اعتماد: ملک مهرداد بهار که او را «دایی مهرداد» صدا میکردم، ۱۰ مهر ۱۳۰۸ خورشیدی، در تهران در منزل پدریاش، در کوچه «ملکالشعرا بهار» در جنوب ورزشگاه امجدیه به دنیا آمد و روز ۲۲ آبان ۱۳۷۳ در پی ابتلا به نوعی بیماری خونی، در این شهر درگذشت. به این ترتیب، دایی مهرداد درست مانند پدرش محمدتقی بهار (ملکالشعرا) و برادر بزرگترش ملک هوشنگ، بیش از ۶۵ سال زندگی نکرد. او بعد از چند سال وقفه در تحصیل، در ۲۷ سالگی، پس از پشت سر گذاشتن دورانی پرتلاطم که سخت درگیر مبارزات اجتماعی و فعالیتهای سیاسی در حزب توده بود و سپس گروگان گرفتن استادان و اخراج از دانشگاه و تیر خوردن از ناحیه دست از جانب نیروهای پلیس، در میدان بهارستان، هنگام ورود هریمن به تهران و شکستن استخوان بینیاش در زدوخوردی خونین و چند سال حبس در زندانهای قصر و فلکالافلاک و قزلقلعه، به دنبال شکست نهضت ملی و کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، سرانجام توانست با تقلای زیاد به دانشکده ادبیات فارسی بازگردد. او در این فاصله، در آغاز جوانی، با پری پوریا، خواهر ارسلان پوریا، همرزم حزبیاش، ازدواج کرد که حاصل آن فرزندی است به نام کاوه بهار. دایی مهرداد، در سی سالگی، در سال ۱۳۳۸ به سفری تحصیلی رفت تا در رشته زبانها و تاریخ و تمدن ایران باستان و ادبیات پیش از اسلام در دانشکده سوآس لندن SOAS درس بخواند و پس از شش سال تحصیل، زیر نظر دانشمندان برجستهای همچو والتر برونو هنینگ، با درجه فوق لیسانس به ایران بازگشت. در آن سالها با همسر دومش شیرین برومند آشنا شد و ازدواج کرد. او در سالهای تحصیل در انگلستان دوباره به مبارزات سیاسی و نهضت چپ کشیده شد و از بنیانگذاران سازمان دانشجویی کنفدراسیون بود. در آنجا، علاوه بر تنگدستی و ناتوانی برای گذران زندگی، به دلیل مخالفت سفارت شاهنشاهی ایران با تمدید روادید تحصیلیاش، درجه دکتری را، هر چند پایاننامهاش را در لندن آماده کرده بود، در دانشگاه تهران گرفت. در ایران، درخواست او برای تدریس و استخدام رسمی در دانشگاه را سازمان امنیت (ساواک) پس از بررسی پرونده سیاسیاش و چند نوبت جلسه بازجویی و عدم سازش او با خواستههای ایشان، برای همیشه مردود اعلام کرد و به این ترتیب او هیچگاه نتوانست جز گاهی به صورت حقالتدریسی در بعضی از مراکز آموزش عالی مانند دانشگاه تهران و چند سال پایان عمرش را در دانشکده الهیات (در رشته عرفان و ادیان) درس بدهد. او تا پیش از انقلاب ۵۷ اجازه داشت تا بدون دریافت حقوق از بانک بتواند گاهی در چند موسسه فرهنگی مانند بنیاد فرهنگ ایران و فرهنگستان ادب و هنر و فرهنگستان زبان به ماموریت کاری برود که این خدمت فرهنگی نیز پس از آن برایش ناممکن شد. دایی مهرداد تا هنگام بازنشستگی با سمت کارمند -به گفته خودش «کارمند دون پایه»- در استخدام بانک مرکزی به کار ترجمه متون اقتصادی و اداره و تجهیز کتابخانه و منشیگری مدیرعامل مشغول بود. او مرد بسیار جالبی بود. شخصیت درخشنده تاثیرگذاری داشت. ذهن واقعبین روشمندی داشت و به دور از خیالپردازی به راحتی میتوانست از خودش و جامعه و هر کس و هر چیز فاصلهای مناسب بگیرد و به صراحت و بیجانبگیری سخنانی بیپرده بگوید که گاهی تکاندهنده بود. در عین نرمخویی و پر احساس بودن و لطافت طبع، در کار پژوهش و تحقیق خونسرد بود و راسیونالیست (عقلگرا) و به دور از تعصب قومی.
