اعتماد: نوشتن از میراث فرهنگی این سرزمین همواره دردناک اما شورانگیز است، خاصه آنجا که باید بیمهریها را مرور کنی و از ضرورت حفظ میراثی که ارجمند است، بنویسی. به این فکر کنی که کاش بلد بودیم امیدواری آدمیزاد را در روزگار کهن برای رساندن پیام زیبایی به امروز، درک کنیم. به این فکر کنیم که آدمیزاد در این سرزمین چرا به زیبایی اندیشیده؟ چرا تلاش کرده که جاودان بماند؟ چرا برای آیندگان ساخته و روایت کرده؟ آدمیزادی که گذر زمان را درک کرده بود و ماندن را انتخاب کرده بود به جای تن دادن به عدم. همین بود که کاخ و مسجد و کاروانسرا و کتیبه و کتاب بهجا گذاشت. نوشتن از میراث سرزمینی که «خاکش سرچشمه هنر» است، دلنشین و جانگزاست. در این روزها که بیشتر از جنگ یا صلح، باید به «وطن» اندیشید و تاریخش، سخت است که به این میراث و به این سرزمین فکر نکرد.
ما بالاخره روزی تبدیل به گذشته میشویم، اما چه در چنته داریم از معنای زندگی امروز برای آینده؟ چه رشکبرانگیز بودند آنها که برای خلق زیبایی گردهم آمدند و چقدر هنرمندانه و نفسگیر خالق و راوی زیبایی بودند در گوشه و کنار این سرزمین، که ما امروز بدانیم هویت چیست و ریشههامان کجاست. ما امروز به لطف همانها که در کنار هنر، علم را ارجمند شمردند، میدانیم که هرمز و ابوموسی و تنبها چه تاریخی در سرزمینمان دارند و با تکیه به همان دانستهها میتوانیم هر ایدهای را معتبر ندانیم و تن ندهیم به اینکه تن وطن را زخمی سیاستبازیها کنند و پا از حدشان بیرون بگذارند. ما به لطف همان گذشتگان که به ما که آیندگانشان بودیم، اندیشیدند میدانیم که این سرزمین چه تاریخی داشته، که روزگاری فرمانروایش که بابل را فتح کرد، به مغلوبان احترام گذاشت و ترس را در جان شکستخوردگان جاری نکرد. پادشاهی دادگر که در شرح فتوحاتش آورده: «من همه سرزمینها را در صلح قرار دادم.» کوروش روزگاری اندیشه جاودانگی به سر داشت و میدانست چقدر مهم است که آیندگان تاریخ را درست و دقیق بدانند که اینگونه داستان فتوحات و حکمرانیاش را ثبت کرد تا تاریخ را از تحریف و گزافه در امان بدارد. هر چند که همان تاریخ را هم برخی آنگونه میخوانند که میخواهند.
