ایران کتاب: کاراکتر «آبلوموف»، تجسمی از مفهوم «انسان سطحی» است—مردی تنبل، منزوی و خیالپرداز که نمیتواند خود را با تغییرات سازگار کند یا جایگاه و نقشی را در زمانهی کنونی برای خود بیابد.
رمانهای «ایوان گنچاروف»، نشانگر گذر از «رمانتیسیسم روسی» به نگرشی واقعگرایانهتر در ادبیات روسیه هستند. آثار او زمانی از راه رسید که معیارها و جنبههای جامعهشناختی، بر فرآیند تحلیل آثار ادبی سایه افکنده بود و از نویسندگان انتظار میرفت که در آثار خود به ناعدالتی ها و کاستیهای زندگی در روسیه بپردازند. منتقدی به نام «نیکلای دوبرولیوبوف»، واژهای به نام «آبلوموفیسم» را با الهام از معروفترین رمان «گنچاروف»، کتاب «آبلوموف»، به وجود آورد و از آن برای اشاره به تنآسایی و کاهلیِ جسمی و روحیِ اشرافزادگانِ سنتگرا در روسیه استفاده کرد.
به این صورت، «گنچاروف» به خاطر به تصویر کشیدن یک گونهی شخصیتیِ تکرارشونده و آسیبزا در کشور خود، مورد تحسین قرار گرفت: زمینداران ولخرج با رعیتها و خدمتکاران پرتعداد، که هیچ مشارکتی در اقتصاد ملی نداشتند و به خاطر ترس از نابودیِ زندگی آسودهی خود، در مقابل پیشرفت مقاومت میکردند.
مردی بود سی و دو سه ساله و میانبالا، که چشمان خاکستری تیره و ظاهر مطبوعی داشت، اما هیچ اثری از اندیشهای مشخص و تمرکز حواس در سیمایش پیدا نبود. اندیشه همچون پرندهای آزاد در چهرهاش پرواز میکرد، در چشمانش پرپر میزد و بر لبهای نیمباز ماندهاش می نشست و میان چینهای پیشانیاش پنهان میشد و سپس پاک از میان میرفت و آنوقت چهرهاش از پرتو یکدستِ بیخیالی روشن میشد و بیخیالی از صورتش به اطوار اندامش و حتی به چینهای لباسش سرایت میکرد.—از کتاب «آبلوموف» اثر «ایوان گنچاروف»
«گنچاروف» از طریق تصویر کردن این گونهی شخصیتی در محیطها و ماجراهایی معمولی و روزمره، بدون پرداختهای رمانتیکی که پیشتر در آثار کلاسیک نویسندگانی همچون «الکساندر پوشکین» و «میخائیل لرمانتوف» دیده بود، نام خود را به عنوان نویسندهای واقعگرا و انتقادگر مطرح کرد. اگرچه هر سه رمان «گنچاروف» همچنان آثاری کلاسیک و محبوب در زادگاهش در نظر گرفته میشوند، تنها رمان «آبلوموف» توانسته است مخاطبین پرتعداد و تحسینهای گستردهی بینالمللی را برای او به همراه آورد. رمان «آبلوموف» باعث شده است که پژوهشگران و منتقدان ادبی در جهان غرب، «گنچاروف» را به خاطر تصاویر روانشناختیِ هنرمندانهاش از کاراکترهایی سرگشته که در جهانی در حال تغییر سرگردان هستند، مورد تحسین قرار دهند.
مفهوم «بازگشت به رَحِم مادر»، دههها پیش از شکلگیری این مفهوم در آثار روانشناسی مدرن، در داستان «آبلوموف» مورد توجه قرار گرفت. از نظر هنری، «گنچاروف» از محدودههای واقعگرایی فراتر میرود. استعداد و توانایی او در تبدیلِ یک زندگیِ بینهایت معمولی و یکنواخت، به تصویری شاعرانه از کاستیها و هنجارهای جامعهی روسیه در برههای خاص، استانداردهای جدیدی را برای قالب رمان در ادبیات روسیه وضع کرد. استفادهی او از سبکی که اکنون با نام «جریان سیال ذهن» شناخته میشود، نوعی پیشبینی از ظهور نویسندگانی همچون «جیمز جویس» و «مارسل پروست» به نظر میرسد و نام «گنچاروف» را در میان چهرههای برجسته در ژانر «رمان روانشناختی مدرن» به ثبت میرساند.
