ایران کتاب: دورانی که «فئودور داستایفسکی» در تبعید سپری کرد، بدون تردید بر نگرش و نظرات بدبینانهی او در مورد انسانها در کتاب «یادداشت های زیرزمینی» تأثیر گذاشت—اثری که نوعی واکنش به خوشبینی و آرمانگراییِ اندیشمندانی همچون «نیکلای چرنیشفسکی» بود. رمان «یادداشتهای زیرزمینی» در دوران تحول و مدرن شدن روسیه رقم میخورد، و تا حدی به کاوش در این موضوع میپردازد که زندگی برای یک انسان مدرن یا یک روشنفکر در قرن نوزدهم چگونه است. شخصیت اصلی داستان که با لقب «مرد زیرزمینی» به مخاطبین معرفی میشود، از رویدادهای تاریخی معاصر (همچون «جنگ داخلی آمریکا») استفاده میکند تا خشونت و نادانی در تاریخ انسان را نشان دهد.
بخش عمدهی روایت کتاب «یادداشتهای زیرزمینی» از افکار آشفتهی شخصیت اصلی شکل گرفته است و رویدادهای اندکی در پیرنگ به چشم میخورد. همانطور که خود «مرد زیرزمینی» میگوید، او فردی با «ادراکِ بیش از اندازه حساس» است، و این حساسیت بیش از اندازه، زندگی عادی را برای او ناممکن میسازد. «مرد زیرزمینی» غرق در افکار است و همه چیز را زیر سوال میبرد، و نمیتواند در مورد «علت اصلیِ» هر چیز به نتیجه برسد و در مورد آن تصمیمی قطعی بگیرد.
او اعتقاد دارد افرادی که دست به اقدام و عمل میزنند، در اغلب اوقات این کار را به خاطر تصوری سادهانگارانه از عدالت انجام میدهند که به باور خودشان، رفتارهای آنان را توجیه میکند. «مرد زیرزمینی» اما نمیتواند خود را با تصوری سادهانگارانه از عدالت راضی کند. او به شکل بیپایان به مسائل میاندیشد و گاهی آنقدر موضوعات را تحلیل و بررسی میکند که وادار به تغییر نظر یا نقض کردن نظرات پیشین خود میشود. به همین خاطر، او نمیتواند بستری را برای رفتار به گونهای مشخص بیابد، چون خودش خیلی راحت میتواند خودش را از انجام هر کاری منصرف کند.
صاحبمنصبِ بدجنسی بودم. بیادب بودم و از بیادبی لذت میبردم. رشوه که قبول نمیکردم، پس، به جبران مافات، این کمترین پاداش را به خودم روا میدانستم. (شوخی بدی بود، اما خطش نخواهم زد. به این خیال آن را نوشتم که خیلی زیرکانه از آب درآید؛ اما حالا خودم میبینم که فقط میل زنندهای به خودنمایی داشتهام—به عمد خطش نخواهم زد!) وقتی اربابرجوع برای پیگیری شکایتشان سراغ میز من میآمدند، برایشان دندانقروچه میکردم و هنگامی که موفق میشدم کسی را دلخور کنم، لذتی بیپایان میبردم. تقریباً همیشه در این کار موفق بودم. اغلب مردمانی کمرو بودند.—از کتاب «یادداشتهای زیرزمینی» اثر «فئودور داستایفسکی»
