اعتماد: موسیقی بخش پررنگی از هویت و تشخص یک سرزمین است. حضور جاری و ماندگار باربد و نکیسا، عارف قزوینی، درویشخان، کلنل علینقی وزیری، مرتضی محجوبی، روحالله خالقی، پرویز یاحقی، نصرالله زرینپنجه، علی تجویدی، همایون خرم، حبیبالله بدیعی، جواد معروفی، فرهاد فخرالدینی، انوشیروان روحانی، فریدون شهبازیان، حسین دهلوی، مرتضی حنانه، اسفندیار منفردزاده، محمدرضا لطفی، پرویز مشکاتیان، حسین علیزاده در پهنه موسیقی ایرانی، نشان از اصالت این هنر دیرپاست که در مقاطع حساس تاریخی رنگ و بوی حماسی و اجتماعی و عاشقانه و تراژیک پیدا میکند. راز ماندگاری و تاثیرگذاری تصنیف و ترانههایی چون از خون جوانان وطن لاله دمیده، مرغ سحر، موسم گل، عاشقی محنت بسیار کشید، خوشهچین، گریه را به مستی بهانه کردم، میناب، بوی جوی مولیان، الهه ناز، آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا، من از روز ازل دیوانه بودم، تنها ماندم تنها رفتی، به رهی دیدم برگ خزان، خواب نوشین، من بر دنیا میخندم، آتش کاروان، یاد کودکی، ساز شکسته، بردی از یادم، غوغای ستارگان (امشب در سر شوری دارم)، زمستان، ساغرم شکستهای ساقی، توای پری کجایی؟، بگو کجایی و به غمت میگریم (کورس سرهنگزاده)، الا ای پیر فرزانه، به یاد عارف، ناز لیلی، در این سرای بیکسی، شب جدایی، باز آمدم (هنگامه اخوان)، داروک، روز وصل دوستداران یاد باد، صبح است ساقیا قدحی پر شراب کن، نیلوفرانه (علیرضا افتخاری) گلپونهها (ایرج بسطامی)، تو زمزمه چنگ و عود منی (علیاصغر شاهزیدی)، دلگیر دلگیرم (حمیدرضا نوربخش) و… چیست؟
با وجود کمبود امکانات فنی و ضبط و محدود بودن رسانه به رادیو و تلویزیون در دهههای ۳۰ و ۴۰، هنوز از این دو دهه به عنوان دوران درخشان موسیقی سنتی ایرانی یاد میشود. اگر با نگاهی کارشناسانه به شماری از آثار یاد شده این مقطع زمانی دقیق شویم، از ترکیب و هماهنگی گروه و حضور تاثیرگذار و شنیدنی ارکستر (به ویژه در چند اثر روحالله خالقی) شگفتزده میشویم. دلایل این جاذبههای شنیداری و حسی و عاطفی در گستره موسیقی اصیل ایرانی که به نمونههایی از آن اشاره شد را باید در شرایط عمومی جامعه و انگیزه داشتن خالق اثر و رابطه توام میان مخاطب و عوامل سازنده این آثار در مناسبات فرهنگی و اجتماعی دید. به علاوه «ستاره شدن» در این حوزه معنا داشت و در دوران قبل از انقلاب، محدودیت جنسیتی و رسانهای و نمایشی نداشت. البته با سیاستهای روبنایی و تدریجی سیستم حکومتی در جهت مدرن کردن جامعه، این جنس موسیقی نتوانست آنگونه که باید احیا شود و سیر تکاملی پیدا کند. با این همه نقش موثر افرادی چون مرحوم داوود پیرنیا و هوشنگ ابتهاج را از حیث حفظ و اشاعه این نوع موسیقی در بعضی از مقاطع حساس تاریخی که منجر به شکلگیری برنامه «گلها» و تلفیق درست شعر و موسیقی از سوی پیرنیا و ادامه این مسیر به وسیله هوشنگ ابتهاج با سیاستگذاریهای او در رادیو و شکلیابی برنامه «گلهای تازه» و همچنین تلاشهای رضا قطبی در جشن هنر شیراز برای دیده شدن موسیقی سنتی ایرانی و دعوت او از هوشنگ ابتهاج برای حضور و فعالیت در رادیو و نقش فرد اخیر در موجودیت یافتن گروههای «عارف و شیدا» را نباید از یاد برد.
اما وضعیت موسیقی اصیل ایرانی در بعد از انقلاب، حکایت غریب و بغرنجی دارد. از یک سو ممنوعیت صدای زن، بهطور اجتنابناپذیر باعث حذف بخش قابل توجهی از مخاطبان و علاقهمندان این حوزه شد. هر چند با گسترش فضای رسانهای و مجازی این خلأ با تکخوانی و همسرایی زنان تا حدی پر شده است، ولی همچنان شاهد این ممنوعیت در رادیو و تلویزیون و کنسرتهای عمومی هستیم و در چنین شرایطی یک رابطه خودجوش اجتماعی شکل نمیگیرد. از سوی دیگر به لحاظ فقدان اراده عمومی و سیاستگذاری درست و مداوم فرهنگی، این نوع موسیقی نتوانست به حیات طبیعی خود ادامه دهد و به تبع شرایط و نسلها و مخاطبان جدید پوست بیندازد و مورد بازنگری اصولی قرار گیرد. در واقع اگر قرار بود به نگاه تند و بیرحمانه احمد شاملو در مورد درجا زدن موسیقی سنتی ایرانی و عدم امکان رشد و تکاملش پاسخی نقادانه و منطقی داشته باشیم، اقتضا میکرد در مقایسهای تطبیقی و تاریخی و توام با آسیبشناسی مرحله به مرحله و دعوت از افراد اهل فن و صاحبنظر در این حوزه بستر مناسبی را برای تداوم حضور متحول و پرمخاطب این نوع موسیقی فراهم کنیم که متاسفانه این اتفاق نیفتاد.