اهمیت آثار او به ویژه دو کتاب «پژوهشی در اساطیر ایران» و «بُندهش» به کوهی از یخ میماند که بخش بزرگتر و قاعده پهناور آن هنوز در زیر آبها پنهان است. هنوز پس از گذشت سه دهه از مرگ بهار، مطالبی از او نزد دیگران به جا مانده که شایسته است روزی منتشر کنند یا در صورت رضایت به خانوادهاش بسپارند تا در اختیار مردم قرار دهند؛ از آن میان، بیش از یکصد ساعت صحبتهای ضبط شده او درباره اسطورهشناسی و ایران باستان و بسیاری حرفهای دیگر است، در جمع عدهای علاقهمند، در منزل دوست هنرمندش نصرالله کسراییان و نیز پارهای با اهمیت از دیدگاههای او درباره مسلکگرایی و عرفان پیش از اسلام و مکاتب گنوستیک و بسیاری نکات ارزشمند دیگر که در گفتوگویی بلند با کتایون مزداپور و داریوش شایگان و علیمحمد حقشناس و دیگران بیان کرده که نزد علی دهباشی، مدیر فرهنگ دوست مجله «بخارا» مانده است.
باری، لحن صدا و سخن گفتن دایی مهرداد نرم و منسجم و بیشتاب بود، توام با درنگی خردمندانه. مردی بود شیرینزبان، مهربان، حاضرجواب، شوخطبع، خاکسار، بافتوت و بینیاز. نمیدانم، شاید مهره مار داشت که اینقدر محبوب همه بود و دوستش میداشتند.
همواره مشتاق بود تا دیگران را در دانش ژرف و گستردهاش سهیم کند. اهل پنهان کردن معلوماتش و شترسواری دولادولا نبود. کمکرسان و سخاوتمند بود. کتاب «ادبیات مانوی» -که ناشر با دو دهه تاخیر پس از مرگش منتشر کرد- نمونهای است ممتاز از سلوک او در سهیم کردن دیگران در کارهای پژوهشیاش. علاوه بر آنکه در اسطورهشناسی ایرانی متخصص بسیار ورزیده یگانهای بود و همیشه بر اهمیت تخصصگرایی در همه رشتهها تاکید میکرد، به چند موضوع گوناگون از جمله جغرافی و تاریخ و زمینشناسی و گیاهشناسی و نجوم و جانورشناسی بسیار علاقهمند بود. دانستن این علوم به او دید گستردهای داده بود. یکی از سرگرمیهایش، کندوکاو در نقشههای کارتوگرافی و اطلسهای پیشرفته جغرافیایی بود. میگفت در نوجوانی با خواندن سفرنامههایی که پدرش در کتابخانه داشت، مانند «سفرنامه استنلی به شرق آفریقا» که چاپ سنگی بود، همراه با نقاشیهای زیبا که بسیار دوستش میداشت، به جغرافی و سپس تاریخ علاقهمند شده است. خاطرم هست که در یک غروب تابستان سال ۱۳۵۸ در باغچه زیبای خانه قدیمیاش در محله فرمانیه در کنار همسر سومش زهره سرمد، استاد ممتاز دانشگاه تهران و فرزند صادق سرمد شاعر، مادرم چهرزاد بهار از روزگار نامناسب و مردم ناسازگار گلهای کرد و چارهای خواست. بیدرنگ، میرشمسالدین ادیب سلطانی، دوست دیرین بسیار ارجمند دایی مهرداد چنین پاسخ داد: «اگر روزی یکایک مردم این سرزمین همچو مهرداد بهار اخلاقمدار و باخرد شدند شاید بتوان به رستگاری امیدوار شد.»