«مرد زیرزمینی» کاراکتری تنها و منزوی است. او از مکانی اسرارآمیز در «زیرزمین»، جدا از جامعه، سخن میگوید و مینویسد. اما حتی پیش از پناه بردن به «زیرزمین»، او در جامعه نیز احساس تنهایی میکند، چه در دوران تحصیل (هنگامی که هیچ دوستی نداشت) و چه هنگام کار (در جایی که از همهی همکارانش متنفر است). «مرد زیرزمینی» تقریباً در انزوایی کامل از جامعه زندگی میکند، اما مشخص نیست آیا او این کار را به انتخاب خودش انجام میدهد یا صرفاً چارهی دیگری ندارد—آیا او جامعه را رها کرده یا جامعه او را رها کرده است؟ آیا او مشتاق به دیده شدن توسط دیگران است یا چنین چیزی اصلاً برایش مهم نیست؟
گاهی به نظر میرسد که «مرد زیرزمینی» از جامعه بیزار است و به انتخاب خودش از آن فاصله میگیرد، چون احساس میکند هوش و آگاهی بیشتری از دیگران دارد. با این وجود، گاهی نیز به نظر میرسد که «مرد زیرزمینی» تنهاست چون صرفاً کسی به او علاقهای ندارد، چون رفتاری بد و بیرحمانه را از خود نشان میدهد. اما انزوای او، مزایایی مشخص را نیز برای «مرد زیرزمینی» به همراه داشته است. او به خاطر جدایی از جریان غالب جامعه، میتواند از فاصلهای مشخص به مسائل بنگرد و جامعه را مورد نقد قرار دهد. همچنین انزوای «مرد زیرزمینی» در دوران کودکی و نوجوانی باعث شد او زمان کافی برای مطالعه، آموختن، و تبدیل شدن به فردی تحلیلگر را داشته باشد. «مرد زیرزمینی» میان اشتیاق برای تبدیل شدن به بخشی از جامعه و بیزاری از آن، در نوسان است، میان ناراحتی از طرد شدن توسط جامعه و فاصله گرفتن از آن به شکل خودخواسته.
رمان «یادداشتهای زیرزمینی» با جملاتی مشهور از شخصیت اصلی در مورد خودش آغاز میشود: «من آدم مریضی هستم… من آدم کینهتوزی هستم. من آدم نفرتانگیزی هستم.» او مشخصاً نگرشی بدبینانه دارد و بر بدترین جنبهها در خودش تمرکز میکند. به علاوه، «مرد زیرزمینی» اغلب به احساسات و افکار خود در مورد انسانها عمومیت میبخشد و آن را بخشی از سرشت کلیِ انسان در نظر میگیرد. او نهتنها خود را فردی کینهتوز و مریض مینامد، بلکه آن را نمونهای از کینهتوزی و مریضیِ تمام انسانها تلقی میکند.
«مرد زیرزمینی» با این ایده مخالف است که انسانها منطقی هستند، به شکل ذاتی بهتر میشوند، و خوبی و منفعت خود را میخواهند. او نمونههایی از تاریخ را ذکر میکند تا این نکته را به اثبات برساند که جامعهی انسانها، بیرحم و خونآلود است. اما صرف نظر از این که با این باورهای «مرد زیرزمینی» موافق باشیم یا مخالف، میتوان این نکته را درک کرد که کینهتوزی، نفرت، و نادانی، بخشی از سرشت انسان را شکل دادهاند. «مرد زیرزمینی» این جنبهها در سرشت انسان را به شکلی اغراق شده به تصویر میکشد و در مقابل افرادی قرار میگیرد که تصور میکنند انسانها میتوانند کاملاً خوب و کاملاً منطقی باشند.
