری از آقای بزرگ حرف می‌زنند که انگار ویکتورهوگو یا گاریبالدی بوده است.(ص۳۲۸) حتی در ماجرای صدای مشکوک هم یکی از حاضران در جمع خانوادگی پای آقای بزرگ را به میان می‌آورد و به شیوه مضحکی درخواست می‌کند که همه به روح مرحوم آقای بزرگ قسم بخورند که صدای مشکوک از ناحیه مش قاسم بوده است. اینجاست که حاضرین از اینکه یک نفر جرئت کرده که روح آقای بزرگ را که مظهر اتفاق و اتحاد مقدس خانواده بود به‌این‌ترتیب ملوث کند غش می‌کنند و آن‌چنان فریاد و هیاهویی بلند می‌شود که قابل توصیف نباشد. (ص ۱۸۲) در این میان معمولاً عبارات تقدیس شده‌ای چون «آبروی خانوادگی» و «اصالت اصل و نسب» وقتی از سوی شخصیت‌های رمان مطرح می‌شود که یا پای یک آبروریزی در میان است و نیاز به لاپوشانی است و یا پای منافع شخصی مطرح است، امری‌که وقتی  از زبان راوی که به این مضحکه از بالا نگاه می‌کند بیان می‌شود رنگ هجو ارزشهای خانوادگی و درنتیجه خودخندی را پیدا می‌کند. چراکه درحقیقت او کلیتی را به تمسخر می‌کشد که خودش نیز جزئی از آنست. در فرازی از اثر، دایی جان سرهنگ می‌بیند که دایی جان بخاطر لجبازی با آقاجان، آب را روی گلها و درختها بسته است. بنابراین دایی جان سرهنگ  از «حفظ اتحاد مقدس چند صدساله خانواده» صحبت می‌کند و از برادر و شوهر خواهرش می‌خواهد که یک کاری برای «حفظ اتحاد مقدس چند صدساله این خانواده» بکنند. در اینجا راوی  دخالت می‌کند و می‌گوید که لحن پرهیجان و پرشوردایی جان سرهنگ حکایت می‌کرد که چقدر گل‌هایش و درخت‌های میوه‌اش را دوست دارد. (ص ۴۳)