از ازدواج دایی مهرداد و همسر دانشمندش زهره سرمد، پسری به نام میلاد بهار و دختری به نام فرغانه بهار به یادگار مانده است. امروز که به این انسان زیبای یگانه فکر میکنم، آرزو میکردم شبی را در رویا به خوابم میآمد تا شاید میشد قدری با او صحبت کنم؛ از محبتها و راهنماییها و توجه بیدریغش سپاسگزاری کنم و اگر روزی او را رنجاندهام یا در حقش کوتاهی کردهام، عذرخواهی کنم و سرانجام اینکه از بابت حادثه ناگوار تلخی که چند سال پیش بیخبر و پنهان از خانواده بهار * به دست جماعتی ناآگاه، مزار خاموش خفتهاش را در قطعه هنرمندان بهشت زهرا برآشفته کردند و بهرغم تلاش و کوشش خانواده برای احقاق حق هرگز نتوانستیم حق را به حقدار برسانیم از او پوزش بخواهم، هر چند که میدانم او همیشه انسان بخشندهای بوده است. وقتی به این مرد وارسته بانجابت فکر میکنم، به یاد این شعر نظامی در مخزنالاسرار میافتم که گویی وصف سلوک پاکیزه او نیز هست؛ «سایه خورشید سواران طلب – رنج خود و راحت یاران طلب – گرم شو از مهر و زکین سرد باش – چون مه و خورشید جوانمرد باش»؛ دایی من، مهرداد بهار، همچو «ماه و خورشید»، جوانمرد بود. تصور میکنم که بودن و رفتن کسانی همچو او شبیه پرواز پرستوهاست؛ هر چند کوتاه است، ولی خبر از فصلی نو و هوای تازه بهار میدهد. به عبارت دیگر، این درست است که او روزی از میان ما رفت، ولی گویی هنوز هست. پس از درگذشتش، میرشمسالدین ادیب سلطانی، در مجلسی چنین گفت: «مهرداد بهار، از این پس، با مرگش، به جهان اسطورهها پیوست.»
برای یادآوری و ثبت در تاریخ
پس از آگاهی خانواده بهار و همسر و فرزندان او از خسارتهای مادی و معنوی وارد شده به مزار مهرداد بهار، در خرداد ۱۳۹۹، ناشی از بیتوجهی مسببین این خطا، […] نسبت به سند مالکیت قبر و نیز حق قانونی و تعهد اخلاقی کسب اجازه از منسوبین متوفی، با عدهای از مقامات و مطبوعات مکاتبه کردیم و تماس گرفتیم و دیدار کردیم که همه بینتیجه ماند. این قطعه زمین را دکتر زهره سرمدتهرانی، همسر مهرداد بهار، هنگام خاکسپاری او در آبان ۱۳۷۳، پیرو سند مالکیت ذیل، از مدیران گورستان بهشت زهرا خریداری کرده بود.
مروری بر هستیشناسی در شعر بیژن نجدی
از «رستم و سهراب» تا «اُدیپوس»
سروکله زدن با رمانهای ادبیات روسیه بدون درگیر شدن با اسامی شخصیتهای فراوانی که در کتاب حاضر هستند، غیرممکن است.
هم خودمان و هم بسیاری از اطرافیانمان به شکلهای مختلف درگیر این اختلالات و مشکلات هستیم.
دوگانگی درونی داستایفسکی زندگی بدون خدا را از نزدیک بررسی میکند تا به نفع خدا استدلال کند.
روحشان شاد 🥀🥀🥀🥀🥀🥀