به مفهوم وطن فکر کنیم و ببینیم چرا اینگونه کوتاه و بیاندیشه فرداهای دور، مدیریت میکنیم و تخریب میکنیم و به تماشای تمام اینها مینشینیم به سکوت؟ پدران ما چطور به دنیا نگاه میکردند که چنان تاریخی را رقم زدهاند. اگر ستایشگرانه هم به گذشته این سرزمین نگاه نکنیم، اگر همهچیز گذشتگان را ایدهآل و زیبا ندانیم، اگر باستانگرایی را که عمری کمتر از صد سال در این مملکت دارد را هم معیار نگاهمان به تاریخ این سرزمین نکنیم، باز هم نمیتوانیم به زندگی و جهانبینی پدرانمان با تحسین نگاه نکنیم. آنجا که به سرمایهای مثل آب به دیده احترام و حتی تقدس مینگریستند، آنجا که خوب اقلیم و زبان خاک و سرزمین خود را میشناختند و بعد خانهای بنا میکردند از خشت و مزین به بادگیر، آنجا که برای شادی بهانه جور میکردند و تا جایی که ممکن بود از جنگ پرهیز میکردند. ما چگونه میتوانیم به این جغرافیا و تاریخ آن به دیده تحسین نگاه نکنیم و چگونه توانستهایم در کنار تخریب مظاهر این تاریخ، فرهنگ و منش جاری در این سرزمین را هم به صندوق فراموشی بسپاریم. باید بپذیریم که با تاریخمان و مظاهرش مهربان نبودیم. نشانه و علت و دلیل؟ همین نقش رستم و تخت جمشید و سیوسه پل و زایندهرود و چغازنبیل و هیرکانی و… همینها که تا فاصله ده متریشان پیش رفتهایم برای تخریب، همین زمینها که شیره جانشان را مکیدیم تا امروز مهندسان برایمان از فرونشست بگویند و مرگ زمینی که دیگر نمیتواند حاصلخیز باشد و تاب تحمل آثار سترگ باستانی را ندارد. همین خانهها که یکی پس از دیگری با تمام نبوغی که در معماری و طراحیشان به کار رفته برای همیشه از نقشه شهرهایمان حذف میکنیم تا بتن و شیشه و کامپوزیت جایشان بنشانیم تا نسل بعد نداند که میشود حریم را در معماری تعریف کرد و میشود با اقلیمی که در اعطای انرژی و آب خست به خرج داده، سازگار بود و در آن زندگی کرد آن هم به بهترین وجه.
اینها میراث یک سرزمین هستند. میراث فرهنگی مفهومی وسیع و گسترده است. نمیتوان آن را در بنا و اثر و آداب و رسوم و پوشش و… خلاصه کرد. نوشتن از این مفهوم وسیع در سرزمینی که با تاریخش مهربان نیست، جان را میخراشد. من از میراث یک سرزمین، یک جغرافیا، یک فرهنگ که مرزهایش هنوز هم تا آنسوی آسیا گسترده است، سخن میگویم. من از میراث سرزمینی سخن میگویم که پیش از آنکه امارات و اتحادیه اروپا چنگ به حریمش بزنند، ما خود به ویرانی نشانههایش نشستیم. به حرفهای سید محمد بهشتی فکر میکنم که سالهاست از «اهل یک سرزمین بودن» میگوید و به جملهای که به تازگی بیان کرده که «ما دچار اختلال در اهلیت شدهایم، مثل سازی که از کوک خارج شده، این ساز را دور نمیاندازند، دوباره کوک میکنند»، راست میگوید این مرد که سالهاست میراث فرهنگی این سرزمین را با ادبیات خاص خود شناخته و معرفی کرده، راست میگوید که «امروز در وضعیتی به سر میبریم که سرزمینمان ما را پس میزند. تا ۲۰ سال آینده به خاطر رفتارهای تهاجمی که ما با سرزمینمان داشتیم بخش اعظمی از جمعیت ایران مجبور به جابهجایی است.» کاش این اهلیت را قدر میدانستیم. کاش اینقدر بیمهر نبودیم با این دیار اجدادی که با ما مهربان بود. اما شاید هنوز امیدی باشد و به تعبیر بهشتی «این اهلیت دوباره در ما بیدار شود. چون اهلیت در این سرزمین، بقای ما را تضمین میکند و از تهدیدات دورمان میکند. بزرگترین ثروت ما ایران بودن ایران است.»
واقعیت این است که در برخورد بصری با هنر خوشنویسی، از درنگ و تأمل گریزی نیست.
هرچند خواندن کتابهای کلاسیک سخت است و صبر و حوصله میخواهد، اما ضروری نیز هستند و ما را نجات میدهد.
حمید مصدق ۲۶ سال پیش درست در چنین روزی با زندگی خداحافظی کرد.
به مناسبت انتشار نخستین روایت ژانر گوتیک با ترجمه کاوه میرعباسی
نخبگان گاهی ترجیح میدهند که در مسائلی که به قیمت از دست دادن منزلت شغلی یا حتی امنیت جسمی و روحیشان تمام میشود، دخالت نکنند.