خودخندی در رمان دایی جان ناپلئون به همین‌جا محدود نمی‌شود. بلکه نویسنده در میان شخصیت‌های ریزودرشت رمان، شخصیتی را می‌آفریند که به این هنگامه انسانی بافاصله نگاه می‌کند و به آن می‌خندد. او خود، جزئی از این جمع غریب است که با آدم‌های اثر پایگاه طبقاتی و خانوادگی مشترک دارد و سرگذشت و سرنوشتش با جمع گره‌خورده است. این است که خنده‌اش به جمع در حقیقت زهرخندی است به موقعیت خانوادگی خودش و پیشینه آن. این شخصیت کسی نیست جز اسدالله میرزا که با زبان کنایی و آمیخته به طنز و تمسخر، گاه با بزرگنمایی و گاه با کوچک نمایی به سراغ ماجراهای میان آدم‌های اثر می‌رود تا رویکرد انتقادی طنز را نسبت به درگیری‌های روزمره پیرامونش به نمایش بگذارد. خنده اسدالله میرزا خنده‌ای باختینی است و ویژگی‌های خنده کارناوالی را دارد. باختین در کتاب: «آثار فرانسوا رابله و فرهنگ مردمی در سده‌های میانه و رنسانس» خنده‌ی ناشی از کارناول را خنده‌ای انتقادی و ویرانگرمی‌داند که در فرهنگ مردمی دوران گذشته ریشه داشت، ابزاری برای پیروزی بر اندیشه‌های متحجرانه و فرهنگ خشک و رسمی بشمار می‌رفت ، زبانی گستاخ و پرده در داشت و دنبال رضایت جنسی و جسمانی در جامعه‌ای بود که به جسم توجه نمی‌شد. این خنده کیش‌های آیینی، تشریفات فئودالی و دولتی، اخلاق اجتماعی و هر شکل ایدئولوژیک و مسلط را نمی‌پذیرفت. (اصلانی، محمدرضا، ص ۱۵۳ و ۱۵۴) اسدالله میرزا در دایی جان ناپلئون در عمل و گفتار تمام ارزش‌های مطلق را رد می‌کند و برای تعمیق بخشی به این نگاه، روش خودخندی را بکار می‌برد. او که خود از خاندان با اصل و نسب قاجار است و از سوی عزیزالسلطنه لقب «شازده قراضه» گرفته، با لحنی بی‌ملاحظه و گاه گستاخ تأکید بر اصل و نسب و ارزش‌های فئودالی مورد تأکید خانواده را به مسخره و بازی می‌گیرد و آن را پوشالی می‌داند. می‌گوید که این‌ها طوری از اصل و نسب حرف می‌زنند که انگار از تخمه خاندان هابسبورگ هستند (ص ۳۷۵) با لحنی کنایی توضیح می‌دهد که چگونه آقای بزرگ که پدرش معمارباشی بوده یک‌باره به خاطر ارسال پیشکش برای ناصرالدین‌شاه به دریافت لقب مفتخر می‌شود و جزء آریستوکراسی مملکت درمی‌آید و پسر پلنگ‌السلطنه ببرالملک و پسر ببرالملک شیرالدوله می‌شود (ص ۳۲۸). عبارت تقدیس شده «اتحاد فامیلی» نیز از تیررس هجو اسدالله میرزا جان سالم بدر نمی‌برد. وقتی در جمع خانوادگی مسئولیت «صدای مشکوک» بر عهده یکی از اعضای فامیل گذاشته می‌شود و ماجرا فیصله پیدا می‌کند، اسدالله میرزا با گفتن عبارت: «اتحاد خانوادگی نجات پیدا کرد» وابستگی حقارت آمیز این عبارت پرطمطراق را به یک‌صدای مشکوک انعکاس می‌دهد! (ص ۵۳) حتی در انگلیسی حرف زدن پراشتباه او در حضور کلنل قلابی انگلیسی هم رگه‌های روشنی از صناعت برخودخندی وجود دارد. (ص ۶۱۵) او همچنین در تلاش برای رضایت جسمانی و در گریز از تابوهای اخلاق اجتماعی نیز به خنده باختینی روی می‌آورد و برای تعمیق آن از خودخندی استفاده می‌کند. وقتی پایش به یک ماجرای به‌ظاهر جنایی باز می‌شود «با اعضای شریف و غیر شریف» خودش شوخی می‌کند. از مفتش می‌خواهد که اعضای موجود را صورت‌جلسه کنند تا کار کاملاً قانونی باشد و فردا نگویند یک‌چیزی کم و کسر داشت (ص ۲۰۱) او همچنین با گفته‌های کنایه‌آمیز جنسی‌اش درباره باز کردن قفل‌ها و داشتن دسته‌کلیدی که همه قفل‌ها را باز می‌کند و اینکه در عالم قوم‌وخویشی حاضر به همه جور فداکاری است و حاضر است هر نوع خدمتی انجام بدهد، اخلاق رسمی و روابط فامیلی را، و درحقیقت خودش را، هجو می‌کند. (ص ۵۱) اسدالله میرزا همچنین ابایی ندارد که برای به چالش کشیدن اخلاق اجتماعی و ارتباط با همسر شیرعلی قصاب، نقش یک آدم بزدل و ترسو را بازی کند و بهانه درخطر بودن جانی و دریک قدمی بودن مرگش را بتراشد، نقشی که به خاطر آگاهی مخاطب از بیهودگی و توخالی بودن آن، موجب آفرینش فضایی کمیک می‌شود. (ص ۲۳۵ و ۲۲۷)