نه، نه فقط بدجنس، که هرگز نتوانستم چیز دیگری نیز باشم؛ نه بدجنس و نه خوب، نه موجودی رذل و نه انسانی شریف، نه قهرمان و نه حشره. و حالا این گوشه افتادهام، سرگرم گذراندن باقی عمر، به ریش خودم میخندم با این دلداریِ یکسر بیهوده و بدخواهانه که آدم باهوش امکان ندارد که به شکلی جدی تبدیل به چیزی شود و فقط احمقها چیزی خواهند شد. بله آقا، انسان باهوش قرن نوزدهم، به ضرورت اخلاقی، باید از بُن موجودی بیشخصیت باشد و انسانی که شخصیتی دارد و چهرهای فعال است، باید از اساس موجودی محدود باشد. این باورِ چهلسالهی من است. حالا چهل سالهام و چهل سال عمری است تمام؛ هرچه باشد نهایتِ سالمندی است. زندگی بیش از چهل سال بیآبرویی است، بیمزه است و زشت!—از کتاب «یادداشت های زیرزمینی» اثر «فئودور داستایفسکی»
نویسنده و اندیشمند روس، «نیکلای چرنیشفسکی»، و همقطاران او باور داشتند که انسان همیشه به دنبال بهترین و عقلانیترین مسیر برای زندگی خود است، و جامعهی انسانها را میتوان از طریق آموختنِ پیروی از منطق و عقلانیت به سوی شکل دادنِ گونهای از «آرمانشهر» هدایت کرد—مفهومی که از طریق تصویر یک قصر بلوری بینقص (قصر کریستال) به تصویر درمی آید (و «مرد زیرزمینی» با تحقیر و کنایه به آن اشاره میکند). شخصیت اصلی رمان «یادداشتهای زیرزمینی» را میتوان پاسخ و واکنش «داستایفسکی» به «چرنیشفسکی» در نظر گرفت.
«مرد زیرزمینی» نهتنها از اهمیت رفتار غیرمنطقی سخن میگوید، بلکه بهواسطهی رفتارها و اعمال خودش، نمونهای از آن را به نمایش میگذارد. او افکاری اغلب متناقض دارد و بر توانایی خود در داشتن چندین دیدگاه به شکل همزمان، تغییر نظر، و حتی دورو بودن، تأکید میکند. توانایی او در نقض خویشتن و مخالفت با خودش، روشی است برای ارجحیت بخشیدن به فردیت در مقابل منطق. هم استدلالها و هم رفتارهای «مرد زیرزمینی»، نقطهی مقابل خوشبینی و آرمانگراییِ افرادی است که به دنبال تحقق عقلانیتِ بینقصِ «قصر کریستال» هستند.
یکی از تفاوتهای اصلی «مرد زیرزمینی» با افراد پیرامونش و یکی از دلایل انزوای او، علاقهی وسواسگونهی این شخصیت به ادبیات است. همانطور که «مرد زیرزمینی» به خاطر میآورد، او در زمان کودکی و نوجوانی دوستان چندانی نداشت و بیشتر وقت خود را با مطالعه میگذراند. به شکل مشابه، او اکنون نیز اغلبِ زمان خود در «زیرزمین» را به مطالعه اختصاص میدهد. مطالعه به عنوان فعالیتی انفرادی، میان او و دنیای پیرامون فاصله میاندازد.
با این حال، ادبیات، راهی را برای غلبه بر انزوا نیز در اختیار «مرد زیرزمینی» قرار میدهد. او از طریق نوشتن میتواند وارد نوعی گفتوگو با جامعهی مخاطبین خود شود. اگرچه اغلب روایت از «مونولوگ درونیِ» او شکل گرفته است، «مرد زیرزمینی» میتواند از طریق تصورِ پاسخهای مخاطبین و جواب دادن به آنها، فرآیند نوشتن را به نوعی دیالوگ تبدیل کند. ویژگیهای مکالمهمانندِ یادداشتهای «مرد زیرزمینی» را میتوان تلاشی برای مقابله با انزوا در نظر گرفت، چون یادداشتهای او درنهایت به مکالمهای با خودش و با مخاطبین فرضیاش تبدیل میشود.
فرسایش معنایی در زبان کتاب
داستانهای پلیسی محفلی برای فرار از ترسها، نگرانیها، استرس و فشارهای زندگی روزمره را ارائه میدهند.
عوامل مختلفی وجود دارند که ممکن است سبب شوند، تجربهی نخستینِ فروپاشی و مواجهه با ”دیگری“ خدشه بردارد و ”من“ قادر نباشد، ساختاربندیِ خود را چنانکه باید کارآمد و سازگار به ثمر بنشاند.
تقریباً هیچکدام از کلمههای قصهنویسی براهنی زائد نیست حتا برخی تکراریها.
انسانها کمتر از تاریخ درس میآموزند؛ گویی تا خود تجربه نکنند باورشان نمیآید.