«زندگیام، از همان نخستین لحظه که از وجود خودم آگاه شدم، رو به خاموشی رفت.» پروتاگونیست داستان، «ایلیا آبلوموف»، زندگی خود را اینگونه برای دوست موفقش، «آندره استولز» توصیف می کند—دوستی که در تلاش است تا «آبلوموف» را از خمودگیِ مرگبارش بیرون بکشد. «گنچاروف» سپس دلیل تنبلی و رخوت «آبلوموف» را برای مخاطبین آشکار میکند: دوران کودکی او در عمارتی سنتگرا و کسالتبار، تحت مراقبت توسط ارتشی از خدمتکاران و رعیتها، در حالی که هر لحظه به شکلی طراحی شده بود تا احساس انفعال، تنآسایی، و بیتفاوتی را در او تقویت کند—بهشتی که فرد بزرگسال در تمام طول زندگیاش به دنبال بازگشتن به آن است.
«گنچاروف» اما در عین حال، شخصیت اصلی خود را به چهرهای جهانی تبدیل میکند که محدود به دورهای خاص در روسیه نیست، و محیط داستان (روستایی سنتی در روسیه) را به عنوان پیشزمینهای برای تصویر کردن مفاهیمی بزرگتر به کار میگیرد.
اگر کتاب «آبلوموف» را بدون توجه به سایر رمانهای «گنچاروف» در نظر بگیریم، از گسترهی هنریِ وسیعتر در داستانهای او غافل خواهیم ماند. هر کدام از رمانهای «گنچاروف» به جنبهای متفاوت از مشکلات و تناقضهای نظام پدرسالارانه در روسیه در مواجهه با تغییرات و اصلاحات اجتماعی و سیاسی میپردازد. میتوان گفت کاراکترهای «گنچاروف»، تجسمی از دو فلسفهی غالب و متضاد در روسیهی قرن نوزدهم هستند: «اسلاوگرایی» (علاقه به هنجارها و ارزشهای سنتی روسیه) و «غربگرایی». نگرش متغیرِ خودِ «گنچاروف» نسبت به این دو این نیروی در حال نبرد، در رمانهای او به شکل آشکار مورد توجه قرار میگیرد.
رمان محبوب «ایوان تورگنیف»، کتاب «آشیانه اشراف»، تهدیدی بزرگ برای به حاشیه راندنِ رمان «آبلوموف» به حساب میآمد، تا این که منتقد ادبی، «نیکلای دوبرولیوبوف»، مقالهای را در سال ۱۸۵۹ به نام «آبلوموفیسم چیست؟» به انتشار رساند و توجه علاقهمندان به ادبیات در روسیه را به اثر «گنچاروف» جلب کرد. پس از این مقاله، بسیاری از مخاطبین و همینطور نسلهای بعدی، رخوت و انفعال شخصیت اصلی داستان را یکی از پیامدهای روانشناختیِ وابستگی کامل به نظام «ارباب و رعیتی» در نظر گرفتند. «گنچاروف» از طریق نشان دادن تأثیرات آسیبزای «آبلوموفیسم» و همچنین ارائهی تصویری متفاوت در قالب شخصیت «آندره استولز»، به شکل آشکار به انتقاد از مشکلات و ناهنجاریهای اقتصادی و اجتماعی زادگاهش، روسیه، پرداخت.