در طول این سالها – با نگاهی سیاستزده- با زندهیاد محمدرضا شجریان چه رفتاری شد؟ شهرام ناظری و صدیق تعریف، علیاصغر شاهزیدی، حمیدرضا نوربخش و… در رسانههای رسمی و دولتی و کنسرتهای عمومی در طول سال چه حضور زندهای داشتهاند؟ اگر به عدالت فرهنگی معتقد باشیم در کنار این حجم انبوه و عجیب و غریب خوانندگان جوان -به اصطلاح پاپ -که اکثرشان را نگارنده نمیشناسد و همین طور با صداهای فالششان دارند تکثیر میشوند و پوسترهای تبلیغاتی کنسرتهایشان را در سطح شهر و اتوبانها به وفور میبینی، آیا نباید خوانندگان و علاقهمندان موسیقی سنتی نیز در مکانها و فواصل زمانی مناسب با یکدیگر رخ به رخ شوند و این میزانسن محدود به استثناهایی چون علیرضا قربانی و محمد معتمدی و همایون شجریان نشود؟ بر اساس تعریف درست از همین عدالت فرهنگی، آیا آن جوان و خانواده علاقهمندی که از بنیه مالی در این آشفته بازار اقتصادی برخوردار نیستند، باید از رفتن به یک کنسرت در طول سال محروم باشند؟ به ویژه که در این انفعال فرهنگی داریم با شیوههای جدید تلفیقی و ترکیبی «موسیقی و نمایش» و بلیتفروشی با قیمت بالا فضایی «لاکچری» در این زمینه ایجاد میکنیم تا فقط افرادی که دستشان به دهانشان میرسد بینندگان و مشتریهای این اجراها باشند و بقیه «تودههای میلیونی»، حسرت به دل سماق بمکند.
اصلاً در این اوضاع و احوال «ارکستر ملی» کجاست و چه حال و روزی دارد؟ طی این سالها و دههها به دفعات شاهد راهاندازی این ارکستر به شکل نیمبند و متوسل شدن به عزیزان صبوری چون فرهاد فخرالدینی بودهایم، ولی بعد از مدت کوتاهی باز به لحاظ عدم حمایت مالی از سوی وزارت ارشاد و بنیاد رودکی تعطیل و از هم پاشیده شده و باز همان آش و همان کاسه…
در کنار خانواده «پورناظریها» و تلاششان برای زمانهشناسی و رعایت قواعد بازی، آهنگسازان با ذوق و خوشفکری چون محمدرضا درویشی، فردین خلعتبری، عباس خوشدل، علی قمصری، حمید متبسم، محمدجواد ضرابیان، سعید فرجپوری و محمد میر زمانی کجا هستند و چرا امثال اینها حضور و فعالیت مداوم ندارند؟ چرا آهنگساز صاحبنظر و تاثیرگذاری چون حسین علیزاده بعد از مرگ تلخ یاران و همنسلانش (پرویز مشکاتیان و محمدرضا لطفی) آن شور و شیدایی و انگیزه لازم را در این عرصه ندارد تا دوباره کاری کند کارستان؟ راستی «کامکارها» ی عزیز (هوشنگ، بیژن، ارسلان و اردوان) و کامبیز روشنروان کجا هستند و چرا کسی از آنها سراغی نمیگیرد؟ چرا باید تصویر و شمایل هنرمندانه امثال کیهان کلهر و مجید درخشانی را بیشتر در آن سوی مرزها ببینیم تا سرزمین خودشان؟ چرا نسلهای جوان ما تا این حد نسبت به موسیقی ملی و بومی خود بیگانهاند یا نسبت به آن موضع دافعهآمیز دارند؟ آیا شخص و مقام دلسوزی هست که به این سوالها پاسخ بدهد؟
از منظری دیگر میبینیم که وام گرفتن رشتههای دیگر هنری (همچون سینما) از موسیقی سنتی ایرانی در موارد استثنایی همچون بعضی از آثار علی حاتمی (سوتهدلان، حاجی واشنگتن و دلشدگان) و مسعود کیمیایی (قیصر، داش آکل، دندان مار و حکم) و «لیلا» داریوش مهرجویی و «آرایش غلیظ» و «رگ خواب» حمید نعمتالله و برخی از آثار حسن فتحی و مسعود جعفریجوزانی خلاصه شده است. گویی جدا افتادگی و بیانگیزگی در بستر این جامعه همچنان سیاستزده و دور شده از روابط و مناسبات سالم فرهنگی، دارد روز به روز فراگیرتر میشود. آیا باید با این تقدیر محتوم کنار بیاییم یا کلبه احزان شود روزی گلستان…؟
نگاهی به ترجمهی جدید «غرور و تعصب»
منی برای اندیشمندان و هنرمندان شد تا ایدههای جاودان و آثار ماندگار خلق کنند.
زندگی مسئلهای نیست که باید حل شود، بلکه واقعیتی است که باید تجربه شود.
امروز سالروز درگذشت حسین پژمان بختیاری است.
زامبیها چگونه وارد دنیای ما شدند؟