پزشکزاد از ورای این برخودخندی‌ها، ویژگی‌های طنز آلودۀ زندگی جامعه ایرانی را بازتاب می‌دهد. از ورای لحن و زبان شیرین و طنزآمیز آدم‌های این اثر تنشی مستمر میان آن‌ها با خودشان و با یکدیگر را منعکس می‌کند که با فرافکنی و یا چشم فرو بستن بر واقعیات، انفعال و مسئولیت‌ناپذیری خود را پنهان می‌کنند. برخودخندی آدم‌های دایی‌جان ناپلئون که از فرد فراتر می‌رود و به جامعه و فامیل می‌کشد در عمق خود رفتارهای فردی و اجتماعی آدم‌ها را در هزارتویی از بی‌معنایی گرفتار ‌می‌کند تا به‌نقد روان‌شناسانه اخلاق و روحیه جامعه ایرانی بپردازد. اینجاست که ذهن ایرانی در پس این هاله طنز، شخصیت‌هایی باورپذیر را می‌بیند که علیرغم ویژگی‌ها و تفاوت‌های فردی و طبقاتی‌شان، با آن‌ها زندگی کرده است. او در آینه خودخندی شخصیت‌های دایی جان ناپلئون خودش را می‌بیند و در حقیقت به خود وجودی‌اش می‌خندد.

منابع و مآخذ:

ادب مرد به ز دولت اوست، تحریر شد، ایرج پزشکزاد، نشر کتاب سهراب، ۱۳۷۸.

تاریخ طنز و شوخ‌طبعی در ایران و جهان اسلامی، دکتر علی‌اصغر حلبی، انتشارات بهبهانی، چاپ اول:۱۳۷۷.

حکمت شادان، فردریش نیچه، ترجمه جمال آل احمد، سعید کامران، حامد فولادوند، نشر جامی، چاپ اول:۱۳۷۷.

دایی جان ناپلئون، ایرج پزشکزاد، نشر فرهنگ معاصر، ۱۳۹۶.

در باب طنز، سیمون کریچلی، ترجمه سهیل سمی، تهران: ققنوس، ۱۳۸۴.

فرهنگ واژگان و اصطلاحات طنز، دکتر محمدرضا اصلانی، انتشارات مروارید،۱۳۹۴.


[1] . علی اصغر حلبی، تاریخ طنز و شوخ‌طبعی در ایران و جهان اسلامی (چاپ۱؛ تهران: انتشارات بهبهانی، ۱۳۷۷)، ۸۹.

[2]. فردریش نیچه، حکمت شادان، ترجمه جمال آل احمد، سعید کامران و حامد فولادوند (چاپ۱؛ تهران:نشر جامی، ۱۳۷۷)، ۱۷۳.

[3]. سیمون کریچلی، در باب طنز، ترجمه ترجمه سهیل سمی (چاپ ۱؛ تهران: ققنوس، ۱۳۸۴)، ۱۲۱-۱۲۳

[4] https://www.youtube.com/watch?v=dy3uy2cpNDk

كلیدواژه‌های مطلب: / /

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ترين مطالب اين بخش
  راز علاقه‌ی انسان‌ها به این موجود رعب‌آفرین

زامبی‌ها چگونه وارد دنیای ما شدند؟ 

  بگویید رفته باران‌ها را تماشا کند

به مناسبت زادروز بیژن جلالی

  خنده بر خود در آینه‌ی آثار پزشکزاد                        

او در آینه خودخندی شخصیت‌های دایی جان ناپلئون خودش را می‌بیند و در حقیقت به خود وجودی‌اش می‌خندد.

  فضای مجازی و مدعيان بی‌هنر آن

مگر می‌شود فرهنگ این کشور را تنها با دو سطر اینجا در «فیسبوک» و سه سطر آنجا در توییتر و تلگرام ارتقا داد؟

  نطفه‌‌ی «آدامس» در سال دوم سلطنت ناصرالدین‌شاه بسته شد

شوروی آدامس را سرگرمی کاپیتالیستی تلقی می‌کرد.