ربدوشامبری از پارچهای ایرانی به تن داشت که به یک ردای راستین شرقی شبیه بود و هیچ نشانی از لباس اروپایی نداشت، نه منگولهای بر کمربند و نه مخملی در یقه و سرآستینها و نه میانی تنگ، و نیز بهقدری گشاد بود که حتی «آبلوموف» میتوانست خود را دو بار در آن بپیچد. آستینهای آن به رسمِ همچنان معتبرِ شرقیان، از مچ دست به سوی شانه پیوسته گشادتر میشد. هرچند این لباس جلای نخستین خود را از دست داده بود و برق اصلی و طبیعیاش، جای خود را به برق سائیدگیِ حاصل از خدمتی صادقانه داده بود، رخشندگی شرقی رنگها و برشتگیِ قدیمی نسج خود را حفظ کرده بود. این ربدوشامبر در نظر «آبلوموف» مزایای فراوان و بسیار ارزشمند داشت. نرم بود و به تن می نشست، چنانکه انسان وجود آن را بر بدن حس نمیکرد.—از کتاب «آبلوموف» اثر «ایوان گنچاروف»
کاراکتر «آبلوموف»، تجسمی از مفهوم «انسان سطحی» است—مردی تنبل، منزوی و خیالپرداز که نمیتواند خود را با تغییرات سازگار کند یا جایگاه و نقشی را در زمانهی کنونی برای خود بیابد. نسخههای مختلفی از این گونهی شخصیتی را میتوان در کتاب «یوگنی آنهگین» اثر «الکساندر پوشکین»، کتاب «قهرمان دوران» اثر «میخاییل لرمانتوف»، و کتاب «رودین» اثر «ایوان تورگنیف» مشاهده کرد.
اما تفاوت «آبلوموف» با این شخصیتها این است که او حتی تلاشی برای یافتن راهی جایگزین نیز نمیکند و در عوض ترجیح میدهد به همان شیوهی تغییرناپذیر دوران کودکیاش در عمارت «آبلوموفکا» زندگی خود را سپری کند. رمان، تأثیرات کرختکنندهی این «مکان رویایی» را بر افرادی که نمیتوانند خود را از وابستگی به آن برهانند، نشان میدهد. «ایلیا آبلوموفِ» خردسال در ابتدا مثل سایر کودکان بود، مشتاق برای تجربه، آموختن، و بزرگ شدن. اما اتمسفر سنگین «آبلوموفکا» همه چیز را در او تغییر داد.
سنت اقتضا میکند که یک اشرافزادهی روس بر صندلی راحتیاش بنشیند و توسط تعداد زیادی از خدمتکاران و رعیتهایی احاطه شود که گوشبهفرمانِ هر میل و خواستهی او هستند؛ اشرافزادهی روس باید در اغلب ساعات روز، به غذا خوردن و چرت زدن مشغول باشد، هر تلاشی برای تغییر را نادیده بگیرد، و امیدوار باشد که موج تغییرات و اصلاحات در شهرها هیچوقت به پناهگاه امن او نخواهد رسید. اما به شکلی گریزناپذیر، این تغییرات و اصلاحات به خانهی «آبلوموف» میرسند و پروتاگونیست داستان باید با آنها مواجه شود.
دو کاراکتر در طول داستان تلاش میکنند تا «آبلوموف» را نجات دهند. نخست «استولز»، کارآفرین نیمهآلمانی که از بسیاری جهات نقطهی مقابل «آبلوموف» به نظر میرسد، تلاش میکند تا با صحبتهای منطقی خود، دوستش را مجاب به تغییر کند. سپس «اولگا»، دختری که به روشنفکریِ مدرن علاقهمند است اما در عین حال عشقی عمیق به تاریخ فرهنگی روسیه نیز دارد، سعی میکند تا تغییراتی را در سبک زندگی پروتاگونیست داستان به وجود آورد.
استولز» و «اولگا»، نمادی از بهترین جنبههای روسیهی سنتی در ترکیب با بهترین جنبههای مدرنیته هستند. «استولز» شبیه به نسخهای بهبودیافته از «پیتر آدوئف»، شخصیت اصلی کتاب «داستان همیشگی»، به نظر میرسد: ویژگیهای منفی و نگرش بدبینانهی نهاییِ «پیتر آدوئف»، در کاراکتر «آندره استولز»، جای خود را به خوشرویی و شفقت میدهد. «اولگا» که میتواند ارزشهای موردعلاقهی «آبلوموف» را درک کند، نمادی از تعادل و آشتی میان دنیای قدیم و جدید است.
نگاهی به ترجمهی جدید «غرور و تعصب»
منی برای اندیشمندان و هنرمندان شد تا ایدههای جاودان و آثار ماندگار خلق کنند.
زندگی مسئلهای نیست که باید حل شود، بلکه واقعیتی است که باید تجربه شود.
امروز سالروز درگذشت حسین پژمان بختیاری است.
زامبیها چگونه وارد دنیای ما شدند؟